.
#حضرت_زهرا
السلام علیکِ ایتها الصدیقة الشهیدة
ای عشق بی تکرار ، ای بهترین دلدار
زیباترین جلوه ، از رحمت دادار
ای لطف بی منت ، ای کوثر رحمت
ای بودنت نعمت ، ای مادر غمخوار
ای ابر پربارش ، زیباترین خواهش
همواره در جوشش ، چون چشمه ی پربار
ای آیه ی برتر ، ای سایه ات بر سر
بالا سرم مادر ، هر نیمه شب بیدار
نامت بهار من ، یادت قرار من
دار و ندار من ، ای چاره ی هر کار
ای مهربان یارم ، تنها طرفدارم
بودی پرستارم ، با زحمت بسیار
ای دیده هایت تر ، تا لحظه ی آخر
لالایی ات مادر ، زیباترین گفتار
ای مهر بی پایان ، بر درد من درمان
ای در دلم مهمان ، ای خوبی سرشار
عمری تو در خانه ، گشتی چو پروانه
در بین گلخانه ، بودی گل بی خار
ای روح و ریحانم ، ای نور چشمانم
گهواره ی جانم ، دستانت ای دلدار
ای بهترین مادر ، ای اولین یاور
ای از جهان برتر ، ای سرور و سالار
ای مهر و ای ماهم ، ای نور دلخواهم
ای حسرت آهم ، بی تو شوم بیمار
یاد تو مهمانم ، در قلب و در جانم
نام تو می خوانم ، با دیده ای غمبار
ای عشق بی همتا ، زیباترین رؤیا
بی تو همه دنیا ، شد بر سرم آوار
ای جان و ای جانان ، رفتی مه خوبان
قلب من از هجران ، شد نقطه ی پرگار
ای دختر طه ، ای هستی مولا
ره می روی اما ، با یاری دیوار
ای معنی قرآن ، والاترین انسان
از پستی دوران ، دیدی چرا آزار
ای روح پیغمبر ، ماه شب حیدر
ای مظهر داور ، در سیره و کردار
ای ماه و خورشیدم ، ای روح امّیدم
حال تو پرسیدم ، از سرخی مسمار
هستم به فتوایت ، مست تولایت
گردیده مولایت ، تنهاترین سردار
ای مظهر ایثار ، ای محرم اسرار
من جان دهم ای کاش ، در لحظه ی دیدار
ای سوره ی کوثر ، هستم من ای مادر
تا صحنه ی محشر ، از دشمنت بیزار
من بی تو می میرم ، از زندگی سیرم
هر لحظه دلگیرم ، با این دل خونبار
ای دیدنت هر بار ، زیباترین دیدار
ای بهترین دلدار ، ای عشق بی تکرار
تقدیم به بهترین مادر دنیا
حضرت فاطمه زهرا
سلام الله علیها
از طرف مادرم
#محمدعلی_شهاب
.
#شهادت_حضرت_زهرا
#حضرت_زهرا_سلاماللهعلیها
زهرا که تر شد عالمی از لطف بارانش
با چادرش حتی یهودی شد مسلمانش
زهرا اناری خواست، اما دید در خانه
آمد اناری از جنان در بین دستانش
از مرد نابینا گرفته "رو" اگر زهرا
این جلوه یک قطره است از دریای ایمانش
طبق روایت آمده وقت نماز او
تا آسمانها میرود نور از شبستانش
داده خدا رزق دوعالم را به دست او
یک عمر روزی خورده ایم از آب و از نانش
یک عمر شیعه داغدار داغ یک کوچه است
آن کوچه ای که مجتبی بوده است گریانش
از مجتبی گفتم که آه... از سینه ام برخواست
بابا ندید او را در این ایام خندانش
مادر بیا، مادر بیا، اینجا خطرناک است...
این است کابوسی که میکرده پریشانش
#امیرطاهری
.
#امام_زمان
به چشم روشنی شام تار منتظرم
به صبح – آن قسم آشکار- منتظرم
بیا که عید بیاید به خانهی دل ما
حضور سبز تو را ای بهار منتظرم
اگرچه دیر شده با گذشت اینهمه سال
به حکم مطلق پروردگار منتظرم
تورا نخواستم آنگونهای که باید خواست
شبیه مردم اهل شعار منتظرم
زمانه میگذرد نا امید ؛ اما من
به رغم خستگی روزگار – منتظرم
هنوز آمدنت آرزوی عقربه هاست
به دیرپایی این انتظار منتظرم
تو را ندارم و از هرکسی ندارترم
کجاست آن کرم بیشمار ؟ منتظرم
میان روضه هوای مدینه پیچیده
به خاک چادر آن بی مزار منتظرم
#محمد_حسن_بیات_لو
يَا مُمْتَحَنَةُ امْتَحَنَكِ اللَّهُ الَّذِي خَلَقَكِ قَبْلَ أَنْ يَخْلُقَك
مدینه بود و ستم بود و ظلم و آزارش
مدینه بود و غم و غصه های بسیارش
مدینه بود و بلا بود و درد بود و عزا
مدینه بود و سکوت و غروب غمبارش
مدینه بود و پر از تیرگی کُفر و نفاق
و غربتی که شده هر دلی گرفتارش
مدینه بود ولی از تمام مردم آن
کسی نکرد مراعات حال بیمارش
مدینه بود و چهل تن هجوم آوردند
به یک نفر که نشد هیچکس طرفدارش
مدینه بود و در خانه ای پر از هیزم
دری که سرخ شد از هرم شعله مسمارش
نمیشود به زبان هم بیاورم؛ چه کنم؟
مصیبتی که خدا هم شده عزادارش
دم غروب -در آن کوچه- آه از سیلی
که آب شد دل سنگی سخت دیوارش
میان کوچه چگونه؟چه شد؟ نمیگویم
تو خود حدیث مفصل بخوان ز آثارش
#محمدحسن_بیات_لو
يَا مُمْتَحَنَةُ امْتَحَنَكِ اللَّهُ الَّذِي خَلَقَكِ قَبْلَ أَنْ يَخْلُقَك
#یا_فاطمه_زهرا
داغ تو را بهانه گرفتم گریستم
از قبر تو نشانه گرفتم گریستم
یک گوشه از محلّهی غم آشنای تو
با یادت آشیانه گرفتم گریستم
ازکوچههای شهر گذشتم یکی یکی
وقتی سراغ خانه گرفتم گریستم
لازم نشد سوال کنم رفتهای کجا
از ردّ تازیانه گرفتم - گریستم
نامحرمان زدند تو را من هم از غمت
یک روضه محرمانه گرفتم گریستم
"از درد شانه، شانه نشد موی دخترت"
در دست خود که شانه گرفتم گریستم
☆
مضمون تو عنایت محض است بیگمان
تا حسّ شاعرانه گرفتم گریستم
#محمدحسن_بیات_لو
بسم نورالله فی السماوات و الارضین
#یا_زهرا
می آید استجابت اگر پیشواز تو
فخر خداست محفل راز و نیاز تو
محراب خانه نور علی نور میشود
از جانماز و وصله ی چادر نماز تو
فهم بشر به ساحت درکت نمیرسد
پنهان شده به دست خداوند راز تو
این آن حقیقتیست که کتمان نمیشود
غیر از علی نبوده کسی هم تراز تو
ای ساده زیستی تو تدریس بندگی
ای شوکت بهشت گلیم جهاز تو
نامت سلام داشت قیامت قیام داشت
زنده است آن شهادت تاریخ ساز تو
محشر که اختیار شفاعت بهدست توست
داریم ما امید به برگ جواز تو
#محمدحسن_بیات_لو
السّلام علیکِ یا سیّدة المظلومة
#یا_فاطمه_زهرا
دستی از راه رسید و به رخت جا انداخت
پایی از راه رسید و جلویت پا انداخت
یکنفر که دلش از بغض علی میجوشید
ضربهای زد به در خانه و در را انداخت
آتشی را به در خانه ی آب آورد و
بین دیوار و در سوخته دعوا انداخت
ضربهی پای در و بی ادبیهای غلاف
بازویت را دو سه ماهی ز تقلّا انداخت
گره انداخت به کار همه دنیا؛ آنکه
ریسمان گردن مولای دو دنیا انداخت
در قیامت جلوی چشم همه میاُفتد
آنکه در کوچه تورا بین تماشا انداخت
#محمدحسن_بیات_لو
#حضرت_زهرا
#شب_شهادت
امشب تو شمع انجمنم باش یاعلی
فردا گواه سوختنم باش یاعلی
دیگر هرآنچه بود گذشتهاست،بعد از این
خیلی مراقب حسنم باش یاعلی
شاعر : علی مزرعی
#حضرت_زهرا
#امام_حسین
گفتن ندارد ...
کوچه شلوغ و جای یک سوزن ندارد
نامرد مردم ...
حق علی و فاطمه خوردن ندارد
مادر به خود گفت ...
شاید کسی کاری به کار زن ندارد
من از نبی ام ...
حتما کسی کاری به کار من ندارد
افتادنِ زن ...
در پیش چشم دیگران دیدن ندارد
برخیز مادر ...
زینب پناهی غیر این دامن ندارد
وقتی حسینت ...
درلحظه ی گودال پیراهن ندارد...
#مجید_تال
#حضرت_زهرا #مرثیه_حضرت_زهرا
از میان درو دیوار صدا می آید
یک نفر ناله کنان پشت دری،گفت علی
یک نفر دست به پهلو ،به زمین افتاده
مادری خورد زمین و پسری گفت علی
شعله میریخت ز دیوار و در بیت الله
پشت در پیرهن شعله وری گفت علی
بال پروانه که میسوخت و میریخت زمین
ناله ی خسته تر از خسته تری گفت علی
چشم حیدر ز دم و دود سیاهی میرفت
تا که در معرکه چشمان تری گفت علی
فاتح خیبر و دستی که به بندست دچار
تیغ مانده به نیام و سپری گفت علی
چهار مهتاب تماشاگر محشر بودند
تابه روی در خانه ، شرری گفت علی
چادری سوخت ، سری سوخت ، گلی پرپر شد
وسط فاجعه بی بال و پری گفت على
میخ و دیوار و دری دست به یکی کردند
با لگد سوخت گلی ، ریخت دری ،گفت علی
چون به پاهای علی با قد خم میافتاد
زیر بار غم و آتش ، کمری گفت علی
پدر جان به لب و مادر سیلی خورده
پشت مادر پسر در به دری گفت علی
مادری از نفس افتاد ، امان از آتش
ریخته در خودش اما ، جگری گفت علی
محشری بود ز هر ثانیه خون میجوشید
هرکه میداد از این غم خبری ، گفت علی
دست بر دامن خود برد ، علی گفت علی
بغض را فاطمه میخورد ، علی گفت علی
#نرگس_غریبی