eitaa logo
عاشقان ثارالله مشهد و قم مقدس
714 دنبال‌کننده
25 عکس
2 ویدیو
63 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
و قال الصادق و مولای ، ششمین نور حی داور فی طین ، قبر الحسین ، شفاءن ،  و دواءالأكبر غم اگه داری رو به کربلا کن با یه سلام دلت رو با صفا کن اول هر ماه با یه ذره تربت دردای لاعلاج تو دوا کن من إسمه دوا حسین و ذکره شفا حسین به خدا ، زنده می‌کنه مرده رو ، ذکر یاحسین یا مولا یااباعبدالله ...... و قال الصادق و مولای ، مروج غم ثارالله حنکوا ، أولادکم ، بتربة اباعبدالله خدا بیامرزه پدرامونو ما رو با اهلبیت آشنا کردن کام ماهارو وقت ولادت با تربت کربلا وا کردن گفته در ، گوشم پدر حرکت کن ، در این مسیر دلبندم ، نوکر بمان فرزندم ، نوکر بمیر یا مولا یااباعبدالله ...... و قال الصادق و مولای ، حجت خالق لم یزلی زار الله ، فوق عرشه ، من زار ، حسین بن علی تا میتونی عرض ارادت (ب) کن فکری برای قبر و قیامت کن میخوای که در پناه حق باشی برو حسینشو زیارت کن به سینه ، دست ادب خم شو رو برو حسین برای ، فرج آقا داد بزن بگو حسین یا مولا یا اباعبدالله
بسكه حق بودي و از بس كه حقيقت داشتي غصب شد حق تو اما استقامت داشتي ذوالفقار تو قلم بود و به خيبر تاختي فتح دلها كرده اي از بس بلاغت داشتي تو سليمان بودي و منصور موري پيش تو پيش خيل دشمنان خود شهامت داشتي او حكومت كرد بر مردم ولي تنها به زور عكس او در قلب ها تخت حكومت داشتي بارها شد هتك حرمت بر شما با اين وجود فكر خود نه،زير لب ذكر مصيبت داشتي خانه كه مي سوخت ياد كربلا بودي فقط چون در اين روضه به جد خود شباهت داشتي كودكاني بي پناه و خيمه هائي سوخته روضه هائي اينچنين ساعت به ساعت داشتي يك به يك از پيش چشمت روضه هايش مي گذشت داغ سنگيني به دل از ظلم غارت داشتي خادمت طفلي به دستت داد روضه پا گرفت با نگاهي بر گلويش آه حسرت داشتي...
بسم الله الرحمن الرحیم صبح صادق نشانده پای منبر هم مخالف، هم موافق را احادیثی که دارد روشنای صبح صادق را سزاوار است این مذهب به نام آن کسی باشد که عمری پرورش داد آن همه شاگرد واثق را به غیر از او که از ذریه‌ی اهل کرامت بود کسی اکرام می‌کرده مگر مزدور سارق را؟ نمک از سفره‌های علم او برداشته یک‌عمر ابوالشّری که می‌داند تفاسیر منافق را کلام نافذ او در مقام روز رستاخیز درآورده‌ست اشک حسرت منصور فاسق را همان ملعون که تا شمشیر بر اسلام بالا برد به چشم خود تماشا کرد برق خشم خالق را گدایی که خودش را خواند امیرالمومنین شهر! - معاذالله - از این دور خلایق هرچه لایق را سپاه ابرهه هرشب به سمت کعبه می‌رفتند به بزم خود می‌آوردند آن سلطان حاذق را میان کوچه مردی را پی مرکب دوان کردند که دارد اختیار هم مغارب هم مشارق را همین‌که خانه‌اش آتش‌گرفت و بسته‌شد دستش مجسّم می‌کند در ذهن ما بعضی دقایق را... همان روزی که با دستان شوم نامسلمان‌ها به مسجد برد شیطان عاقبت قرآن ناطق را # نوای روضه‌ی "نوحو علی العطشان" او‌ بوده‌ست که تا روز ابد آتش زده دل‌های عاشق را دعا می‌کرده و رحمت بر آن‌ها می‌فرستاده‌ست همین که می‌شنیده از زن و از مرد هق‌هق را امامی که نه تنها دوست، دشمن زیر دین اوست شفاعت می‌کند در محضر خالق خلایق را یکی از نسل او در جلوه‌ای از نور می‌آید که روشن می‌کند در چشم ما اصل حقایق را
سخته هر نفس این روزا بین سینه خاطرات تلخ تو مدینه ، از یادم نرفته دارم عمریه داغ این کوچه ها رو طعنه و دشنام و آدمارو ، جونم رو گرفته کسی نداره حرمته ،  موی سفید سرم و نه حرمت سیادتم ، نه حرمت مادرم و هیزم آوردن ، سر صدا کردن مردم این شهر بازم آتیش به پا کردن «ای امون ای دل» ...... وقتی خنده میکردن به اشک چشمام تو نماز شب از زیر پاهام ، سجاده کشیدن بردن حرف من رو توی کوچه بازار مردمی که من رو اولین بار ، بی عمامه دیدن من و با دست بسته به ، یه بی حیا سپردنم شبیه عمه جانمون ، پای پیاده بردنم بین این کوچه دستمو بستن از تبار دشمنای مرتضی هستن «ای امون ای دل» ...... حالا این دمای آخر بی قرارم تو دلم کوهی از غصه دارم ، این دنیای من بود هیهات اف بر این دنیایی که دو روزه  که دل خونم از این می سوزه ، جدم بی کفن بود تنش به زیر دست و پا ،رو خاک داغ کربلا امان از آه مادرش ،  سرش به روی نیزه ها عمه ی سادات ، به اسارت رفت خیمه ی سقا ، توی آتیش ، به غارت رفت «ای غریب آقام»
عصر تاریکی است و پیری نیست دستمان بسته ، دستگیری نیست بیشه ی علم هست و شیری نیست چشم هست و ابوبصیری نیست تا بگوید به ما جفا نکنید درِ این خانه را رها نکنید درِ این خانه مهبط نور است بیت از این خاک بیت معمور است خشت خشتش تجلی طور است هر که آمد بلا از او دور است قدرِ این در که بیت می دانند حِمیری و کُمیت می دانند ای مدینه ابوالمعالی کو؟ آه خورشید این حوالی کو؟ آن همه درس و بحث عالی کو؟ پس ابوحمزه ی ثمالی کو ؟ جای ظرف شکسته پای خم است پیش صادق ابوحنیفه گم است تشنه ماندیم و آب را کشتند عَلَم عِلم ناب را کشتند ششمین آفتاب را کشتند پدر شیخ و شاب را کشتند ای مدینه زمان قهر نبود اجر شیخ الائمه زهر نبود
دلی که با احادیث غریبت آشنا باشد چرا دنبال علم جِفر و علم کیمیا باشد به سِحر و غمزه‌هایش خاک را زر می‌کند آن چشم که خوب آگاه از فرق مُطَلّا و طلا باشد... در آن مکتب که حرفی یا حدیثی از شما آید نباید سردرش نامی به جز دارالشفا باشد نفس‌های شما پیچیده اینجا حجره در حجره در و دیوارِ اینجا نیز غرق ربنا باشد فقاهت کودکی نوپاست، تا روز ابد باید به پای منبرت زانو زند تا روی پا باشد چرایش را نمی‌فهمند جز شیخ کلینی‌ها اگر این قال صادق‌ها نباشد دین چرا باشد؟!... به دنبال چه می‌گردد زمانه، ما که دنبال تنور گرم می‌گردیم، تا قسمت چه‌ها باشد چرا حرف تنور و آتش آمد باز، قسمت چیست؟ گریز روضه باید باز سمت کربلا باشد...
بر سر سجاده خورشید است در حال قیام ناگهان دزدانه شب آمد روی دیوار و بام فرصت اینکه عبا بر دوش بگذارد نداد هان مگر پیک اجل بوده است در بیت امام نه اگر پیک اجل هم بود بی اذن دخول حق ندارد تا شود داخل در آن دارالسلام جای دارد هر مسلمان خاک غم ریزد به سر پا نهاده کافری خون ریز در بیت الحرام قلب یاسین خون شده با گریه ی روح الامین ناکسان قرآن ناطق را نکردند احترام ای ملائک بال بگشایید بر خاک زمین پا برهنه می‌رود در کوچه آن والا مقام او زنسل ذوالفقار است و بود مامور صبر صبر باید داشت چون شمشیر مانده در نیام این مصیبت نسل در نسل آمد از غصب فدک این مصیبت می‌رسد کم کم به روز انتقام
گریز به روضه‌ی دلی که با احادیثِ غریبت آشنا باشد چرا دنبال عِلمِ جِفر و عِلمِ کیمیا باشد به سِحر و غمزه‌هایش خاک را زر می‌کند آن چشم که خوب آگاه از فرق مُطَلّا و طلا باشد... در آن مکتب که حرفی یا حدیثی از شما آید نباید سَردَرَش نامی به جز دارالشفا باشد نفس‌های شما پیچیده اینجا حجره در حجره در و دیوارِ اینجا نیز غرق ربّنا باشد فقاهت کودکی نوپاست، تا روز ابد باید_ به پای منبرت زانو زند تا روی پا باشد چرایش را نمی‌فهمند جز شیخ کلینی‌ها اگر این قال صادق‌ها نباشد، دین چرا باشد؟!... به دنبال چه می‌گردد زمانه، ما که دنبالِ_ تنور گرم می‌گردیم، تا قسمت چه‌ها باشد چرا حرف تنور و آتش آمد باز، قسمت چیست؟ گریز روضه باید باز سمتِ کربلا باشد...
امام مسلکش از مردمِ زمانه جداست امام مظهر احقاقِ حقِ دینِ خداست امام گرچه خودش بنده‌ی خداوند است درست مثلِ خداوند، بی همانند است یقین بدان که مُبری زِ شک و تردید است امام سایه ندارد، امام خورشید است امام کعبه‌ی سیار، و خَلق حُجاج‌اند خلایقند که او را همیشه محتاج‌اند خلایقند که باید به او سلام کنند به کعبه واجبِ شرعی‌ست احترام کنند خلایقند که باید گرامی‌اش دارند امام اوست، ولو خلق عمامه بگذارند اگرچه خلق بدونِ امام محرومند امام و خلقِ جهان لازمند و ملزومند اگرچه خلقِ جهان را ز اوست شأنیتی به هر امامِ جماعت، سزاست جمعیتی اگرچه دینِ خداوند بی نیاز از ماست بدونِ مردم دنیا، امام هم تنهاست! سر خلافت اگر خَلق اختلاف کند امام چاره ندارد مگر مَصاف کند بنا به نص روایت، امام چون کعبه‌ست که واجب است جهان گِرد او طواف کند مطیع امرِ امامت همیشه پشت ولی‌ست اگرچه خَلق علیه وی ائتلاف کند مطیعِ امرِ ولی بینِ کوچه‌ها باید بنا به‌خواست او تیغ را غلاف کند غلاف گفتم و بازویی آمده یادم مگر که قافیه اینک مرا معاف کند قیام همت و عزمی رفیع می‌خواهد امامِ شیعه، محب نه! مطیع می‌خواهد! امامِ شیعه به تاریخ، خوش نگشته دلش دمی به همهمه‌ی شیعیانِ مُنفعلش به شیعه‌ی خود امامی علاقه‌مند نشد بخاری از دم آن شیعه گر بلند نشد امام، شیعه‌ی خود را عزیز می‌خواهد سرِ برهنه و شمشیرِ تیز می‌خواهد حدیثِ دین خدا، حرف تیغ و پیکار است اطاعت از ولی‌ُالله سخت دشوار است مطیع، بهرِ اطاعت همیشه آماده‌ست چنان که حضرت صادق نشان‌ ما داده‌ست
ادامه شعر قبل: روایتی‌ست که خالی ز هرچه اشکال است ثقه‌ست چون سندش مُنتَهیُ الآمال است که بود حضرت صادق به خانه دورانی رسید محضر او شیعه‌ای خراسانی گلایه کرد به حضرت، که یا امام ششم! برای معرکه آماده‌اند این مردم نظر کنید مساجد پُر از مسلمان‌اند کنون که شکر خدا شیعیان فراوان‌اند به خَلق، حُجت خود را دگر تمام کنید زمان آن نرسیده‌ست تا قیام کنید؟! سخن رسید بدین‌جا، کلام کامل شد غلامِ خانه‌ی حضرت به خانه داخل شد امام گفت بیا و اطاعت از من کن تنورِ خانه‌ی ما را بیا و روشن کن همین که گشت تنور از حرارتش آذین خلیل‌وار برو بینِ شعله‌ها بنشین غلامِ خانه که هارون مکی است اسمش بدون اینکه ببینند ترس در جسمش بدون حرفِ اضافه در آن تنور نشست امام صادق دربِ تنور را هم بست پس از گذشتِ زمانی میان خوف و رجا  امام گفت فلانی! تنور را بگشا همین که باز شد آن از شراره‌ها گلگون غلام، سالمِ سالم پرید از آن بیرون! امام گفت فلانی! عجیب ترسیدی! نظاره کن که چنین است شیعه! فهمیدی؟ تویی که دعوی یاری شیعه‌ها داری بگو که شیعه‌ی اینگونه چندتا داری؟ رها ز همهمه ی شیعیان صوری باش اگر که شیعه شدی، شیعه‌ی تنوری باش * تنور گفتم و دیدم قلم صبور نبود تنورِ حادثه تنها همین تنور نبود دوباره در تب و تابی عجیب افتادم تنور گفتم و آمد حکایتی یادم تنورِ حضرتِ صادق اگر گلستان شد تنورِ خولیِ ملعون ز شعله سوزان شد تنور حضرت صادق اگر که عِلم افروخت سر حسین میان تنور خولی سوخت سر عزیز خدا و تنور آن فاسق در آن زمانه کجا بود حضرت صادق؟ سری که بود سرآمد به کل مافیها سری که خُفت به دامانِ حضرت زهرا سری که دل ز تمام فرشته‌ها می‌بُرد سری که خنده‌ی آن دل ز مرتضی می‌بُرد سری چنان که به شب‌های شامیان کوکب سری که بود فقط روی شانه‌ی زینب سری که بود چنان خطبه‌ی نَبی، سخنش سری که گریه نمودند پنج تن به تنش چرا تمامی موهاش سخت سوخته‌اند؟ سر عزیز خدا را چه‌سان فروخته‌اند؟ صدای قرآنش را شنیده‌ای خولی؟ به چند درهم سر را خریده‌ای خولی؟ کشیده مسح ز خون بر سر و گرفته وضو کدام دست، دو دندان شکسته است از او؟