eitaa logo
💗رمان جامانده💓
408 دنبال‌کننده
98 عکس
26 ویدیو
0 فایل
✨﷽ 🚫خواننده عزیز ❗ #کپی‌برداری از این داستان #حرام و پیگرد #قانونی‌و‌الهی دارد .🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 🌸🍃🌸 🌸 ♥️ چه روزی سخت تر از امروز من؟ دیگه چیزی برای از دست دادن ندارم ، مرگ یکبار شیون یکبار اگر حاجت نگیرم از این به بعد راه خودمو میرم این فکرا ذهنم درگیر کرده بود با اینکه خودمم میدونستم دارم از روی عصبانیت و ناچاری به این افکار بها میدم، اما کار غیر اخلاقی و بسیار زشتی بود که به بهانه عیبی نداره عصبانیه بزار بگه ،ختم میشد،اما اشتباه اشتباهه و هر کسی تاوان اشتباهش رو باید بده نزدیکای قزوین بودم که با صدای موبایل رشته افکارم پاره شد و به خودم اومدم ، نگاهی به گوشی کردم که اگر کسی غیر از ناصر باشه رد بدم تا چند درصد شارژی هم که با سلام و صلوات داشتم تموم نشه از قضا پشت خطی کسی نبود جز ناصر _سلام هر چی میخوای بگی زود بگو شارژم کمه _سلام کجایی؟ _ خیلی وقته تاکستان رو رد کردم نزدیک قزوینم ، لطفا حرفتو بگو _ببین مهدی قرار بود فردا صبح مسافر تکمیل شد حرکت کنیم ولی الان راننده زنگ زد گفت تکمیله و ساعت یازده شب حرکت میکنه ، میتوتی خودتو برسونی؟ نگاهی به ساعت کردم حدودا نه شب بود ، تا خواستم جواب بدم دوباره گوشی خاموش شد... از شدت ناراحتی دستامو گذاشتم رو شقیقه هام و فشار میدادم ، دندونامو جوری روی هم فشار دادم کم مونده بود فکم بشکنه ، هیچ کاری نمیتونستم بکنم .... قبل اینکه موبایل ها بیان تو جامعه و بیفتند دست مردم، باز چند شماره تلفن رو حفظ بودیم ولی به برکت موبایل اون یه تیکه حافظه رو هم از دست دادیم و تو اینجور مواقع کارمون لنگ میمونه به هر حال اتفاقی بود که افتاده و از دست کسی هم چیزی‌ برنمیومد. یه چشمم به جاده بود یه چشمم به ساعت ، استرس امانم رو بریده بود و درمونده بودم حدود ساعت ده بود که رسیدم پل فردیس و از ماشین پیاده شدم و وایسادم کنار خیابون تا ماشین بگیرم ، چند دقیقه ای وایسادم تا یه ماشین راضی شد اون مسیر نه چندان طولانی رو دربست ببره 🚫خواننده عزیز از این داستان و پیگرد دارد .🚫 🌸 🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸