eitaa logo
💗رمان جامانده💓
408 دنبال‌کننده
98 عکس
26 ویدیو
0 فایل
✨﷽ 🚫خواننده عزیز ❗ #کپی‌برداری از این داستان #حرام و پیگرد #قانونی‌و‌الهی دارد .🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 🌸🍃🌸 🌸 ♥️ -نمیدونم همه این کارها چند روز طول بکشه ، یک هفته یا کمتر و بیشتر ولی گوش به زنگ باش وقتی باهات تماس گرفتم بیای اینجا حرفهاش که تموم شد رسیدیم کنار قهوه خونه و پیاده شدم ، درو بستم و خم شدم و از پنجره به میثم نگاه کردم و گفتم _ باشه منتظر تماست هستم خداخیرت بده همونطور که لبخند به لب داشت بوقی زد و ازم خداحافظی کرد و رفت ، تا ناپدید شدن ماشین بهش نگاه کردم و وقتی به جاده روستا پیچید دیگه نتونستم ببینمش ، سمت قهوه خونه راه افتادم ؛ هر قدمی که بر میداشتم یه دعا برای رفیق عزیزم امام زمان و یه دعا به دوست خوبم میثم میکردم از اونجاییکه هیچ وقت اهل قهوه خونه نبودم برای نشستن و منتظر شدن ماشین داخل قهوه خونه نشدم و بیرون منتظر شدم نیم ساعتی منتظر شدم ولی خبری از ماشین نشد ، هوا داشت کم کم گرم و گرمتر میشد تا اینکه فکری به ذهنم رسید با خودم گفتم من که رفیق به این خوبی پیدا کردم چرا ازش کمک نخوام تا لطفی کنه و برام ماشین بفرسته؟مگر خود اهل بیت نگقتن همه چیز حتی نمک غذاتون رو هم از ما بخواید؟ دوست عزیزم ، امام مهربونم ، میشه لطفی کنی و یه ماشین بفرستی تا هر چه زود تر برگردم شهر؟ چهارده تا صلوات هم هدیه کردم به مادر امام زمان و منتظر شدم صلوات اخر رو تازه فرستادم که یه پیکان نزدیک شد و از اونجایی که از اهالی اون منطقه بود فهمید غریبه هستم و بوق زد و سرشو نزدیک پنجره اورد ببینه کجا میرم منم از خدا خداسته سریع از جام بلند شدم و رفتم سمتش ، _ کجا میری عمو _سلام میرم زنجان ، مسیرتون میخوره؟ _اره بیا بالا سوار ماشین شدم و حرکت کردیم، کمی بیشتر از یک ساعت تو راه بودیم تا اینکه رسیدم ورودی شهر و از ماشین پیاده شدم و بلافاصله تاکسی دربست گرفتم و رفتم خونه 🚫خواننده عزیز از این داستان و پیگرد دارد .🚫 🌸 🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸