eitaa logo
عاشقان ثارالله مشهد و قم مقدس
751 دنبال‌کننده
26 عکس
2 ویدیو
63 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
به مدینه خبری داغ ببر از فردا که ز شبهای شما رفته سحر از فردا پدر پیر شما میل به رفتن کرده نیست روی سرتان دست پدر از فردا ملک الموت خجالت زده ی فاطمه شد مانده پشت در و آورده خبر از فردا بستر مرگ نبی مجلس روضه شده است روضه میخواند به صد سوز جگر از فردا گفت احمد که علی دوره صبرت آمد بی جواب است سلام تو دگر از فردا کار تو سوختن و سوختن و سوختن است تویی و خون دل و دیده تر از فردا تیغ تو فاطمه است و سپرت فاطمه است چه نیازی ست به تیغ و به سپر از فردا نظری کرد به زهرا نفسش بند امد.. فاطمه جان نرو دیگر دم در از فردا بی علی رد نشو از کوچه خطر بسیار است امنیت نیست ز کوچه نگذر از فردا
تا ذهن را با خاطره درگیر می کرد ناگاه رنگ صورتش تغییر می کرد خواب پریشان شبش را در خیالش خوب و بدون درد و غم تعبیر می کرد شاءن نزول آیه های چشم خود را با روضه های مادرش تفسیر می کرد گل های روی بالش زیر سرش را با اشک های چشم هایش سیر می کرد او داغ دیده در میان کوچه ای تنگ داغی که یک تازه جوان را پیر می کرد هر روز با خود زمزمه می کرد ای کاش در کوچه دشمن چند لحظه دیر می کرد یا کاش بعد از کوچه وقتی خانه آمد میخِ کجِ در را خودش تعمیر می کرد جعده، خیانت، زهر و...این ها علتش نیست روی جگر داغی دگر تاثیر می کرد می خواست مادر را برد از کوچه اما چادر به زیر پای دشمن گیر می کرد ▪️ ▪️ آئینه ای یک دست را در قاب تابوت مشت مهیب تیرها تکثیر می کرد...
بر مزارت حرمی ساخته‌ام با «مثلا» گرچه خاک آمده پابوسی‌ات؛ اما مثلا ... خاک‌های حرمت راهی سجاده شدند کوچی از غربت، تا تربت اعلا مثلا گنبدت آیه‌ی والشّمش شد و روشن شد نه فقط فرش، که تا عرشِ معلّا مثلا باد، این نامه‌بر پرچم عطرآگینت می‌برد نامِ تو را آن‌سرِ دنیا مثلا به ضریحِ اثرِ فرشچیان بسته دخیل چشم‌‌مان حاجتِ یک عمرْ تماشا مثلا روی هر پنجره‌اش ذیلِ تولای شما دشمنت لعن شده، لعنِ حمیرا مثلا مثل پروانه که مأمورِ طواف شمع است جمع خدّامِ حرم دور سر ما مثلا ... کربلا می‌چکد از گریه‌ی سقاخانه روضه جاری‌ست از آن، روضه‌ی سقا مثلا دسته‌ای آمده از محضر باب‌القاسم هیئتی همنامِ «حضرت زهرا» مثلا روضه‌خوانی وسطِ صحن، حکایت می‌خواند قصه‌ی کوچه‌ای از شهر تو؛ حالا مثلا ... مادرِ آب از آن رد شده آرام آرام سدّی از سنگ، نبسته‌ست گذر را مثلا‌ "کوچه‌ای تنگ و دلی سنگ و صدای سیلی" نیست در قصه‌ی ما صحبتِ این‌ها مثلا مادرِ قصه‌ی ما رفت، صحیح و سالم نه؛ نخورده ترک آیینه‌ی مولا مثلا بعدِ مجلس همه رفتند زیارت کردند تربتِ حضرت زهرا شده پیدا مثلا زخم‌هایم شده این لحظه مداوا مثلاً چشم کم‌سوی من امشب شده بینا مثلاً
امامُ الرحمتِ اول امامُ الرحمتِ اول و یا پیغمبرِ آخَر امین خالق و مخلوق حتی بهر هر کافر همینست آنکه برحقش دهدموسی قسم،حق را که یارب از بلا و از عذاب قوم من بگذر ابالزهرا ابالزهره ابالعلم و ابالعالم ابالقاسم محمد مصطفی هست و ابالکوثر تمام عمر لب نگشود بر نفرین این امت برای رحمت پروردگار آمد پیام آور به زیر سنگ دندانش شکست و باز پی در پی لب پر خون دعا میکرد دشمن را به چشم تر تجلی بخش نور معرفت باشد ز سر تا پا نشان از مهربانیِ خدا دارد ز پا تا سر خدا را بین که یک طفل یتیم و این همه شوکت بوَد خُلق عظیمش زینت هر مسجد و منبر همیشه در سلام او پیش دستی کرد حتی بر صغیر و پیر و بیمار و فقیر و خادم و نوکر محمد شهر علمِ عالم امکان علی بابش در این ظلمت سرا او ماه و مهتابش بود حیدر بدون مرتضی راه ورودی نیست بر احمد   محمد شاهراه عشق میباشد علی رهبر سلام ای مقصد و مقصود بر مخلوق و بر خالق سلام ای برترین عاشق وَ ای عبد خدا منظر به عزرائیل فرمودی مدارا کن بر این امت دلت شور مرا میزد همیشه تا دم آخر جهان امروز پُر گشته ز سادات بنی الزهرا ندید این را اگر هرکس هوالغافل هو الابتر حَرایت پر ز حُر کرده عراق و شام را امروز حرم ها چون نگین است و فدایی ها چو انگشتر دلم راهی شد امشب تا مدینه گنبد خضرا کمی هم آنطرف تر بر مزار عترت اطهر میان بسترت آرام جان، آرام جان دادى ولى آرام جانت نیمه جان شد پاى این بستر  چه با حسرت دم آخر میان هم گره خورده نگاه خسته بابا، نگاه خسته دختر براى بار آخر بوسه اى دادى تو بر دستِ همان زهرا که هم دختر ترا بوده است هم مادر  ولى دستی که بوسیدی ردى برداشت در کوچه همان زهرا کتک خورد و زمین افتاد پشت در طناب دست مولا را کشیدند آه در خانه چهل نامرد از یک سر ، زنی دلخسته از یک سر به روی خاک بر میخواست و هی بر زمین میخورد کبوتر می خورد روی زمین وقتی بیفتد پر در اینجا مادری پشت پدر افتان و خیزان بود ولی در گوشه مقتل برادر بود و یک خواهر همان میخی که در سینه نشست و سینه ها را سوخت گذشت ایام و شد نیزه گذشت ایام و شد خنجر گذشت ایام و زینب داد  میزد آه یا جداه امان از کندی خنجر امان از گودی حنجر
جانم حسن گفتم این اشک که مرهم بشود حیف نشد مرهمِ آتشِ قلبم بشود حیف نشد سالها بود دعایم قسمم آرزویم زودتر سهمِ لبم سَم بشود حیف نشد که مغیره نرود بر روی منبر پیشم طعنه‌ها نیز کمی کم بشود حیف نشد مادرم گفت نگو ، هیچ نگفتم به کسی زینب ای کاش که مَحرم بشود....حیف نشد فدک و کوچه‌ی امن و درِ بی آتش و دود گفتم این سه ، همه با هم بشود حیف نشد رفته بودیم به مسجد که مگر مادرمان یک نفس راحت از این غم بشود حیف نشد وقت برگشت از آن کوچه به او می‌گفتم که خوشی قسمتِ ما هم بشود حیف نشد هرچه کردم به کناری بروند و برویم راهی از کوچه فراهم بشود حیف نشد خواستم چادرِ مادر نخورَد خاک که خورد ذره‌ای شرم مجسم بشود حیف نشد خواستم نشکند آنروز غرورم که شکست جایِ او قامت من خم بشود حیف نشد کوچه‌اش سنگ و دلش سنگ و دو دستش سنگین خواستم ضربتِ او کم بشود حیف نشد ایستادم به روی پنجه‌ی پا تا رویم مانعِ سیلیِ محکم بشود حیف نشد حسن لطفی
ماتم فدک حسن شدم که پُر از ماتم فدک باشم حسن شدم که خودم شاهد کتک باشم میان راهروی خانه دود مانده هنوز تمام پیکر زهرا کبود مانده هنوز چه سوختم! که نزد بعد سوختن حرفی نزد ز لکّه ی خون، روی پیرهن حرفی حریف روضه میخ و لگد نخواهم شد ز هرچه کوچه تنگ است رد نخواهم شد عصای دست شکسته شدم، شکسته شدم ز روی قاتل مادر چقدر خسته شدم همینکه با غضب خود جلو می آمد زد نشد درست ببینم، کشیده را بد زد تمام شهر مدینه روی سرم پیچید عقب که رفت، دو تا پای مادرم پیچید رکاب صبر علی بودم و نگین خوردم زمین که خورد، زمین خوردم و زمین خوردم همینکه پاشدم ازجا دوباره افتادم کنار خون روی گوشواره افتادم نشد که قدرت خود را به او نشان بدهم غبار چادر او را نشد تکان بدهم شکستگی جبینم شدید شد آنجا سه چار موی سیاهم سفید شد آنجا بخند جعده! از اینکه به من جسارت شد بخند جعده! حسن از مدینه راحت شد اگرچه تیر به تابوت من رسیده حسین هنوز غربت من را کسی ندیده حسین مرا مقابل چشم همه لگد نزدند به خنجری که سرم را نمی بُرد نزدند مسیر لشکریان خشکی لبم نشده کسی مزاحم خلخال زینبم نشده به روی نیزه سرم زیر آفتاب نرفت میان تشت زر و مجلس شراب نرفت رضا دین پرور
حسن جانم صبح ازل طلوعش باطلعت حسن بود و الشمس و ضحها در صورت حسن بود یک ذره خاک او ماند مارا درست کردند گویا که خلفت ما از خلقت حسن بود بابا همیشه میگفت دیدی خدا کریم است؟! نانی که خوردی امشب از برکت حسن بود هرجا حسین قدم زد دنبال مجتبی بود شخصا حسین محو شخصیت حسن بود با دوستان مروت با دشمنان مروت این خُلق در یکی بود او حضرت حسن بود یک گوشه چشم کرد و شش گوشه را بنا کرد کرببلا محیطش تا تربت حسن بود صد سال اشک ادم یک گریه ی شبش بود صدسال صبر ایوب یک ساعت حسن بود در خانه جعده بود و در کوچه هم مغیره پس‌ کی خدا دراین شهر هم صحبت حسن بود؟ در کوچه پیش رویش کشتند مادرش را فریاد ازین زمانه این قسمت حسن بود سید پوریا هاشمی
یا نبی الله از آسمان غم درد آورش زمین افتاد.. همان قبیله که پیغمبرش زمین افتاد چه با ادب ملک الموت در زد آهسته ز شرم فاطمه بال و پرش زمین افتاد دراین دقایق آخر علی علی میکرد ز احتضار نبی حیدرش زمین افتاد ز گریه ی حسنینش به گریه افتاد و.. چه اشک ها ز دو چشم ترش زمین افتاد پدر نگاه به چادر سیاه دختر کرد مصیبت از نظر آخرش زمین افتاد چقدر دست به سینه سلام کرد ولی.. ضریح خانه زهرا درش زمین افتاد نوشته اند کمی بعد قتل پیغمبر.. میان عربده ها دخترش زمین افتاد لگد به شاخه طوبی که خورد،زود شکست به پیش چشم همه نوبرش زمین افتاد.. همان علی که چنان کوه بود این همه سال به خنده گفت کسی... آخرش زمین افتاد! گریز حرف مرا هرکسی نمیفهمد.. زنی جوان جلوی شوهرش زمین افتاد سید پوریا هاشمی
یا رسول الله رفتی نگفتی دخترت تنها چه خواهد کرد این درد پهلو, با دل زهرا چه خواهد کرد رفتی نگفتی اهل بیتت بی کس و کارند بعد از تو دنیا با علی اینجا چه خواهد کرد این بی بصیرت بودنِ این شهر از آخر با مردمِ بی دین و بی پروا چه خواهد کرد بابا سقیفه بعد تو تنها خدا داند در بینِ این شهر ستم با ما چه خواهد کرد شهر مدینه با تو شد شهر مدینه, لیک بر حال من این چرخش دنیا چه خواهد کرد در بیت الاحزان رفتم و روضه به پا کردم این کلبه را آتش ببین حتی چه خواهد کرد کردی وصیت صبر کن یاحیدرکراّر وقتی که می اُفتم زمین, مولا چه خواهد کرد یک تازیانه راه من را بست در کوچه باور نمی کردم رود بالا چه خواهد کرد رضاباقریان
عزیزِ تا سحر بیدار بس کُن عزیزِ تا سحر بیدار بس کُن کُشتی مرا از گریه‌ی بسیار بس کُن ای چند شب بیدار مانده آب رفتی ای چند شب گریانِ من اینبار بس کُن بس کُن کنارِ بسترم خیس است زهرا آتش نزن بر این تنِ تَب دار بس کُن رویت ندارد طاقتِ این اشکها را طاقت ندارد اینهمه آزار بس کُن باید ببینی روزهایِ بعد از این را باید بمانی با غمی دشوار بس کُن باید بگویم روضه‌های بعد خود را باید بسوزی بعد از این دیدار بس کُن ای کاش بعد از من کسی جایت بگوید با هیزم و با آتش و دیوار بس کُن ای کاش میگفتند خانوم بچه دارد ای کاش میگفتند با مسمار بس کُن در کوچه میاُفتی کَسی غیر از حسن نیست با گریه می‌گوید که در انظار بس کُن در کوچه میاُفتی و می‌گوید به قنفذ اُفتاد دستِ مادرم از کار بس کُن دستت مغیره بشکند حالا که اُفتاد از چادرِ او پایِ خود بردار بس کُن بگذار یک جمله هم از گودال گویم خون گریه‌ات را کربلا بگذار بس کُن وقت هزار و نُهصد و پنجاه زخم است ای نیزه‌ی خونبار این اصرار بس کُن این ناله‌هایِ دخترت پیشِ حرامی است با شمر می‌گوید نزن نشمار... بس کُن حسن لطفی
هم گرفتار حسینم هم گرفتار حسن هم هوادار حسینم هم هوادار حسن با شفا بیگانه ام این درد من را خوش تر است چونکه بیمار حسینم چونکه بیمار حسن ای خدا را صد هزاران شکر که لبریز از عشق سرشار حسینم عشق سرشار حسن نیستم میثم ولی لب تر کند جان می دهم در پی دار حسینم در پی دار حسن شیر پاک مادرم تاثیر خود را داشته تعزیه دار حسینم، تعزیه دار حسن هر چه دارم از کرامات حسین است و حسن هم بدهکار حسینم هم بدهکار حسن جور ما را می کشد گاهی حسن گاهی حسین دائما بار حسینم دائما بار حسن هر زمان که غصه دارم می روم سر می نهم روی دیوار حسین و روی دیوار حسن کار ما را حضرت زهرا مشخص کرده است در پی کار حسینم در پی کار حسن بر تنم رخت عزای بچه های فاطمه است هم عزادار حسینم هم عزادار حسن اسمشان وقتی می آید پلکمان تر می شود هم گهربار حسینم هم گهربار حسن این یکی شد بی حرم آن دیگری شد بی کفن روز و شب زار حسینم، روز و شب زار حسن .... آتش و مسمار و سیلی و در و دیوار بود روضه ی ناگفته ی قلب شرر بار حسن شاعر: (وامی از شعر آقای )
اینجا برای گریه فرصت نیست اصلاً حتی مجال ذکر و صحبت نیست اصلاً بی احترامی کار این قوم و قبیله ست در این نگهبانان محبت نیست اصلاً جرم است اینجا بردن نام شماها حرف از حسن شاه کرامت نیست اصلاً نه صحن داری، نه رواقی و نه گنبد بالاتر از اینها که غربت نیست اصلاً بستم دلم را به ضریحی که نداری دراین بقیع حرف از زیارت نیست اصلاً در پیشگاه قدس تو بسکه کریمی حتی نیاز عرض حاجت نیست اصلاً تقدیر این بود از ازل باشم گدایت بالاتر از این کار، لذت نیست اصلاً کار کریم از مستمندان دستگیری است در محضرت حرفی ز منت نیست اصلاً هر جا حسن گفتیم مارا راه دادند با تو نیازی که به دعوت نیست اصلاً هرکس برای مجتبی گریه نکرده انگار که اهل سعادت نیست اصلاً شاعر: