eitaa logo
💗رمان جامانده💓
408 دنبال‌کننده
98 عکس
26 ویدیو
0 فایل
✨﷽ 🚫خواننده عزیز ❗ #کپی‌برداری از این داستان #حرام و پیگرد #قانونی‌و‌الهی دارد .🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 🌸🍃🌸 🌸 ♥️ نا امید و پریشون برگشتم سمت خونه ، شماره علی اصغر رو گرفتم ولی اونم جواب نداد ، دست از پا دراز تر مسیر خونه رو در پیش گرفتم که گوشیم زنگ خورد علی اصغر بود ، بدون معطلی جواب دادم _سلام _سلام مهدی خوبی؟ببخشید مشتری داشتم جواب ندادم ، جونم چی شده؟ _جونت بی بلا ، از اینا خبری نشد ، گفته بودی دو روزه بر میگردن _ یکی دو ساعته بهت خبر میدم _باشه منتظر تماست هستم رفتم و گوشه خیایون تو سایه و رو پله یکی از مغازه های کرکره پایین نشستم و منتظر موندم با گوشی ور رفتم ، پا شدم و ویترین مغازه ها رو نگاه کردم ، مگه زمان میگذره!!!! بلاخره بعد از حدود یک ساعت تماس گرفت _سلام ، امروز در اومدن و شب میرسن _باشه ممنون، جبران میکنم یاعلی اولش حالم گرفته شد و که چرا دوباره کارم موند برای فردا ولی خوب که فکر کردم دیدم بدم نشد ، امروز که نتونستم برم لااقل فردا میدونم چکاره ام خواستم برم خونه که منصرف شدم ، دنبال جایی بودم که خلوت باشه و بتونم تنها باشم ، و بهترین گزینه تو این هوا کوه بود ، چون هم خلوت بود و هم همه شهر تو دید بود و منظره خیلی زیبایی داشت پریدم خیابون و سریع یه دربستی گرفتم و حرکت کردیم ، از اونجایی که کوه گاوازاگ چسبیده به شهر بود بنابراین نیاز نبود وقت زیادی برای رسیدن صرف کنم.... بعد از رسیدن ، مقداری از کوه رو بالا رفتم و روی یکی از سنگهای بزرگ نشستم ، از همون جا هم تقریبا کل شهر تو دید بود. دقایقی نشستم و دوباره پا شدم تا نوک قله برم ، ارتفاع زیادی بود ولی زمان خوبی برای محک زدن دوباره خودم بود ، بقول بزرگی که میگفت هر از گاهی خودتون رو محک بزنید ببینید چند مرده حلاجید؟ اینطوری خیلی راحت میفهمید از پس مشکلات و اتفاقات زندگی میتونید بر بیاید یا نه با خودم تصمیم گرفتم تا اخر ادامه بدم ، ولو اینکه از نفس بیفتم ، اروم میرم ولی میرم 🚫خواننده عزیز از این داستان و پیگرد دارد .🚫 🌸 🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸