eitaa logo
مه‌شکن🇵🇸
1.3هزار دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
532 ویدیو
75 فایل
✨﷽✨ هرکس‌می‌خواهدمارابشناسد داستان‌کربلارابخواند؛ اگرچه‌خواندن‌داستان‌را سودی‌نیست‌اگردل‌کربلایی‌نباشد. شهیدآوینی نوشته‌هایمان‌تقدیم‌به‌ اباعبدالله‌الحسین(ع)‌وشهیدان‌راهش..‌. 🍃گروه‌نویسندگان‌مه‌شکن🍃 💬نظرات: https://payamenashenas.ir/RevayatEshgh
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهادت و مستشاران نظامی ایرانی در سوریه، یعنی بر خلاف تصور خیلی از مردم، ما داریم با اسرائیل می‌جنگیم؛ وگرنه حاج صادق و همراهانش که نرفته بودن تعطیلات! دقیقا رفته بودن برای مبارزه با اسرائیل. و اتفاقا نشون میده انقدر موثر بودن که اسرائیل به شکل بزدلانه‌ای ترورشون کنه. ولی متاسفانه ترور این فرماندهان که با فاصله کمی از شهید سیدرضی اتفاق افتاد، یه معنی تلخ دیگه هم داره: نفوذ خیلی ترسناک و جدیه! یه طوری که خیلی راحت مستشاران نظامی ما رو توی محل استراحتشون با پهپاد و موشک میزنن... اونم با این فاصله کم، با این وقاحت و با کمال پررویی! محل استقرار دقیق‌شون و رفت‌وآمدشون هم خیلی دقیق دست دشمنه! این واقعا وحشتناکه! چندتا دیگه از یاران حاج قاسم رو باید از دست بدیم تا یه فکری به حال این نفوذ و نشتی‌های ناجور بکنیم؟!
شهیدان مدافع حرم؛ 🥀حجت الله امیدزاده(حاج صادق) 🥀علی آقازاده 🥀حسین محمدی 🥀سعید کریمی 🥀محمدامین صمدی؛ دارند پروانه‌وار دور حرم می‌گردند... روحتان شاد سربازان گمنام امام زمان! شهادتتان تبریک و تسلیت. پ.ن: فقط منم که یاد خط قرمز افتادم و خیلی دلم گرفت؟ https://eitaa.com/istadegi
فکر می‌کنید امشب قراره چه اتفاقی بیفته؟
مه‌شکن🇵🇸
فکر می‌کنید امشب قراره چه اتفاقی بیفته؟
نگران نباشین😈 چه سناریوی ترسناکی! به ذهنم نرسیده بود، زامبی هم فکر خوبیه ها...😈
مه‌شکن🇵🇸
فکر می‌کنید امشب قراره چه اتفاقی بیفته؟
احساسات لطیف و پاک تعارضی با مغز نصف شده و علاقه به این چیزا ندارن🙄 توی وجود من همیشه یه نیمه روشن و یه نیمه تاریک به طور صلح‌آمیز زندگی کردن... بله واقعا از دیدنش لذت می‌برم. عاشق مغزم. خیلی چیز جذابیه.
مه‌شکن🇵🇸
فکر می‌کنید امشب قراره چه اتفاقی بیفته؟
مغز عوامل موساد رو که نمی‌شه خورد، از خوردن مغز خر بدتره! نجسه، آدمو خنگ می‌کنه🙄 دقیقا شب امتحان مغز من این شکلیه...
مه‌شکن🇵🇸
🔰 بسم الله قاصم الجبارین 🔰 📚 داستان بلند #خورشید_نیمه_شب جلد دوم شهریور (درام، معمایی، تریلر) ✍️ب
🔰 بسم الله قاصم الجبارین 🔰 📚 داستان بلند جلد دوم شهریور (درام، معمایی، تریلر) ✍️به قلم: فاطمه شکیبا قسمت 95 *** یک ماه بعد(مه ۲۰۳۲)، تل‌آویو، سرزمین‌های اشغالی صدای همهمه و امواج سوالات خبرنگارها از طبقه پایین بیمارستان خودش را بالا می‌کشید، به راهروی بخش مراقبت‌های ویژه می‌رسید و تا برسد به اتاق مئیر، از آن چیزی جز یک همهمه‌ی دور و محو باقی نمی‌ماند. توی راهرو، به دیوار تکیه داده بودم؛ گوشم به صحبت‌های گالیا و پزشک بود و چشمم به مئیر که از پشت شیشه می‌دیدمش؛ محاصره شده در لوله‌ها و دستگاه‌هایی که بجایش نفس می‌کشیدند و خون پمپاژ می‌کردند. البته من چیز زیادی از پزشکی سر درنمی‌آوردم؛ ولی می‌دانستم کسی در سن و سال مئیر، بعید است از سکته مغزی جان سالم به در ببرد. این را از هول و ولای پزشکان و پرستاران، وقتی که به بیمارستان رساندمش هم می‌شد فهمید. مئیر امروز عادی نبود؛ یعنی حتی به عنوان یک پیرمرد هفتاد ساله هم غیرطبیعی بود که لنگ بزند، کلمات عادی را اشتباه بگوید و فراموش کند، صورت و دستش بی‌حس شود و درنهایت، سرش گیج برود و پخش زمین شود. همان موقع بود که رساندمش بیمارستان. -متاسفانه آسیب زیادی به بافت مغزی رسیده، مخصوصا لوب آهیانه‌ای و قشر اینسولار که محل خونریزی مغزی بوده. ما سعی کردیم فشار خون رو کنترل کنیم تا خونریزی متوقف بشه. فعلا وضعیتش پایداره، ولی ممکنه برای برداشتن خون مجبور به جراحی بشیم. از چهره‌ی بهم ریخته گالیا که تندتند دربرابر کلمات پزشک سر تکان می‌داد، پیدا بود که حوصله شنیدن جملات پیچیده‌ی پزشک را ندارد. بالاخره طاقتش تمام شد و میان سخن دکتر پرید. -الان چطوره؟ خوب می‌شه؟ -متاسفانه فعلا توی کماست. حتی اگه به هوش بیاد هم، به احتمال زیاد آسیب مغزیش پایداره. نمی‌دونم در چه حد، باید بیشتر بررسی کنیم؛ ولی فکر نکنم بتونه مثل قبل بشه. بخش مهمی از مغز آسیب دیده و خیلی از عملکردهاش مختل می‌شه. صدای خبرنگاران کم‌جان‌تر شده بود. کم‌کم داشتند بی‌خیال می‌شدند و می‌رفتند پی کارشان؛ و ما را با رئیس پیر و بیمارمان تنها می‌گذاشتند؛ هرچند برای مدتی کوتاه، شاید تا فردا صبح. قسمت اول رمان: https://eitaa.com/istadegi/9527 ⛔️کپی بدون هماهنگی و ذکر منبع، مورد رضایت نویسنده نمی‌باشد⛔️ ✨ 🌐https://eitaa.com/istadegi
مه‌شکن🇵🇸
فکر می‌کنید امشب قراره چه اتفاقی بیفته؟
این مغز یه مغز عادی نیست. این مغز توی لوب پس‌سری و گیجگاهی(و شاید کمی پیشانی) دچار خونریزی مغزی و سکته مغزی حاد شده. خدا بیامرزدش🙄 اگه کسی خدای نکرده سکته مغزی کنه، فقط سه یا نهایتاً ۴ ساعت برای رسیدن به بیمارستان زمان داره؛ بعدش ممکنه آسیب‌هایی که به مغز می‌رسن دائمی یا حتی کشنده باشند. اگر خدای ناکرده، کسی رو با علائم سکته مغزی دیدید، قبل از هر اقدامی با اورژانس تماس بگیرید. چطور بفهمیم سکته مغزی کرده؟ حالت صورتش(مخصوصا یک سمت صورت) غیرعادیه. نمی‌تونه هردو دستش رو بالا بیاره. صحبت کردنش قابل فهم نیست و نمی‌تونه درست حرف بزنه. اگه این سه علامت رو دیدید زنگ بزنید ۱۱۵. خوددرمانی و درمان‌های خونگی من‌درآوردی هم ممنوع! (بهش آب‌قند و هیچ چیزی ندید بخوره، چون ممکنه اختلال بلع داشته باشه و تازه بزنید خفه‌ش کنید، یا قند خونش تنظیمش بهم می‌ریزه) فقط تا اورژانس برسه بیمار رو آروم کنید و باهاش حرف بزنید که نترسه. علائمی مثل سرگیجه، دوبینی یا تاری دید، اختلال در تکلم و حافظه کوتاه‌مدت، عدم تعادل، کرختی قسمتی از عضلات بازوها، پاها و صورت مخصوصا از یک طرف، اختلال بلع، فلج صورت، پاها یا بازوها، عدم توانایی انجام حرکات ظریف، سردرد شدید و ناگهانی، از دست دادن بینایی، عدم درک موقعیت و... از علایم مهم سکته مغزی هستند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
از این که می‌شینم ناهار می‌خورم درحالی که صدای اخبار ساعت ۲ به گوشم می‌خوره متنفرم. از این که می‌شینم ناهار می‌خورم و توی اخبار می‌گه آمار شهدای غزه از ۲۵هزارنفر گذشت متنفرم. از این که می‌شینم ناهار می‌خورم و جرات ندارم سرمو برگردونم و تصویر اخبار غزه رو ببینم از ترس این که قسی القلب بشم متنفرم. از این که موقع ناهار خوردن من، موقع خوابیدن من، موقع درس خوندن من، موقع خرید کردن من، موقع امتحان دادن من، یه عده شهید و زخمی می‌شن و زیر آوار می‌مونن متنفرم. از این که اون یه عده غیرنظامی هستن و بیشترشون بچه‌های کوچیکن خیلی متنفرم. از این که موقع ناهار خوردن خبر شهید شدنشون رو می‌شنوم و فقط آه می‌کشم و نچ‌نچ می‌کنم و نهایتا می‌گم «واااای» متنفرم. از این که آمار ۲۵هزار شهید رو می‌شنوم و غذا از گلوم پایین می‌ره متنفرم. از این که هیچ کاری جز نچ‌نچ کردن و «وااای» گفتن از دستم برنمیاد متنفرم. از این که دیگه نسبت به شنیدن آمار شهدای غزه بی‌حس شدم متنفرم. از این که دارم انسانیتم رو از دست میدم متنفرم. از این که راهی برای کمک به مردم غزه ندارم متنفرم. از خودِ بی‌عرضه‌م که نمی‌تونه بره یه کاری کنه ولی اسم خودشو گذاشته فعال فرهنگی متنفرم. از خودِ بی‌خیالی که فقط برای امتحاناش غصه می‌خوره و دغدغه‌ش تموم شدن روان‌نویسشه متنفرم. از خودِ خودخواهی که برای چیزای بی‌ارزش غصه می‌خوره متنفرم. از حکام عرب که می‌تونن یه غلطی بکنن و نمی‌کنن متنفرم. از سازمان ملل که دیگه حتی ابراز نگرانی هم نمی‌کنه متنفرم. از شورای امنیت که مایه ناامنیه متنفرم. از امریکا که کنار اسرائیل وایساده متنفرم. از اسرائیل بخاطر ساختن چنین دنیای زشتی متنفرم. از اسرائیل متنفرم... متنفرم... متنفرم... http://eitaa.com/istadegi
فردا علیه‌السلامه؛ گویا مصوب شده که این روز به عنوان روز پسر در تقویم ثبت بشه(😕😕😕😕😕😕😕😕😕😕😕😕😕😕) یعنی دیگه نمیشه به این که پسرها روز ندارن بخندیم و پز بدیم؟☹️ روز پسر رو به شخصیت‌های پسر داستان‌هام تبریک میگم😅 مخصوصا اونهایی که برای کشتنشون نقشه‌های جذاب کشیدم😈 طبق آمار نظرسنجی نوروز امسال، حدود 5درصد از اعضای کانال پسر هستند. روزشون رو تبریک میگیم😕 میلاد حضرت جوادالائمه علیه السلام هم مبارک🎉🎉🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨حضرت امام جواد (علیه‌السلام)  همان‌طوری‌که ائمۀ دیگر ما (علیهم‌السلام) با جهاد خودشان هرکدام برگی بر تاریخ پرافتخار اسلام افزودند، این امام بزرگوار هم گوشۀ مهمی از جهاد همه‌جانبۀ اسلام را در عمل خود پیاده کرد و درس بزرگی را به ما آموخت. آن درس بزرگ این است؛ هنگامی‌که در مقابل قدرت‌های منافق و ریاکار قرار می‌گیریم، باید همت کنیم که هوشیاری مردم را برای مقابلۀ با این قدرت‌ها برانگیزیم. ۱۳۵۹/۰۷/۱۸ 📚 [حلقۀ دوم «انسان ۲۵۰ساله»] | | http://eitaa.com/istadegi
وقتی که فرات را یک ساعت معطل کردی... آخه دختر حسابی، آدم که یه رود رو الکی یه جا نگه نمیداره که که چی؟ که موج برسه بهش؟؟؟ عجب...! (نام مستعار خانم مصباح، «موج» هست!)
مه‌شکن🇵🇸
🔰 بسم الله قاصم الجبارین 🔰 📚 داستان بلند #خورشید_نیمه_شب جلد دوم شهریور (درام، معمایی، تریلر) ✍️ب
🔰 بسم الله قاصم الجبارین 🔰 📚 داستان بلند جلد دوم شهریور (درام، معمایی، تریلر) ✍️به قلم: فاطمه شکیبا قسمت 96 صحبت گالیا که با پزشک تمام شد، با قدم‌های پر سروصدایش به سمت شیشه بخش مراقبت‌های ویژه آمد. تق... تق... تق... صدای برخورد پاشنه‌ی کفش‌های گالیا مثل میخ در سرم می‌رفت و در راهروی بیمارستان می‌پیچید. رافائلِ تپل و قدکوتاه، مثل یک سگ دست‌آموز دنبال گالیا می‌دوید و عرق از پیشانی‌اش پاک می‌کرد. گالیا در چند قدمیِ آی‌سی‌یو ایستاد و به مئیر نگاه کرد. پریشان بود؛ ولی نه بخاطر مئیر. هیچ‌کس برای مئیرِ مردنی و پیر نگران نمی‌شد. مثل مجسمه، راست سر جایم ایستادم و به جلو خیره شدم؛ انگار که گالیا وجود ندارد. برایم مهم نبود که معاون مئیر است. از گالیا بدم می‌آمد؛ فقط هم بخاطر آن کفش‌های لعنتی‌اش. -آقای حسیدیم؟ ترجیح می‌دادم کمترین میزان کالری را برای صحبت کردن با گالیای مغرور و نفرت‌انگیز بسوزانم؛ پس فقط فشار کوچکی به حنجره‌ام آوردم. -هوم. -تو آوردیش بیمارستان؟ -بله. -توی دفترش چکار داشتی؟ -ببخشید ولی کار ما محرمانه ست. گالیا چشم‌غره رفت. -من معاونشم و الان که نیست، همه اختیارات اون مال منه. متاسفانه راست می‌گفت و من خلع سلاح شدم. گفتم: سیستم‌شون مشکل داشت. رفته بودم کمک‌شون کنم. یه گزارش کامل می‌نویسم و می‌فرستم براتون، اگه لازمه. گالیا آرام سرش را تکان داد و به مئیر خیره شد. -نه لازم نیست. دیگه می‌تونی بری. قسمت اول رمان: https://eitaa.com/istadegi/9527 ⛔️کپی بدون هماهنگی و ذکر منبع، مورد رضایت نویسنده نمی‌باشد⛔️ ✨ 🌐https://eitaa.com/istadegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام پتو، بالشت مسافرتی، لیوان، بشقاب، قاشق و چنگال، دستمال کاغذی، دمپایی، لوازم بهداشتی شخصی مثل حوله، مسواک، خمیر دندان(معطر نباشد)، دفترچه یادداشت و خودکار، قرآن و مفاتیح و جانماز و چادرنماز و خلاصه لوازم عبادت! صحیفه سجادیه یا نهج البلاغه هم خوبه، یه کتاب جمع و جور و کوچیک برای مطالعه، اگه داروی خاصی مصرف میکنید حتما همراه داشته باشید، حتما لباس گرم همراهتون باشه، احتیاطا داروی سرماخوردگی و ماسک هم ببرید. توضیحات بیشتر: https://eitaa.com/istadegi/10617 سلام؛ ممنونم، لطف دارید. خدا رو شکر که خوب بوده. چشم اگر خوندم می‌نویسم.