eitaa logo
💗رمان جامانده💓
408 دنبال‌کننده
98 عکس
26 ویدیو
0 فایل
✨﷽ 🚫خواننده عزیز ❗ #کپی‌برداری از این داستان #حرام و پیگرد #قانونی‌و‌الهی دارد .🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 🌸🍃🌸 🌸 ♥️ گاهی ادم نماز میخونه ، روضه میره و کارهای فرهنگی و مذهبی انجام میده فکر میکنه به اصطلاح مذهبیه، فکر میکنه کار بزرگی انجام میده که به وظایفش عمل میکنه و این فکر کردن ها نتیجه یک چیزه و اون اینکه برای واجباتش سر خدا منت میزراه ولی غافل از اینکه.... بگذریم از بهار خانم بگو داشتم از تعجب شاخ در میاوردم.... از کجا فهمید بهار کیه؟ من که چیزی نگفتم در ضمن دوست مشترکی هم نداریم بهش بگه برام سوال پیش اومد که از کجا فهمیده تا اینکه خودش گفت _ تعجب کردی؟ دیشب وقتی خوابت برد من یکی دو ساعتی بیدار بودم ، تو خواب داشتی حرف میزدی و گاهی گریه میکردی ، زیاد نفهمیدم چی میگفتی ولی یه اسمی رو زیاد صدا میزدی و اونم بهار بود نمیدونم از پیشت داشت میرفت یا بزور میبردنش که گریه ات گرفت خواستم بیدارت کنم ولی ... نخواستم تو کار خدا دخالت کنم برای همین بیدارت نکردم آهی از ته دل کشیدم و پشتم رو تکیه دادم به درخت نگاهی از روی حسرت به میثم کردم و گفتم _بهار کسیه که عاشقشم و دلیل زندگیمه ، همونی که برای اولین بار طعم عشق و علاقه رو بهم چشوند و منو تو گرداب بلا و مصیبتهای عاشقانه انداخت کسی که با دیدنش اروم میشم و وقتی حرف میزنه دوست ندارم صدایی به جز صداش بشنوم ولی حالا.... به بهانه های کذایی و بچه گانه ازم دورش کردن و نمیزارن حتی ببینمش دلم خونه میثم خون.... برای رسیدن بهش حرفهایی رو تحمل کردم که اگر پای بهار در میون نبود زندگی رو به گوینده اون حرفها تیره و تار میکردم و کاری میکردم درس عبرتی بشه برای کسایی که بخاطر پول و مدرک تحصیلی و بچه پایین شهر بودن جرات نکنن کسیو تحقیر کنن دیروز روز خیلی بدی برام بود روزی بود که تصمیم گرفتم خودمو از این زندگی خلاص کنم ولی ترسیدم 🚫خواننده عزیز از این داستان و پیگرد دارد .🚫 🌸 🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 🌸🍃🌸 🌸 ♥️ از نافرمونی خدا ترسیدم از شکسته شدن قلب مادرم ترسیدم از قبر ترسیدم از این ترسیدم که اگر بپرسن برای چی مُردی ، چه جواب دارم که بدم؟ترسیدم التماس برگشت کنم برای جبران و قبول نکنن با خودم گفتم چرا کاری کنم که زجه ها و التماس هام برای جبران بکار نیاد ؟ چرا عاقل کند کاری که باز ارد پشیمانی این کارو ضعیفها انجام میدن خیلی ها رو میشناختم که خودشون رو خلاص کردن ولی چند ماه بعد همه دوستان و اشناها و حتی خانواده فراموشش کردن و فقط داغ این درد تو قلب پدر و مادر مونده وقتی از در خونه بهار به بدترین شکل رونده شدم نگاهی به سمتشون کردم خواستم از ته دل... دل سوخته ام یک آه جگر سوزی براشون بکشم و .... دلم نیومد این کارو بکنم اخه مگه یه ادم عاشق میتونه چشم های عشقش رو گریون ببینه؟ مگه میتونه سوختن عشقش رو ببینه؟ ترجیح دادم خودم به اتیش این عشق بسوزم و بسازم ولی یه خار به پای بهار نره بجای نفرین به خدا گفتم خدایا دیگه طاقت ندارم ، صبرم لبریز و جونم به لبم رسیده ، یا دستمو بگیر و نجاتم بده یا رهام کن و ببین چطوری تلف میشم تو خداییت رو کردی ولی من بندگیتو نکردم حالا .... تو همون خدایی هستی که نیاز دارم بهت که مرهمی روی قلبم بزاری و راه خیر رو نشونم بدی زنگ زدم یکی از دوستام اومد و سوار ماشین شدیم ، نمیدونم چی شد یاد تو افتادم ، به رفیقم گفتم تا کنار روستا اورد و رفت تا اینکه امروز اون پیشنهاد رو دادی نمیدونم چرا اون پیشنهاد رو بهم کردی ، این یه معامله ای هست که تمام منفعتش برای منه نه تو واقعا دل بزرگی میخواد که تو داری! ولی حرفی باهات دارم اگر اون پیشنهاد رو از روی دلسوزی دادی و الان ذره ای به کارت شک داری من حاضرم امروز رو فراموش کنم 🚫خواننده عزیز از این داستان و پیگرد دارد .🚫 🌸 🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 🌸🍃🌸 🌸 ♥️ انگار نه انگار تو پیشنهاد دادی و من چیزی شنیدم از بابت من خیالت راحت به هیچ وجه ناراحت نمیشم چون چیز بهتری به دست اوردم یک عمر میدویم تا پول و مالی به دست بیاریم که خرج اهل بیت کنیم تا نظری کنن ، حالا بدون اینکه بدوم و مالی به دست بیارم امام زمانم بهم نظر کرده ، درسته پول خیلی مهمه ولی نگاه امامم یه چیز دیگه است حالا که اقا نگاهم کردی و نظر لطفت رومه ، هر کاری از دستم بیاد براش انجام میدم چه باغ زیتونی باشه چه نباشه در تمام مدتی که حرف میزدم میثم ساکت و با لبخند معنا داری بهم نگاه میکرد و چیزی نمیگفت حرفهام که تموم شد از جاش پا شد و گفت _ مرد حسابی من دارم مغازه رو به امید تو قولنامه میکنم حالا تو میزنی زیرش؟در ضمن از الان گفته باشم سمت باغ خودت وایسا و حرف بزن نه سمت باغ من منم از جام پاشدم از شدت خوشحالی نمیدونستم چیکار کنم ، میثم رو بغل کردم و گفتم _ شک نکن تو وسیله امام زمانی برای نجات من ، برای اینکه امید رو تو دلم روشن کردی ، خوش بحالت با این دل بزرگی که داری با اینکه حسادت عادت و رفتار بدیه ولی صادقانه بگم بهت حسادت میکنم _ یک نگاه امام زمان خود ادم که هیچ کل زندگی شخص رو زیر و رو میکنه اقا مهدی فقط کافیه دست از تکبر برداریم و از ته دل صداش بزنیم اینو گفت و شروع کرد به ادامه رسیدگی باغ خیلی خیلی خوشحال بودم ، انقدر سرزنده و سرحال بودم که دوست داشتم تا خونه بدوم و فریاد بزنم از این باغی که قرار بود بخرم طبق گفته میثم سالانه درامد خوبی میشد در اورد و خلاصه بگم داشتن باغ زیتون برای هر کسی یه ارزو بود که این ارزو با جیب خالی برام براورده شده بود موقع نهار که شد برگشتیم سمت اتاق و بساط نهار رو که یه ابدوغ خیار مشتی بود اماده کردیم بعد از غذا میثم ازم پرسید _برای دانشگاه نظری داری؟ _نظرم .... 🚫خواننده عزیز از این داستان و پیگرد دارد .🚫 🌸 🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تا او نیاید....😓 🌿•|
✍استاد فاطمی نیا زماني كه ازدواج كردم كادوي ازدواجم تابلويي بود كه پدر با دست خود نوشته بودند به عربي با اين مضمون كه: بپرهيز از ظلم به كسي كه ياوري جز خدا ندارد. اين جمله‌اي است كه اباعبدالله(ع) در لحظه آخر زندگي بر لب آوردند. یکی از علما وقتي اين تابلو را ديدند، گفتند اين را حاج آقا به خاطر همسرشان نوشته‌اند كه هميشه در ذهنشان باشد چون يك زن در منزل شوهر همه داشته‌اش را مي‌آورد و بايد بدانيم جز خدا پناهي ندارد و نبايد به اين زن بگوييم بالاي چشمت ابروست و اگرنه مستقيم وارد جنگ با خدا شده‌ايم. خداوند در هيچ چيزي شتاب نمي‌كند مگر ياري به مظلومان. ‌ 🦋اللهم عجل لولیک الفرج🦋
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 🌸🍃🌸 🌸 ♥️ _نظرم مثبته _چه رشته ای میخوای بخونی؟ _رشته ای که من علاقه دارم رو متاسفانه نمیتونم بخونم چون باید تغییر رشته و هزار کار دیگه بکنم _واقعا ؟چه رشته ای دوست داری؟ _خیلی دوست دارم طب سنتی رو تخصصی شروع کنم ولی موندم از کجا باید استارت رو بزنم و استاد خوب گیر بیارم _بسپر به خدا درست میشه ، رشته دانشگاهی چی؟ _میخوام حقوق بخونم ولی دوست ندارم وکالت کنم یا قضاوت ... فقط به حقوق خودم اشنا بشم کافیه همین با خودم گفتم اگر دانشگاهم برم خانواده بهار دیگه حرف و بهونه ای برای رد کردنم ندارن برای همین عزمم رو جزم کرده بودم _راستی میثم فردا چطوری میتونم برگردم؟از کجا باید سوار بشم؟ خندید و گفت _چه زود از دستم خسته شدی... _این حرفو نزن هزار تا کار دارم که باید انجام بدم من دیگه مهدی سابق نیستم ، تنبلی و بی انگیزگی و هوایی بودن کافیه ، وقت حرکته _همین درسته رفیق خوبم ، فردا صبح میرسونمت سر جاده کنار قهوه خونه ، اونجا سوار میشی و در امان خدا روز رو به شب رسوندیم و دوباره رفتیم بالا پشت بوم و رخت خواب ها رو‌ پهن کردیم ، ماه کامل بود و زیباییش دو چندان شده بود و منم مشغول تماشا ! _ فردا برگشتی میخوای چکار کنی؟ _ عجب سوال سختی پرسیدی!!! کلی کار دارم ولی نمی دونم از کجا شروع کنم ولی اولین کاری که مد نظرمه اینه که دوباره برم خونه بهار و اینبار با پدرش حرف بزنم ، نمی‌دونم وقتش هست یا دارم عجله میکنم، با این حال فقط میخوام تکلیفم روشن بشه و از این آوارگی راحت بشم. حرفهای که تموم شد ، میثم جوابی نداد ، ازش پرسیدم 🚫خواننده عزیز از این داستان و پیگرد دارد .🚫 🌸 🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 🌸🍃🌸 🌸 ♥️ _ نظری نداری؟ _چی بگم؟در این مورد پیشنهادی ندارم چون تجربه اش رو ندارم منظورت از نتیجه ، نتیجه ی دلخواهت بود دیگه درسته؟ _ منظورت چیه؟ _ میخوای بری و به پدرش بگی باغ داری و دانشگاه میخوای بری !!!خب اگر گفت مبارکه ولی دخترمو بهت نمی‌دم چی؟ بنظرم مشکل اونا با تو یه چیز دیگه است که با اون بهانه ها خواستن بفرستند دنبال نخود سیاه _خودمم می‌دونم... ولی می‌خوام با رفتن دوباره ام علت مخالفت رو از زیر زبونشون بکشم بیرون _امیدوارم موفق باشی...بجای مشورت، از بهترین رفیق و دوستت کمک بخواه، حالا بخواب فردا هم روز خداست، شب بخیر اینو گفت و پتو رو کشید رو سرش و خوابید _بهترین رفیق؟ میثم منظورت کیه؟ _فراموش کار شدیا!!!! از امام زمان عجل کمک بخواه ، هیچ رفیقی مثل امام زمان خیر خواه دوستش نیست،بین بهترین دوست‌ها هم امکان داره حسادت پیش بیاد و اکثر دوستان بخاطر منافع خودشون با بقیه رفاقت میکنم ولی امام زمان رفیقیه که فقط منافع دوستاشو در نظر میگیره و حتی بیشتر مواقع خودشو فدای رفیق می‌کنه ولی کیه که قدر بدونه حالا بخواب و به حرفهام فکر کن ، ببین اگر رفیق شفیق میخوای دستتو سمت دستش ببر که مدت هاست سمت دراز کرده تا کمکت کنه با این دید به موضوع نگاه نکرده بودم ، برادر با برادرم بخاطر منافع خودشون در رابطه هستن ولی امام زمان... بعضی وقتها آدم جملاتی رو می‌شنوه یه مدت کوتاهم تو فکر می‌ره و تحت تاثیر قرار میگیره ولی اگر وقتش برسه یا تو موقعیتش قرار بگیره همون جمله زندگی آدم رو دگرگون میکنه آدم باید تو سختی ها و مشکلات قرار بگیره تا نکته بین باشه و بجای شنیدن حرفها اونا رو درک کنه 🚫خواننده عزیز از این داستان و پیگرد دارد .🚫 🌸 🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸