eitaa logo
💗رمان جامانده💓
408 دنبال‌کننده
98 عکس
26 ویدیو
0 فایل
✨﷽ 🚫خواننده عزیز ❗ #کپی‌برداری از این داستان #حرام و پیگرد #قانونی‌و‌الهی دارد .🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 🌸🍃🌸 🌸 ♥️ کنار گیشه بلیط فروشی کرمانشاه رفتم و ساعت حرکت پرسیدم که از بخت من اولین حرکت فردا صبح بود و بدردم نمیخورد متصدی فروش بلیط که پی برده بود چقدر عجله دارم گفت _اگر کارت حیاتیه از درب ورودی کنار پایین که به میدون ازادی باز میشه برو و سواری بگیر این تنها راهیه که میتونی به موقع برسی مهران پیشنهاد خوبی بود بنا براین با عجله از سالن خارج شدم و بعد از پایین اومدن از پله های سکو سمت میدون ازادی میدویدم فکر کنم تو کل زندگیم اونقدر که امروز دویده بودم رکورد نزده بودم ، جالب اینجاست اصلا احساس خستگی هم نمیکردم و مثل ماهی که از اب بیرون افتاده و کلی تقلا میکنه به اب برسه منم هر چی توان داشتم دنبال این بودم به چیزی که تنها امیدم بود برسم همین که به میدون رسیدم نگاهی به اطراف کردم ، با اینکه نیمه شب بود ولی باز ازدحام خیابون و ترافیک سرجای خودش باقی بود ، چندتا تاکسی بین شهری دیدم و رفتم سمتشون ولی مسافر داشتن تا اینکه یه سمند سفید که راننده اش هم کنار ماشین وایساده بود و داد میزد دربست دربست توجه ام رو به خودش جلب کرد. رفتم سمتش ، درو باز کردم و نشستم تو ماشین ، خم شد و نگاهی از روی تعجب بهم کرد و بعد اونم نشست پشت فرمون _داداش کجا بریم؟ اینو گفت و استارت رو زد _مهران اول متوجه حرفم نشد ولی چند ثانیه بعد ، از اینه نگاهی بهم کرد و گفت _کجا؟؟!! _مهران _شوخی میکنی؟ _مگه شما نبودی میگفتی دربست؟خب منم مسافرم دربست برو مهران _داداش منظورم داخل شهربود _چه فرقی میکنه داخل شهر یا بین شهر صبح میرسی مهران و کرایه ای که میگیری اندازه دو روز کارکردته 🚫خواننده عزیز از این داستان و پیگرد دارد .🚫 🌸 🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸