🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌸🍃🌸
🌸
#بهنامخداوندقلبها ♥️
#جامانده
#قسمت430
✍ #جعفرخدایی
زندگی برام بی مفهوم شده بود ، دنیا برام تیره و تار بود ، دلم میخواست با صدای بلند داد بزنم شاید از سنگینی که روی سینه ام بود و داشت خفه ام میکرد کاسته بشه
از کوچه شون که خارج شدم ایسادم و برای اخرین بار به خونشون نگاه کردم
دست تو رو شد ز پیش قلب ناشادم برو
دیگر از تو دل گسستم قبل فریادم برو
حیف آن عمری من پای دورنگی دادمت
کی توان جبران عمر رفته بر بادم برو
کاش هرگز لحظه ی دیدار تو بینا نبود
این دو چشم خسته از اشکان مازادم برو
گفته بودند تا جوانی عاشقی می بایدت
کاش هرگز این سخنها را نمی خواندم برو
کاش با رفتن ز درد غصه ها کم می شدم
گرچه سختی دارد اما باز آزادم برو
دلم شکسته و روحم ازرده شده بود ، سنگینی حرفها و فضایی که باهاش روبرو شده بودم غیر قابل درک بود برام.
چی فکر میکردم چی شد؟؟!!!!
دنبال جایی بودم خودمو تخلیه کنم که اگر نمیکردم شک نداشتم سکته میکردم ، بدون در نظر گرفتن جایی، افتادم تو پیاده رو و حرکت کردم ، نفهمیدم کی و چطوری رسیدم درب ورودی امام زاده ولی حس کردم انگار یکی دستمو گرفت و کشوندم اونجا
وارد شدم و مستقیم رفتم سمت ضریح و نشستم ، نیازی به معطل کردن نبود ، نیازی نبود بدبختی هام رو بیاد بیارم تا دلم بریزه ، نشستم و ....
رو به امام زاده کردم و گفتم
این بود همه وعده هایی که با توسل کردن دادید؟این بود نتیجه همه امیدهام به نذر و نیاز ؟ این بود حاصل یه عشق صادقانه و پاک؟؟؟؟
با صدای بلند گریه کردم ، طوری که چند نفری که اونجا بودن پی صدای گریه ای که از ته دل بلند شده بود رو گرفتن تا صاحب نوا رو پیدا کنن ، اصلا باورم نمیشد
این منم؟این منم که دارم اینجوری گریه میکنم و زجه میزنم؟
این منم که زندگی رو برای خودم تموم شده میدونم؟
هیچ چیز و هیچ کس برام مهم نبود.... بسه دیگه نظر مردم ، گریه میکنم ، ناله میکنم بزار هر کی هرچی دلش میخواد بگه ، مهم خودمم که جونم به لب رسیده
انقدر ناله و گریه کردم که اشک چشمام خشک شد و سرفه امونم رو برید
چند نفری هم که اونجا بودن اومدن سمتم یکیشون نشست کنارم و یکیشون دست گذاشت روی شونه ام و گفت
_غصه نخور پسرم ، خدا بزرگه ، امیدوارم هر مشکلی که داری به دست گره گشای حضرت ابولفضل علیه السلام باز بشه
🚫خواننده عزیز #کپیبرداری از این داستان #حرام و پیگرد #قانونیوالهی دارد .🚫
🌸
🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸