eitaa logo
💗رمان جامانده💓
408 دنبال‌کننده
98 عکس
26 ویدیو
0 فایل
✨﷽ 🚫خواننده عزیز ❗ #کپی‌برداری از این داستان #حرام و پیگرد #قانونی‌و‌الهی دارد .🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 🌸🍃🌸 🌸 ♥️ از اتاق خارج شدم و با یه مصیبتی از پله ها پایین اومدم تا رسیدم به سالنی که پذیرش اونجا بود همین که رسیدم سرگیجه و افت قند باعث شد تعادلم رو از دست بدم و زمین بخورم،چندتا مسافری که اونجا بودن با دیدنم سریع سمتم اومدن و روی صندلی نشوندن ، مسئول پذیرش که دستپاچه شده بود اومد سمتم و پرسید _چی شدن جوون ، چرا افتادی؟زنگ بزنم امبولانس بیاد؟ با چشمای خمار و نیمه باز نگاهی بهش کردم _اگر خرما داری یدونه بده اگر نه چایی بده _هر دو رو دارم پسر تو فقط یکم تحمل کن الان برات میارم دوان دوان رفت سمت در کوچک زیر پله و بعد از چند ثانیه با استکان چایی بیرون اومد و گذاشت کنارم ، از کشوی میزی که کنارش بود بسته خرما رو اورد و داد بهم ، بعد از خوردن چایی و‌خرما کمی حالم بهتر شد ، حد اقل توان راه رفتن پیدا کردم استکان و خرما رو گذاشتم رو‌میز و برگشتم سمت اتاق ، در رو‌که باز کردم صدای زنگ گوشیم رو شنیدم ، تا برسم به گوشی قطع شد گوشیو برداشتم دیدم سه بار زنگ زدن و‌هر سه بار کسی نبود جز میثم خواستم بهش زنگ بزنم که دوباره زنگ زد _الو سلام مهدی _سلام _چندباری زنگ زدم جواب ندادی .... خواب بودی؟ _نه _حالت خوبه؟ _خوب؟؟؟؟نه خوب نیستم _چی شده؟ بخشی از بدبیاری این دو سه روزه رو بهش گفتم و از اونجایی که حال حرف زدن نداشتم بقیه سوالهاش رو‌خیلی کوتاه جواب دادم تا اینکه میثم پی به حالت ضعف روحی و‌ جسمیم برد و اصرار کرد بیاد پیشم _زنجان نیستم ، اومدم قم _ایرادی نداره ، خیلی وقته قم نرفتم بعد از نهار حرکت میکنم اینو گفت و برای اینکه مانع اومدنش نشم گوشی رو بدون خداحافظی قطع کرد 🚫خواننده عزیز از این داستان و پیگرد دارد .🚫 🌸 🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸