هدایت شده از مهشکن🇵🇸🇮🇷
📣 چهارمین مرحله پویش «ایران همدل» برای کمک به مردم فلسطین و لبنان
▫️رهبر انقلاب: حکم قطعی شرعی این است که بر همه واجب است تلاش کنند، کمک کنند و فلسطین را به مسلمانها، به صاحبان اصلیاش برگردانند... و کنار مردم لبنان و حزبالله سرافراز بایستند و در رویارویی با رژیم غاصب آنان را یاری کنند. ۱۴۰۳/۰۷/۰۴ و ۱۴۰۳/۰۷/۰۷
🔹۱-جهت کمک نقدی به مردم مظلوم فلسطین و لبنان از طریق زیر می توانید اقدام کنید؛
شماره کارت:
6037998200000007شماره شبا:
Ir320210000001000160000526کد دستوری: #14* پرداخت مستقیم در KHAMENEI.IR 🔸۲- برای اهدای طلا و جواهرات ارسال عدد ٢ به
3000222🔹۳- برای سرپرستی از خانواده های آواره لبنانی و فلسطینی ارسال عدد ۳ به
3000222@irane_hamdel
سوره اسراء و کهف امشب هدیه به شهیده معصومه کرباسی؛
کاش دعا کنه ما هم در راه ظهور شهید بشیم...
خانوادههای نیروهای مسلح...💔🖤
تسلیت به خانوادههای دو شهید ارتش؛
و دستمریزاد به عملکرد پدآفند هوایی ارتش و سپاه🌱
#ارتش_قهرمان
اینکه برای نماز بیدار میشی،
توی اخبار میبینی اسرائیل به ایران حمله کرده،
خمیازه میکشی و دوباره میخوابی،
این اسمش امنیته!
حالا ما اسرائیل رو مسخره میکنیم(😂) ولی حمله کوچیکی نبوده ها...
اگه پدآفند هوایی یکپارچه کشور قوی نبود، اگه عملکرد فوقالعاده نیروهای پدآفند ارتش نبود، اگه جانفشانی دو شهید عزیز ارتش نبود،
الان نمیتونستیم با حمله اسرائیل جوک بسازیم و مسخرهشون کنیم.
خدا رو شکر بابت این امنیت...
پ.ن: حالا اسرائیلیها رو مسخرهشون میکنیم درست(🤣) ولی حواستون باشه این حمله هرچند ناکام، تجاوز به خاک ایرانه و باید پاسخ مناسب رو بگیره؛ همونطور که رهبری گفتن: بدون شتابزدگی یا تعلل.
#ارتش_قهرمان #وعده_صادق
10.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ولی فکر کنم هیچوقت هیچوقت هیچوقت بغض و غمی که توی این چشمهای معصوم هست رو نمیتونم فراموش کنم...😭
دلم میخواد بغلش کنم و اجازه بدم بغضش بترکه، بلکه قلب کوچیکش آروم بشه😭
پ.ن: گلوله فقط به پای مادرش خورده و شهید شده، این یعنی مطلقا هیچ امکانات بهداشتی و درمانیای وجود نداشته... یعنی مادرش میتونست زنده بمونه، ولی فقط بخاطر خونریزی شهید شده... یعنی حتی به اندازه قطع خونریزیِ یه پای مجروح هم توی غزه امکانات درمانی نیست.💔
#غزه
✨بسم الله الذي يكشف الحق✨
داستان کوتاه #نابینا
✍🏻به قلم: محدثه پیشه(صدرزاده)
قسمت اول:
📍ایران-البرز
۱۲ آبان ماه سال ۱۴۰۱ هجری شمسی
دستم را روی بوق میگذارم و فشار میدهم. پشت سر من بقیه ماشینها هم بوق میزنند؛ اما بی تاثیر است. تقهای به شیشه ماشین میخورد. شیشه را پایین میکشم و جوانی لاغر با لباس بسیجی میبینم. لبخندی میزند و میگوید:
-یکم دیگه صبر کنید راه رو باز میکنیم.
سری تکان میدهم. ماشین را خاموش میکنم که سوخت اضافی نسوزاند. صدای بوق و شعار خیابان را برداشته. از شیشه بلند و صاف تریلیام جوان را نگاه میکنم. هنوز ماشین را دور نزده که صدای دادی به گوشم میرسد:
-بزنیدش بسیجیه، بسیجی.
شیشه را بالا میدهم و سرم را به شیشه میچسبانم. کنار لاستیک جلویی ماشین به زمین میاندازندش. دستانش را روی سرش گرفته و مثل جنین در خود جمع شده است. عدهای دختر و پسر با مشت و لگد به جانش افتادهاند. صدای همهمه بوق ماشینها خوابیده است ولی همچنان صدای شعار به گوش میرسد مردم ماشینهایشان را قفل کردهاند و دو دستی فرمان را چسبیدهاند. راننده پراید کناریام سرش را از پنجره بیرون آورده و با شعار دهندگان همراهی میکند. جوان به سختی از روی زمین بلند میشود با پاهایی لرزان پشت به من ایستاده. دختر و پسرها کمی با فاصله و روبهروی سپر ماشین میایستند. دستش را به سرش میگیرد و گیج به سمت من بر میگردد. دکمههای لباسش کنده شدهاند. صورتش خونآلود است. تنها یک لحظه نگاهش به نگاهم میافتد. چشمانش سرخ شدهاند. چند باری چشم میبندد و باز میکند و سرش را تکان میدهد. راه میافتد به سمت دختر و پسرها. تلو تلو میخورد. چشمانم گرد میشوند؛ یا از جانش سیر شده است و یا گیج است! هنوز به آنها نرسیده است که پسری با لگد هلش میدهد. پرت میشود روی آسفالت. ناخود آگاه صورتم جمع میشود. این بار هر کدامشان با یک صلاح به سمت جوان حمله میکنند. یکی با سنگ، یکی با مشت و شاید کسی هم با چاقو. دورهاش میکنند. پسری آنچنان با بغض به پهلوی جوان لگد میزند که انگار حق پدرش را خورده است. روی فرمان خم میشوم. طوری دور جوان حلقه زدهاند که دیگر خودش را نمیبینم. سر خم میکنم و از پنجره سمت راست به بیرون نگاهی میاندازم عدهای لبه جدول ایستادهاند. نمیدانم چند دقیقه طول میکشد که جمعیت دور جوان کنار میروند. حالا میتوانم ببینمش. صورتش مشخص نیست. پسری پاهایش را میگیرد و به سمت جدولها میکشد. در طی این کشیدن لباس از تنش در میآید. رد خونی به طول دومتر از جوان به جا مانده. پسر پاهایش را رها میکند و جسم بیجان جوان را کنار جدول رها میکند. همهمه دختر و پسرها میخوابد. هر کدام از کنار بدن پسر میگذرند و لگدی میپرانند و لابهلای ماشینها گم میشوند.
ادامه دارد...
⛔️کپی بدون هماهنگی و ذکر منبع، مورد رضایت نویسنده نمیباشد⛔️
#مه_شکن ✨
🌐https://eitaa.com/istadegi
هدایت شده از شهید آرمان علیوردی
28.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📽 موشن گرافیک | انتشار برای نخستین بار
🎙 صوتی کوتاه از سخنان شهید مدافع امنیت آرمان علیوردی به مناسبت دومین سالگرد شهادت ایشان
⭕️ با موضوع نسل نوجوان و انحرافات این نسل
#آرمان_عزیز
#نحن_ابناء_المقاومه
#شهید_آرمان_علی_وردی
--------------
📣 کانال رسمی شهید آرمان علیوردی
@shahid_armanaliverdy