«بسم رب الحسین»
#خاطره_بازی
#اربعین
#قسمت_اول
راستش هیچ وقت نمیتونستم حال وهوای پیاده روی اربعین رو به خوبی درک کنم
خب حق داشتم، تاحالا کربلا نرفته بودم وهیچ تصوری ازش نداشتم حتی نمیدونستم عمود چه شکلیه!
شاید چون نمی تونستم احساس کربلا رفته ها رو درک کنم همیشه ی حس غریبی نسبت به این قضیه همراهم بود.
یادمه تابستون پارسال خیلی حال و هوا و ذوق اردو جهادی داشتم مخصوصا که اولین بارم بود و مطمئن از این که فعالیت خدا پسندانه اونم درکنار دوستان خیلی لذت بخشه...
روزها درگیر فعالیت و برنامه بودیم و شبها دورهم جمع میشدیم و علم گپ زدن و خنده و سروصدا بالا میرفت
تا اینکه از صحبت و خاطرات بچه ها متوجه شدم که بهههله ، مثل اینکه جهادی عجیب برات کربلا میده...
خب قصه برای من و یکی از رفقام(بزارید همینجا یک نام مستعار براش انتخاب کنیم... فرزانه)که هردو کربلا نرفته بودیم جالب شد.بچه ها از خاطرات پیاده روی شون میگفتن و من و فرزانه غرق خیال و ذوق میشدیم و حسرتمون بیشتر میشد.
فرزانه امید داشت که بتونه بره ولی راستش من زیاد امیدی نداشتم.
تصورش برام سخت بود که ببینم خانواده اجازه میدن من با دوستام به این سفر برم.
در طول اردو یک شب مراسمی در #معصوم_زاده(امامزاده محمدباقر اما اکثر اهالی بهش میگن معصومزاده) که نزدیکمون بود برگزار کردیم مختص بچه های گروه تا به قولی در کنار دوری از مشغله ها و گرفتاری های زندگی شهری، دل رو صفا بدن.
اون شب من و فرزانه مسئول آماده کردن فضای مراسم بودیم، فقط ما دوتا تو معصوم زاده بودیم با یه حال و هوای خاص
در حین فضاسازی،مداحی گوشی فرزانه با دلمون بازی میکرد تا اینکه رفیق جان طاقت نیاورد بغض کرد و چشماش سرخ شد و بهم گفت: آجی بیا تو #جهاد نوکری امام حسین رو کنیم ببینیم قبولمون میکنه یا نه...
و منم باهاش بغض کردم، منم باهاش گریه کردم...
راستش لحظه ای بهش غبطه خوردم اون به مانع ها فکر نمیکرد و فقط میخواست که بره...
براتون از اون مراسم "شب مهدوی"مون نگم که چه غوغای تو دلمون به پا کرد. اون شب گذشت...
تو همسایگی حسینه ای که ما اسکان داشتیم پیرزنی تقریبا تنهایی زندگی میکرد که بهش میگفتیم #نازی_خاله. ایشون از سرتنهایی روزی چندبار بهمون سر می زد، ما هم بهش کمک میکردیم و البته چون چیزی نداشت درمقابلش با دادن یخ بهمون، سعی میکرد جبران کنه.
تا اینکه یه روز فرزانه و چندتا از رفقا تو مسجد دیدنش، نازی خاله بهشون گفت: شِما همه مِنِه دتِر هَسنِی، همه عزیز دل مِن هَسنِی. دیشو شِم خو رو بَدیمه . خو بدیمه دست جمع دَرشونی کربِلا و مِ شِمه پِشت سَر اوُ دَشِندیمه...
تهشم گفت فقط اونجا رفتین از حرم امام حسین برام ی جفت جوراب سوغاتی بیارین...
وقتی بچه ها اومدن حسینیه و این قضیه رو تعریف کردن انگار برای لحظه ای جریان خون در بدنمون متوقف شد! خدای من یعنی میشه خواب نازی خاله تعبیر بشه؟ اصلا اونکه از نیت دل ما خبر نداشت! این دیگه چه سِریِ....
دوهفته قبل #اربعین :
-فرزانه: ی خبر خوب دارم میدونید جهاد باهامون چیکار کرده؟
+مسئولمون: چی شده مگه؟
-امسال بچه های #گروه_فرهنگی همه با یه کاروان اربعین میریم کربلا. بابت اینکه ما رو به جهاد کشوندین ممنونیم...
+ پس بالاخره خواب #نازی_خاله تعبیر شد....
✍ #جهادگر_کربلایی
#اردوجهادی_تابستان_۹۷
#روستای_پجیم_اوارد
📮|قـرارگاه جـهادی شهید بلبــاسی|
﷽ #اربعین #حدیث
📌 گلایهکنندگان گرمای هوا در اربعین بخوانند
🔰امام صادق علیهالسلام:
أَنَّ زَائِرَهُ لَیَخْرُجُ مِنْ رَحْلِهِ فَمَا یَقَعُ فَیْئُهُ عَلَى شَیْءٍ إِلَّا دَعَا لَهُ، فَإِذَا وَقَعَتِ الشَّمْسُ عَلَیْهِ، أَکَلَتْ ذُنُوبَهُ کَمَا تَأْکُلُ النَّارُ الْحَطَب. وَ مَا تُبْقِی الشَّمْسُ عَلَیْهِ مِنْ ذُنُوبِهِ شَیْئاً، فَیَنْصَرِفُ وَ مَا عَلَیْهِ ذَنْب
🔰زائرِ حسین(ع) وقتى به قصد زیارت از خانهاش خارج میشود، سایهاش بر چیزى نمیافتد، مگر اینکه آن چیز برایش دعا میکند و هنگامى که آفتاب بر او بتابد، گناهانش را از بین میبرد، همانطور که آتش هیزم را از بین میبرد.
📗کامل الزیارات، صفحه ۲۷۹
🆔 @Etratona
┄┅═══✼پایگاه معارفی عترتنا✼═══┅┄