🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌸🍃🌸
🌸
#بهنامخداوندقلبها ♥️
#جامانده
#قسمت413
✍ #جعفرخدایی
نا امید و پریشون برگشتم سمت خونه ، شماره علی اصغر رو گرفتم ولی اونم جواب نداد ، دست از پا دراز تر مسیر خونه رو در پیش گرفتم که گوشیم زنگ خورد
علی اصغر بود ، بدون معطلی جواب دادم
_سلام
_سلام مهدی خوبی؟ببخشید مشتری داشتم جواب ندادم ، جونم چی شده؟
_جونت بی بلا ، از اینا خبری نشد ، گفته بودی دو روزه بر میگردن
_ یکی دو ساعته بهت خبر میدم
_باشه منتظر تماست هستم
رفتم و گوشه خیایون تو سایه و رو پله یکی از مغازه های کرکره پایین نشستم و منتظر موندم
با گوشی ور رفتم ، پا شدم و ویترین مغازه ها رو نگاه کردم ، مگه زمان میگذره!!!!
بلاخره بعد از حدود یک ساعت تماس گرفت
_سلام ، امروز در اومدن و شب میرسن
_باشه ممنون، جبران میکنم یاعلی
اولش حالم گرفته شد و که چرا دوباره کارم موند برای فردا ولی خوب که فکر کردم دیدم بدم نشد ، امروز که نتونستم برم لااقل فردا میدونم چکاره ام
خواستم برم خونه که منصرف شدم ، دنبال جایی بودم که خلوت باشه و بتونم تنها باشم ، و بهترین گزینه تو این هوا کوه بود ، چون هم خلوت بود و هم همه شهر تو دید بود و منظره خیلی زیبایی داشت
پریدم خیابون و سریع یه دربستی گرفتم و حرکت کردیم ، از اونجایی که کوه گاوازاگ چسبیده به شهر بود بنابراین نیاز نبود وقت زیادی برای رسیدن صرف کنم....
بعد از رسیدن ، مقداری از کوه رو بالا رفتم و روی یکی از سنگهای بزرگ نشستم ، از همون جا هم تقریبا کل شهر تو دید بود.
دقایقی نشستم و دوباره پا شدم تا نوک قله برم ، ارتفاع زیادی بود ولی زمان خوبی برای محک زدن دوباره خودم بود ، بقول بزرگی که میگفت
هر از گاهی خودتون رو محک بزنید ببینید چند مرده حلاجید؟ اینطوری خیلی راحت میفهمید از پس مشکلات و اتفاقات زندگی میتونید بر بیاید یا نه
با خودم تصمیم گرفتم تا اخر ادامه بدم ، ولو اینکه از نفس بیفتم ، اروم میرم ولی میرم
🚫خواننده عزیز #کپیبرداری از این داستان #حرام و پیگرد #قانونیوالهی دارد .🚫
🌸
🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸