🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌸🍃🌸
🌸
#بهنامخداوندقلبها ♥️
#جامانده
#قسمت395
✍ #جعفرخدایی
احساس سبکی میکردم ، انگار کوهی از غم و اندوهی از دوشم برداشتن
تا به امروز هر طوری که زندگی کردم گذشته و تموم شده ، حالا که لطف خدا شامل حالم شده و امام زمان به وسیله میثم داره دستمو میگیره منم باید دست به کارهایی بزنم که امام زمان از من راضی باشه
باید برنامه ریزی کنم ،ولی....
یا امام زمان ،قربونت بشم من که در این مورد چیزی نمیدونم!!!
شما که استارت کارو زدی و منو تا قیام قیامت نمک گیر کردی ، خودت زحمت بکش و منت بزار یه آدم مطمئن رو سر راهم قرار بده تا دستمو بگیره
رزق دنیامو دادی رزق معنویم رو هم عنایت کن ای امامی که از خاندان کرم و بخششی
دستتو محکم میگیرم مثل بچه کوچیکی که دست پدرشو تو شلوغی بازار میگیره مبادا گم بشه
مراقب باش گمت نکنم نور بند قلبم
بعد از اینکه کلی با امام زمان درد و دل کردم پا شدم و رفتم سمت باغ ، نمیدونم کی از اونجا در اومدم ولی از سایه ی آفتاب معلوم بود خیلی وقته بیرونم
در باغ نیمه باز بود ، سلامی کردم و وارد شدم
یه راس رفتم سمت خونه ولی اونجا کسی نبود ، رفتم همون جایی که آخرین بار با میثم بودم ولی اونجا هم کسی نبود
بلاخره بعد از کلی گشتن دیدم همچنان بیل به دست داره کار میکنه
از دور نگاش میکردم و با خودم گفتم
این همون میثم بچه بالا شهر آفتاب مهتاب ندیده است که اینجوری داره زیر آفتاب کار میکنه و عرق میریزه
ای روزگار با مردم چه ها که نمیکنی
اروم سمتش رفتم و ایستادم ، ظاهرا از متوجه اومدنم شده بود چون وقتی سلام کردم بلافاصله جوابمو داد
دست از کار کشید و زیر افتاب گرم و نیمه شرجی نگاهی به اسمون کرد و رفت زیر سایه ی یکی از درختها و گفت
_بیا بشین
رفتم و کنارش نشستم
_حالتو درک میکنم ، منم یکبار این حال و روز تحول رو داشتم
گاهی ....
🚫خواننده عزیز #کپیبرداری از این داستان #حرام و پیگرد #قانونیوالهی دارد .🚫
🌸
🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌸🍃🌸
🌸
#بهنامخداوندقلبها ♥️
#جامانده
#قسمت396
✍ #جعفرخدایی
گاهی ادم نماز میخونه ، روضه میره و کارهای فرهنگی و مذهبی انجام میده فکر میکنه به اصطلاح مذهبیه، فکر میکنه کار بزرگی انجام میده که به وظایفش عمل میکنه و این فکر کردن ها نتیجه یک چیزه و اون اینکه برای واجباتش سر خدا منت میزراه
ولی غافل از اینکه....
بگذریم
از بهار خانم بگو
داشتم از تعجب شاخ در میاوردم....
از کجا فهمید بهار کیه؟ من که چیزی نگفتم در ضمن دوست مشترکی هم نداریم بهش بگه
برام سوال پیش اومد که از کجا فهمیده تا اینکه خودش گفت
_ تعجب کردی؟
دیشب وقتی خوابت برد من یکی دو ساعتی بیدار بودم ، تو خواب داشتی حرف میزدی و گاهی گریه میکردی ، زیاد نفهمیدم چی میگفتی ولی یه اسمی رو زیاد صدا میزدی و اونم بهار بود
نمیدونم از پیشت داشت میرفت یا بزور میبردنش که گریه ات گرفت
خواستم بیدارت کنم ولی ...
نخواستم تو کار خدا دخالت کنم برای همین بیدارت نکردم
آهی از ته دل کشیدم و پشتم رو تکیه دادم به درخت
نگاهی از روی حسرت به میثم کردم و گفتم
_بهار کسیه که عاشقشم و دلیل زندگیمه ، همونی که برای اولین بار طعم عشق و علاقه رو بهم چشوند و منو تو گرداب بلا و مصیبتهای عاشقانه انداخت
کسی که با دیدنش اروم میشم و وقتی حرف میزنه دوست ندارم صدایی به جز صداش بشنوم
ولی حالا....
به بهانه های کذایی و بچه گانه ازم دورش کردن و نمیزارن حتی ببینمش
دلم خونه میثم خون....
برای رسیدن بهش حرفهایی رو تحمل کردم که اگر پای بهار در میون نبود زندگی رو به گوینده اون حرفها تیره و تار میکردم و کاری میکردم درس عبرتی بشه برای کسایی که بخاطر پول و مدرک تحصیلی و بچه پایین شهر بودن جرات نکنن کسیو تحقیر کنن
دیروز روز خیلی بدی برام بود روزی بود که تصمیم گرفتم خودمو از این زندگی خلاص کنم ولی ترسیدم
🚫خواننده عزیز #کپیبرداری از این داستان #حرام و پیگرد #قانونیوالهی دارد .🚫
🌸
🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌸🍃🌸
🌸
#بهنامخداوندقلبها ♥️
#جامانده
#قسمت397
✍ #جعفرخدایی
از نافرمونی خدا ترسیدم
از شکسته شدن قلب مادرم ترسیدم
از قبر ترسیدم
از این ترسیدم که اگر بپرسن برای چی مُردی ، چه جواب دارم که بدم؟ترسیدم التماس برگشت کنم برای جبران و قبول نکنن
با خودم گفتم چرا کاری کنم که زجه ها و التماس هام برای جبران بکار نیاد ؟
چرا عاقل کند کاری که باز ارد پشیمانی
این کارو ضعیفها انجام میدن
خیلی ها رو میشناختم که خودشون رو خلاص کردن ولی چند ماه بعد همه دوستان و اشناها و حتی خانواده فراموشش کردن و فقط داغ این درد تو قلب پدر و مادر مونده
وقتی از در خونه بهار به بدترین شکل رونده شدم نگاهی به سمتشون کردم
خواستم از ته دل... دل سوخته ام یک آه جگر سوزی براشون بکشم و ....
دلم نیومد این کارو بکنم
اخه مگه یه ادم عاشق میتونه چشم های عشقش رو گریون ببینه؟ مگه میتونه سوختن عشقش رو ببینه؟
ترجیح دادم خودم به اتیش این عشق بسوزم و بسازم ولی یه خار به پای بهار نره
بجای نفرین به خدا گفتم
خدایا دیگه طاقت ندارم ، صبرم لبریز و جونم به لبم رسیده ، یا دستمو بگیر و نجاتم بده یا رهام کن و ببین چطوری تلف میشم
تو خداییت رو کردی ولی من بندگیتو نکردم حالا .... تو همون خدایی هستی که نیاز دارم بهت که مرهمی روی قلبم بزاری و راه خیر رو نشونم بدی
زنگ زدم یکی از دوستام اومد و سوار ماشین شدیم ، نمیدونم چی شد یاد تو افتادم ، به رفیقم گفتم تا کنار روستا اورد و رفت تا اینکه امروز اون پیشنهاد رو دادی
نمیدونم چرا اون پیشنهاد رو بهم کردی ، این یه معامله ای هست که تمام منفعتش برای منه نه تو
واقعا دل بزرگی میخواد که تو داری!
ولی حرفی باهات دارم
اگر اون پیشنهاد رو از روی دلسوزی دادی و الان ذره ای به کارت شک داری من حاضرم امروز رو فراموش کنم
🚫خواننده عزیز #کپیبرداری از این داستان #حرام و پیگرد #قانونیوالهی دارد .🚫
🌸
🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌸🍃🌸
🌸
#بهنامخداوندقلبها ♥️
#جامانده
#قسمت398
✍ #جعفرخدایی
انگار نه انگار تو پیشنهاد دادی و من چیزی شنیدم
از بابت من خیالت راحت به هیچ وجه ناراحت نمیشم چون چیز بهتری به دست اوردم
یک عمر میدویم تا پول و مالی به دست بیاریم که خرج اهل بیت کنیم تا نظری کنن ، حالا بدون اینکه بدوم و مالی به دست بیارم امام زمانم بهم نظر کرده ، درسته پول خیلی مهمه ولی نگاه امامم یه چیز دیگه است
حالا که اقا نگاهم کردی و نظر لطفت رومه ، هر کاری از دستم بیاد براش انجام میدم چه باغ زیتونی باشه چه نباشه
در تمام مدتی که حرف میزدم میثم ساکت و با لبخند معنا داری بهم نگاه میکرد و چیزی نمیگفت
حرفهام که تموم شد از جاش پا شد و گفت
_ مرد حسابی من دارم مغازه رو به امید تو قولنامه میکنم حالا تو میزنی زیرش؟در ضمن از الان گفته باشم سمت باغ خودت وایسا و حرف بزن نه سمت باغ من
منم از جام پاشدم
از شدت خوشحالی نمیدونستم چیکار کنم ، میثم رو بغل کردم و گفتم
_ شک نکن تو وسیله امام زمانی برای نجات من ، برای اینکه امید رو تو دلم روشن کردی ، خوش بحالت با این دل بزرگی که داری
با اینکه حسادت عادت و رفتار بدیه ولی صادقانه بگم بهت حسادت میکنم
_ یک نگاه امام زمان خود ادم که هیچ کل زندگی شخص رو زیر و رو میکنه اقا مهدی فقط کافیه دست از تکبر برداریم و از ته دل صداش بزنیم
اینو گفت و شروع کرد به ادامه رسیدگی باغ
خیلی خیلی خوشحال بودم ، انقدر سرزنده و سرحال بودم که دوست داشتم تا خونه بدوم و فریاد بزنم
از این باغی که قرار بود بخرم طبق گفته میثم سالانه درامد خوبی میشد در اورد و خلاصه بگم داشتن باغ زیتون برای هر کسی یه ارزو بود که این ارزو با جیب خالی برام براورده شده بود
موقع نهار که شد برگشتیم سمت اتاق و بساط نهار رو که یه ابدوغ خیار مشتی بود اماده کردیم
بعد از غذا میثم ازم پرسید
_برای دانشگاه نظری داری؟
_نظرم ....
🚫خواننده عزیز #کپیبرداری از این داستان #حرام و پیگرد #قانونیوالهی دارد .🚫
🌸
🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
✍استاد فاطمی نیا
زماني كه ازدواج كردم كادوي ازدواجم تابلويي بود كه پدر با دست خود نوشته بودند به عربي با اين مضمون كه: بپرهيز از ظلم به كسي كه ياوري جز خدا ندارد. اين جملهاي است كه اباعبدالله(ع) در لحظه آخر زندگي بر لب آوردند. یکی از علما وقتي اين تابلو را ديدند، گفتند اين را حاج آقا به خاطر همسرشان نوشتهاند كه هميشه در ذهنشان باشد چون يك زن در منزل شوهر همه داشتهاش را ميآورد و بايد بدانيم جز خدا پناهي ندارد و نبايد به اين زن بگوييم بالاي چشمت ابروست و اگرنه مستقيم وارد جنگ با خدا شدهايم. خداوند در هيچ چيزي شتاب نميكند مگر ياري به مظلومان.
🦋اللهم عجل لولیک الفرج🦋
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌸🍃🌸
🌸
#بهنامخداوندقلبها ♥️
#جامانده
#قسمت399
✍ #جعفرخدایی
_نظرم مثبته
_چه رشته ای میخوای بخونی؟
_رشته ای که من علاقه دارم رو متاسفانه نمیتونم بخونم چون باید تغییر رشته و هزار کار دیگه بکنم
_واقعا ؟چه رشته ای دوست داری؟
_خیلی دوست دارم طب سنتی رو تخصصی شروع کنم ولی موندم از کجا باید استارت رو بزنم و استاد خوب گیر بیارم
_بسپر به خدا درست میشه ، رشته دانشگاهی چی؟
_میخوام حقوق بخونم ولی دوست ندارم وکالت کنم یا قضاوت ... فقط به حقوق خودم اشنا بشم کافیه همین
با خودم گفتم اگر دانشگاهم برم خانواده بهار دیگه حرف و بهونه ای برای رد کردنم ندارن برای همین عزمم رو جزم کرده بودم
_راستی میثم فردا چطوری میتونم برگردم؟از کجا باید سوار بشم؟
خندید و گفت
_چه زود از دستم خسته شدی...
_این حرفو نزن هزار تا کار دارم که باید انجام بدم
من دیگه مهدی سابق نیستم ، تنبلی و بی انگیزگی و هوایی بودن کافیه ، وقت حرکته
_همین درسته رفیق خوبم ، فردا صبح میرسونمت سر جاده کنار قهوه خونه ، اونجا سوار میشی و در امان خدا
روز رو به شب رسوندیم و دوباره رفتیم بالا پشت بوم و رخت خواب ها رو پهن کردیم ،
ماه کامل بود و زیباییش دو چندان شده بود و منم مشغول تماشا !
_ فردا برگشتی میخوای چکار کنی؟
_ عجب سوال سختی پرسیدی!!!
کلی کار دارم ولی نمی دونم از کجا شروع کنم ولی اولین کاری که مد نظرمه اینه که دوباره برم خونه بهار و اینبار با پدرش حرف بزنم ، نمیدونم وقتش هست یا دارم عجله میکنم، با این حال فقط میخوام تکلیفم روشن بشه و از این آوارگی راحت بشم.
حرفهای که تموم شد ، میثم جوابی نداد ، ازش پرسیدم
🚫خواننده عزیز #کپیبرداری از این داستان #حرام و پیگرد #قانونیوالهی دارد .🚫
🌸
🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸