🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌸🍃🌸
🌸
#بهنامخداوندقلبها ♥️
#جامانده
#قسمت404
✍ #جعفرخدایی
_یارو دنبال ناموس مردم میافته بعد میاد میشینه تو مسجد و اینجا رو هم به گند میکشه ...
این حرف رو که شنیدم خیلی عصبانی شدم و میدونستم منظورش منم ولی بی محلی کردم و کفشم رو از قفسه برداشتم تا بپوشم
عباس که فهمیده بود منظور سعید منم دسمتو گرفت تا سریع از اونجا بیرونم ببره تا اینکه ادامه داد
_ مردک علاف اگر خانواده داشت که از این غلطا نمیکرد ، یارو قبر نداره کفن داشته باشه ، دم خونه کسی میره برا نوکری که برا واکس زدنم راش نمیدن
اینو که گفت دیگه صبر تموم شد و با عصبانیت رفتم سمت سعید و یقه اش رو گرفتم و چسبوندمش به دیوار ، انقدر عصبانی بودم که اصلا نفهمیدم دور چی شد
با عصبانیت گفتم
_ اولا یادت باشه اگر این محله گدا پرور باشن ، شما و خانواده ات هم ساکن این محله اید
دوما اگر یک باره دیگه در مورد خانواده من صحبت کنی دهنت رو گل میگیرم
سوما من هر چی باشم مثل تو بی وجود و نامرد نیستم که بدون گواهینامه رانندگی کنم و بزنم جفت پای یه زن که بچه اش کنارش بود رو بشکنم و فرار کنم
این کارو پست ترین ادمم انجام نمیده ولی انگار تو ساخته شدی برای این کارها
الانم نیاز نیست ژست ادم حسابی رو دربیاری همه عالم و ادم میدونن تا دیروز علاف خیابونها بودی و به مددپارتی بازی دامادتون وارد بانک شدی و شدی کارمند! ولی حیف از عقل و شعور بی نصیب شدی
اینو فراموش نکن بهار پدر و مادر داره و تو این وسط کاره ای نیستی ، اگر یکبار دیگه این اراجیف از دهنت خارج بشه یا بشنوم پشت سرم حرف زدی به خدا قسم طوری پشیمونت میکنم که هیچ راه بازگشتی نداشته باشی
من اگر بخوام به بهار میرسم چه بادنجون دور قابچین هایی مثل تو موافق باشن یا مخالف
الانم از جلو چشمام دور شو که با دیدنت روزمو خراب کردی
از روی عصبانیت چنان فشاری به گلوش اورده بودم که رنگش قرمز شده بود و به سرفه کردن افتاد تا اینکه عباس دستمو گرفتو کشید
🚫خواننده عزیز #کپیبرداری از این داستان #حرام و پیگرد #قانونیوالهی دارد .🚫
🌸
🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌸🍃🌸
🌸
#بهنامخداوندقلبها ♥️
#جامانده
#قسمت405
✍ #جعفرخدایی
نمیدونم چرا یهو اینطور شد ، انقدر عصبی بودم که حتی ادم هایی که کنارم بودن رو هم ندیدم و صداشون رو نمیشنیدم و اگر عباس نبود شاید....
از کفشداری بیرون رفتم و وایسادم وسط حیاط و سمت کفشداری نگاه کردم ، سعید رو زمین نشسته بود و عباس و دوست سعید کنارش بودن تا اینکه بلندش کردن و بردن داخل مسجد
بلافاصله عباس برگشت سمت من و گفت
_ چیکار کردی پسر ؟ مگه نمیدونی سعید صرع داره؟ خدا بهت رحم کرد غش نکرد وگرنه دست از سرت بر نمیداشت
مگه چی شده که این اتفاق افتاد؟
از مسجد بیرون اومدم و راه افتادم ،
عباسم کنار بود و داشت میومد
_چیزی نشده خواستگاری دختر خواهرش رفتم این اسپند روی اتیش میشه ،در صورتی که نه ته پیازه نه سر پیاز فقط میخواد خودی نشون بده و ادای ادم حسابی ها رو در بیاره غافل از اینکه که با ادا در اوردن فطرت و ذات آدم ها عوض نمیشه
_ بنظرم زیاد باهاش کل ننداز حالش بد میشه یقه ی تو رو میگیرن
سر کوچه که رسیدیم چون مسیرمون عوض میشد خداحافظی کردیم و منم رفتم سمت خونه
از قضیه باغ و پیشنهاد میثم به کسی چیزی نگفتم تا همه چی درست بشه
رفتم سمت خونه...
ای بابا اصلا یادم رفت برای چی اومدم بیرون؟حواس برای آدم نمیزارن ...
گوشیو در آوردم و شماره آژانس رو گرفتم ،
چند دقیقه بیشتر طول نکشید که ماشین رسید و سوار شدم.
تو مسیر که میرفتم حواسم به یک چیز مهمی که اتفاق افتاده بود نبود ، اتفاقی که شروع یک زیر قول زدن بود ولی سهوا بود و کاری نمیشد کرد البته و صد البته که بعداً چوبشو میخورم ....
نزدیک خونه بهار که شدم ماشین نگه داشت و پیاده شدم ، رفتم سمت مغازه شیرآلات فروشی که تو ویترینش آینه داشت ، سر و وضعم رو مرتب کردم و راه افتادم
تصمیمم رو گرفته بودم
🚫خواننده عزیز #کپیبرداری از این داستان #حرام و پیگرد #قانونیوالهی دارد .🚫
🌸
🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
#السلامعلیکیاشیخالائمہ (ع)🖤
سلام من بہ مدینہ،بہ غربٺ صادق
سلام من بہ بقیع و بہ تربٺ صادق
سلام من بہ مدینہ،بہ آستان بقیع
سلام من بہ بقیع و ڪبوتران بقیع
#آجرکاللهیاصاحبالزمان 🏴
شهادت جانسوز #امامجعفرصادق علیه السلام را به ساحت مقدس #امامزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف تسلیت عرض میکنیم.🏴
🌴دوستان امشب پارت نداریم🌺
باید که بلند حقایق را گفت
دلخون شدن گل شقایق را گفت
عالم همه در جهالت و بی خبریست
باید سخن حضرت صادق را گفت
#شهادت_امام_جعفر_صادق(ع)🥀
#بر_شیعیان_جهان_تسلیت_باد 🏴
34.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اجرک الله بابای خوبم امام زمانم😔
نامه ای به امام زمان عج
سلام بابای خوبم❤️
شهادت جانسوز جد عزیزت امام جعفر صادق علیه السلام را خدمتتان تسلیت عرض میکنیم😞 ، قلب ما نیز آکنه از درد و رنج و غم است عزیزم ، مگر میشود بابای نازم غمگین باشد و ما نباشیم😭، به قربان اشک های چشم زیبایت شوم بابای عزیزم ، ای کاش میدانستیم کجا عزاداری میکنی تا ما هم کنارت بوده و همراه با شما زانوی غم بغل میکردیم و شریک ذره ای از درد های بی پایانت میشدیم😔....
ما را در غم خود شریک بدانید ای عزیزمادر
جعفرخدایی
از طرف اعضای کانال جامانده
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌸🍃🌸
🌸
#بهنامخداوندقلبها ♥️
#جامانده
#قسمت406
✍ #جعفرخدایی
تصمیم رو گرفته بودم و قصد نداشتم بدون گرفتن جواب قانع کننده اونجا رو ترک کنم.
همین که خواستم بپیچم سمت کوچه دیدم پدر بهار روی باربند ماشین ساک گذاشته و داره میبنده ، خودمو پنهان کردم و با احتیاط نگاه میکردم ببینم جریان چیه
تا اینکه همشون اومدن و سوار شدن و ...
از ظاهر ماشین به راحتی معلوم بود دارن میرن مسافرت
خیلی حالم گرفته شد
ای بابا حالا بیارم اومدم و بالاش رو دیدم رفتن مسافرت ....
خدا بگم چیکارت کنه سعید ، آخه تو چکاره ی بهاری که وقتمو گرفتی و خون دل خوردنمو چند روز دیگه ادامه دار کردی
ای خداااااا
دست از پا درازتر سمت خونه راه افتادم و با خودم حرف میزدم
یعنی کجا رفتن؟ کی بر میگردن؟
خدایا از کی بپرسم ببینم کجا رفتن و کی میان؟؟
شروع کردم به مرور کردن اونایی که بین من و بهار رابطه مشترک دارن و از قضیه ما خبر دارن ، چیزی به ذهنم نرسید ، گوشیمو در آوردم و مخاطبین رو نگاه کردم تا اینکه اسم علی اصغر رو دیدم
آره علی اصغر اگر بخواد از طریق پسر خاله بهار میتونه امارشون رو در بیاره
بدون معطلی شمارشو گرفتم و منتظر شدم
چنتا بوق زد تا اینکه گوشیو برداشت
_سلام خوبی؟میتونی صحبت کنی؟
_سلام ...مهدی تویی؟اره چیزی شده؟
_اره منم ، ببین اصغر یه لطفی بکن ببین میتونی از طریق پسرخاله بهار بفهمی بهارینا کجا رفتن و چند روزه میان؟
_ چطور مگه؟ میشه بگی چی شده؟
_ رفتم خونشون با پدرش صحبت کنم ولی سوار ماشین با بارو بندیل رفتن بیرون ، احتمالا رفتن مسافرت ، میخوام بدونم کجا رفتن؟ چند روزه میان؟
_ باشه میپرسم بهت میگم
_الو الو قطع نکن ببین چی میگم
اسمی از من نیار در ضمن کی میپرسی و میگی؟
_ تا شب میگم
🚫خواننده عزیز #کپیبرداری از این داستان #حرام و پیگرد #قانونیوالهی دارد .🚫
🌸
🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸