🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌸🍃🌸
🌸
#بهنامخداوندقلبها ♥️
#جامانده
#قسمت439
✍ #جعفرخدایی
کنار گیشه بلیط فروشی کرمانشاه رفتم و ساعت حرکت پرسیدم که از بخت من اولین حرکت فردا صبح بود و بدردم نمیخورد
متصدی فروش بلیط که پی برده بود چقدر عجله دارم گفت
_اگر کارت حیاتیه از درب ورودی کنار پایین که به میدون ازادی باز میشه برو و سواری بگیر این تنها راهیه که میتونی به موقع برسی مهران
پیشنهاد خوبی بود بنا براین با عجله از سالن خارج شدم و بعد از پایین اومدن از پله های سکو سمت میدون ازادی میدویدم
فکر کنم تو کل زندگیم اونقدر که امروز دویده بودم رکورد نزده بودم ، جالب اینجاست اصلا احساس خستگی هم نمیکردم و مثل ماهی که از اب بیرون افتاده و کلی تقلا میکنه به اب برسه منم هر چی توان داشتم دنبال این بودم به چیزی که تنها امیدم بود برسم
همین که به میدون رسیدم نگاهی به اطراف کردم ، با اینکه نیمه شب بود ولی باز ازدحام خیابون و ترافیک سرجای خودش باقی بود ، چندتا تاکسی بین شهری دیدم و رفتم سمتشون ولی مسافر داشتن تا اینکه یه سمند سفید که راننده اش هم کنار ماشین وایساده بود و داد میزد دربست دربست توجه ام رو به خودش جلب کرد.
رفتم سمتش ، درو باز کردم و نشستم تو ماشین ، خم شد و نگاهی از روی تعجب بهم کرد و بعد اونم نشست پشت فرمون
_داداش کجا بریم؟
اینو گفت و استارت رو زد
_مهران
اول متوجه حرفم نشد ولی چند ثانیه بعد ، از اینه نگاهی بهم کرد و گفت
_کجا؟؟!!
_مهران
_شوخی میکنی؟
_مگه شما نبودی میگفتی دربست؟خب منم مسافرم دربست برو مهران
_داداش منظورم داخل شهربود
_چه فرقی میکنه داخل شهر یا بین شهر صبح میرسی مهران و کرایه ای که میگیری اندازه دو روز کارکردته
🚫خواننده عزیز #کپیبرداری از این داستان #حرام و پیگرد #قانونیوالهی دارد .🚫
🌸
🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸