eitaa logo
عاشقان ثارالله مشهد و قم مقدس
941 دنبال‌کننده
31 عکس
7 ویدیو
80 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
به‌مناسبت یک بغض سخت و سنگین جامانده در گلویم تصویر مشت خاکی‌ست پیوسته روبرویم امشب نسیم رحمت از جانب مدینه عطر وجود او را می‌آورد به سویم باید که در خیالم با قبر خاکی او از کوچه‌های غربت تا کربلا بگویم در کوچه روی یاسی شد رنگِ ارغوانی عمری‌ست روضه‌خوانِ روی کبود اویم فواره می‌زند اشک از آسمان چشمم شد قطره‌قطره اشکم، آغشته با وضویم با این همه کرامت وقتی حرم ندارد از غصه خودنما شد رنگ سپید مویم بر غربتش شب و روز باید ببارم از غم شاید به آبِ دیده تاریخ را بشویم بیماری‌ام وخیم ست، محض شفای روحم دکتر نوشته باید این خاک را ببـویم
؛ دو بیت از یک غزل... از جنت البقیع عنایت به ما کنند "آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند" ** آنان که رزق داده به عالم نگاهشان "آیا شود که گوشه‌ی چشمی به ما کنند؟"
؛ خاک‌ست و کبوترست و چشمانِ تَرست دل از غمتان شکسته و شعله‌ورست گفتم حرمِ امن شما باشد "دل" افسوس که از "بقیع"، ویرانه‌ترست!
به‌مناسبت ؛ غزلی از حرمت ساخته‌ام با «مثلاً» گرچه خاک است روی قبر تو؛ اما مثلاً... گنبدِ زرد تو خورشید شده می‌تابد نور می‌گیرد از آن، گنبدِ خضرا مثلاً چه ضریحی شده کارِ هنرِ فرشچیان! جنسِ هر پنجره‌اش هست مُطلّا مثلاً چقدَر پارچه‌ی سبز گره خورده به آن می‌کنی باز، تمام گره‌ها را مثلاً خادمانت همه دورِ سرمان می‌گردند ما عزیزیم در این صحنِ مُعلّا مثلاً تشنه‌ها مست شوند از مِیِ سقاخانه ساقیِ میکده هم «حضرت سقا» مثلاً هیئتی شکل گرفته‌ست، میان حَرَمت نام هیئت شده «یا حضرت زهرا» مثلاً روضه‌خوانی وسطِ صحن حکایت می‌خواند قصه‌ی کوچه‌ای از شهر تو، حالا مثلاً... مادری با پسرش رد شده از آن، اما... هیچ‌کس راه نبسته‌ست بر آنها مثلاً دست نامردِ کسی هم وسط کوچه نبود چادری خاک نخورده‌ست در آنجا مثلاً مادرِ قصه‌ی ما رفت صحیح و سالم وَ نپوشاند رخ از دیده‌ی مولا مثلاً بعدِ مجلس همه رفتند زیارت کردند تُربتِ حضرت زهرا شده پیدا مثلاً...
تصور کن که این آقا برای خود حرم دارد کریم آل طاها چند تا باب الکرم دارد تصور کن که مثل شهر مشهد باغ رضوانی و یا مانند شهر قم خیابان ارم دارد نه تنها صحن زیبایی به زیباییِ گوهرشاد علاوه بر دو تا گلدسته، سقاخانه هم دارد تصور کن که در گوشه کنار بارگاه خود همیشه خادمانی مهربان و محترم دارد تصور کن که دیگر در حرم گرد و غباری نیست تصور کن که بعد از این مزارش خاک کم دارد تصور کن گلاب قمصر کاشان رسید از راه و با شور و شعف قصد زیارت دم به دم دارد ببین با چشم دل مهمان‌سرایی و تصور کن که دیگر سفره‌دارِ فاطمه دارالنعم دارد تصور کن شب شعری کنار مرقدش برپاست تصور کن برای خود حسن هم محتشم دارد یکی از این هزارانی که گفتم را ندارد، حیف غمش این آرزو را بر دل من می‌گذارد حیف شب و روزم عزا شد، اهل بیتم را صدا کردم به لطف مادرش در خانه بزمی دست و پا کردم به پاس لطف بسیاری که آقا کرد در حقم منم دارایی‌ام را نذر خرج روضه‌ها کردم نشد که سرمه‌ی چشمم کنم خاک مزارش را ولیکن دیده را با خاکِ پرچم آشنا کردم رمضان تا محرم از محرم تا صفر هرشب نشستم روی سجاده، حسن جان را صدا کردم خودش با دست خود من را نشانده بر سر سفره اگر کم از سر این سفره بردارم، جفا کردم به هر ماتم‌سرایی سر زدم دیدم حسینیه‌ست حسینی‌ام ولی در دل حسنیه بنا کردم اگرچه بر سر و سینه زدم با روضه‌های او ولی با خویش می‌گویم خطا کردم خطا کردم نفهمیدم که آقایم به هرچه کوچه حساس است از او شرمنده‌ام امشب اگرکه کوچه وا کردم از آنجایی که حتی خواهرش لطمه به صورت زد... میان روضه‌ها من هم به زینب اقتدا کردم مدینه دید آن شب مویه‌های نجم ثاقب را صدا زد تا صدای خسته‌اش ام المصائب را همه دیدند بی اندازه می‌لرزید سر در تشت به جای زهرها می‌ریخت هر تکه جگر در تشت پسر گاهی به سینه می‌زد و گاهی به سر می‌زد و می‌بارید چشمانِ پُر از اشکِ پدر در تشت اگرچه می‌گرفت از صورتش خونابه را زینب ولیکن می‌نشست از لخته خون‌ها بیشتر در تشت کبوتر... نامه ای در دست... در ذهنش تداعی شد دوباره نقش بست از زخم روی بال و پر در تشت دم "لایوم…" را وقتی که جاری کرد بر لب‌ها در آمد به صدا گویا دگر زنگ خطر در تشت نگاهی گاه بر زینب و گاهی بر حسین‌اش داشت چه ها می‌دید آقای غریب‌مان مگر در تشت !؟ صدا زد خواهرم این گریه را خرج حسین‌ات کن شبی که می‌روی آزرده به دیدار سر در تشت خدا را شکر اینجا خیزران در کار نیست اما چه خواهی کرد در شام بلا با چوبِ تر در تشت اگرچه زانوی غم در بغل داری و می‌باری خدا را شکر اینجا چادری بر روی سر داری
اینجا برای گریه فرصت نیست اصلاً حتی مجال ذکر و صحبت نیست اصلاً بی احترامی کار این قوم و قبیله ست در این نگهبانان محبت نیست اصلاً جرم است اینجا بردن نام شماها حرف از حسن شاه کرامت نیست اصلاً نه صحن داری، نه رواقی و نه گنبد بالاتر از اینها که غربت نیست اصلاً بستم دلم را به ضریحی که نداری دراین بقیع حرف از زیارت نیست اصلاً در پیشگاه قدس تو بسکه کریمی حتی نیاز عرض حاجت نیست اصلاً تقدیر این بود از ازل باشم گدایت بالاتر از این کار، لذت نیست اصلاً کار کریم از مستمندان دستگیری است در محضرت حرفی ز منت نیست اصلاً هر جا حسن گفتیم مارا راه دادند با تو نیازی که به دعوت نیست اصلاً هرکس برای مجتبی گریه نکرده انگار که اهل سعادت نیست اصلاً شاعر:
بر مزارت حرمی ساخته‌ام با «مثلا» گرچه خاک آمده پابوسی‌ات؛ اما مثلا ... خاک‌های حرمت راهی سجاده شدند کوچی از غربت، تا تربت اعلا مثلا گنبدت آیه‌ی والشّمش شد و روشن شد نه فقط فرش، که تا عرشِ معلّا مثلا باد، این نامه‌بر پرچم عطرآگینت می‌برد نامِ تو را آن‌سرِ دنیا مثلا به ضریحِ اثرِ فرشچیان بسته دخیل چشم‌‌مان حاجتِ یک عمرْ تماشا مثلا روی هر پنجره‌اش ذیلِ تولای شما دشمنت لعن شده، لعنِ حمیرا مثلا مثل پروانه که مأمورِ طواف شمع است جمع خدّامِ حرم دور سر ما مثلا ... کربلا می‌چکد از گریه‌ی سقاخانه روضه جاری‌ست از آن، روضه‌ی سقا مثلا دسته‌ای آمده از محضر باب‌القاسم هیئتی همنامِ «حضرت زهرا» مثلا روضه‌خوانی وسطِ صحن، حکایت می‌خواند قصه‌ی کوچه‌ای از شهر تو؛ حالا مثلا ... مادرِ آب از آن رد شده آرام آرام سدّی از سنگ، نبسته‌ست گذر را مثلا‌ "کوچه‌ای تنگ و دلی سنگ و صدای سیلی" نیست در قصه‌ی ما صحبتِ این‌ها مثلا مادرِ قصه‌ی ما رفت، صحیح و سالم نه؛ نخورده ترک آیینه‌ی مولا مثلا بعدِ مجلس همه رفتند زیارت کردند تربتِ حضرت زهرا شده پیدا مثلا شاعر: * استقبال از غزل شاعر گرامی که فرمودند: زخم‌هایم شده این لحظه مداوا مثلاً چشم کم‌سوی من امشب شده بینا مثلاً
اینجا برای گریه فرصت نیست اصلاً حتی مجال ذکر و صحبت نیست اصلاً بی احترامی کار این قوم و قبیله ست در این نگهبانان محبت نیست اصلاً جرم است اینجا بردن نام شماها حرف از حسن شاه کرامت نیست اصلاً نه صحن داری، نه رواقی و نه گنبد بالاتر از اینها که غربت نیست اصلاً بستم دلم را به ضریحی که نداری دراین بقیع حرف از زیارت نیست اصلاً در پیشگاه قدس تو بسکه کریمی حتی نیاز عرض حاجت نیست اصلاً تقدیر این بود از ازل باشم گدایت بالاتر از این کار، لذت نیست اصلاً کار کریم از مستمندان دستگیری است در محضرت حرفی ز منت نیست اصلاً هر جا حسن گفتیم مارا راه دادند با تو نیازی که به دعوت نیست اصلاً هرکس برای مجتبی گریه نکرده انگار که اهل سعادت نیست اصلاً شاعر:
بر مزارت حرمی ساخته‌ام با «مثلا» گرچه خاک آمده پابوسی‌ات؛ اما مثلا ... خاک‌های حرمت راهی سجاده شدند کوچی از غربت، تا تربت اعلا مثلا گنبدت آیه‌ی والشّمش شد و روشن شد نه فقط فرش، که تا عرشِ معلّا مثلا باد، این نامه‌بر پرچم عطرآگینت می‌برد نامِ تو را آن‌سرِ دنیا مثلا به ضریحِ اثرِ فرشچیان بسته دخیل چشم‌‌مان حاجتِ یک عمرْ تماشا مثلا روی هر پنجره‌اش ذیلِ تولای شما دشمنت لعن شده، لعنِ حمیرا مثلا مثل پروانه که مأمورِ طواف شمع است جمع خدّامِ حرم دور سر ما مثلا ... کربلا می‌چکد از گریه‌ی سقاخانه روضه جاری‌ست از آن، روضه‌ی سقا مثلا دسته‌ای آمده از محضر باب‌القاسم هیئتی همنامِ «حضرت زهرا» مثلا روضه‌خوانی وسطِ صحن، حکایت می‌خواند قصه‌ی کوچه‌ای از شهر تو؛ حالا مثلا ... مادرِ آب از آن رد شده آرام آرام سدّی از سنگ، نبسته‌ست گذر را مثلا‌ "کوچه‌ای تنگ و دلی سنگ و صدای سیلی" نیست در قصه‌ی ما صحبتِ این‌ها مثلا مادرِ قصه‌ی ما رفت، صحیح و سالم نه؛ نخورده ترک آیینه‌ی مولا مثلا بعدِ مجلس همه رفتند زیارت کردند تربتِ حضرت زهرا شده پیدا مثلا شاعر: * استقبال از غزل شاعر گرامی که فرمودند: زخم‌هایم شده این لحظه مداوا مثلاً چشم کم‌سوی من امشب شده بینا مثلاً