eitaa logo
💗رمان جامانده💓
408 دنبال‌کننده
98 عکس
26 ویدیو
0 فایل
✨﷽ 🚫خواننده عزیز ❗ #کپی‌برداری از این داستان #حرام و پیگرد #قانونی‌و‌الهی دارد .🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 🌸🍃🌸 🌸 ♥️ _ناصر کجایید؟ _به سلام اقا مهدی ،شما که سرت شلوغ بود چطور وقت کردی یادی از ما بکنی؟ باصدای لرزون ولی بلندتر که بیشتر شبیه داد زدن بود تا حرف زدن، جواب دادم _جوابمو بده ناصر کجایی؟؟؟ از لحن صدام فهمید حالم خوب نیست و جواب داد _تو اتوبوسم با فرهاد دارم میرم ملارد خونه پدر خانمم وسایلامو بردارم بریم مهران ، حالت خوبه مهدی؟؟؟ _نه حالم خوب نیست... خوب نیستم ... دارم میمیرم ناصر سراسیمه جواب داد _چی شده مهدی؟ حرف بزن ببینم چته؟ چه اتفاقی افتاده _زندگیم از دستم رفت ، امیدمو، رویاهامو ،نفسمو ازم گرفتن..... حالم بده ناصر خیلی بده _چه کاری از دست من بر میاد ؟هر کاری بگی میکنم فقط بگو... قلبم از شدت فشار داشت منفجر میشد ، مغزم کار نمیکرد ، تنها چیزی که به ذهنم رسید این بود _ادرس خونه رو بده خودمو برسونم منم راهی کربلا بشم ببینم این همه حسین حسین که از بچگی گفتم ، سیاه هایی که پوشیدم ، کمک هایی که تو محرم و روضه کردم ، کجا نوشته شده ببینم امام حسین تو این روزهای سیاه و تاریکم چطوری دستمو میگیره _مهدی.... باشه برات پیامک میکنم ولی نبا..... فقط تا اینجا تونستم صدای ناصر رو بشنوم چون باطری گوشیم تموم شد و گوشی خاموش خدااااااااااااااا همش بدبیاری و ضد حال ، پس کی باید روز خوش ببینم و یه روز راحت باشم؟؟؟؟؟ دوان دوان سمت سالن ترمینال رفتم و بعد از ورود اولین کاری که کردم نگاهی به ساعت انداختم ، بیست دقیقه به حرکت مونده بود ، دنبال پریز برق رفتم و به محض پیدا کردن شارژ، در اوردم و گوشیموزدم تو شارژ و منتظر شدم 🚫خواننده عزیز از این داستان و پیگرد دارد .🚫 🌸 🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸