eitaa logo
عاشقان ثارالله مشهد و قم مقدس
937 دنبال‌کننده
32 عکس
7 ویدیو
80 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
ای امید همیشه دنیا آفتابی برای فرداها بی تو تکلیف عشق روشن نیست بی تو حرفی برای گفتن نیست ظرف صبر زمانه لبریز است بی تو دنیا همیشه پاییز است حرف ها در دل قلم مردند عشق را بی تو سکه ها بردند کوچه هامان اسیر عریانی ست همه ی عشق ها خیابانی ست بی تو خوب است حال خیلی ها نیستی در خیال خیلی ها دور از چشمتان حرام خدا... شده حالا حلال خیلی ها ذوق هامان اسیر نان شده است نان آزادگی گران شده است حق ز باطل نمیشود معلوم برزخ آخرالزمان شده است سقف رؤیایشان چه پوشالی ست بی تو دیگر چه جای خوش حالی ست وقت غربال مردمان دیدیم نام های بزرگ توو خالی ست دیگر آن ندبه های عاشق نیست جمعه هامان شبیه سابق نیست هر چه غیر از تو در قنوت گذشت جمعه هامان چه در سکوت گذشت جشن ها بی تو شام غم دارند همه باشند باز کم دارند آسمان بی تو سقف تاریک است لاجرم فصل صبح نزدیک است تا هوای ظهور در سر گشت ورق شعر های من برگشت ای امید جهان مظلومان انتظار تمامی ادیان می چکد از نگاه تو خورشید هر چه غنچه به روی تو خندید ای امید عشیره دنیا آفتاب ذخیره دنیا ناجی درد کهنه عالم وارث غصه بنی ادم آمدی و امید پیدا شد نوبت عاشقی دنیا شد با خودت عشق و مجد آوردی آسمان را به وجد آوردی ای بهار همیشه تاریخ انتظار همیشه تاریخ صاحب اختیار فرداها مهربان همیشگی مولا روشنی هوای دنیا... تو اول هر دعای دنیا ... تو آمدی تا عدالتی باشد تا خیال قیامتی باشد شادی گریه های ما برگرد التماس دعای ما برگرد نوبت ما نمیشود بی تو دولت ما نمیشود بی تو
رسیده ام که به این زخم خورده جان بدهی به روح خسته ی این ناتوان توان بدهی زبان اشک مگر شرح حال من گوید خدا کند که به درد دلم زبان بدهی دچار فتنه ی تردید ها نخواهم شد به گوش خسته ی جانم اگر اذان بدهی خراب راهم و گم کرده ای پریشانم نشسته ام که تو راه مرا نشان بدهی هزار پرده به یک سو زنم اگر ای عشق به چشم های زمین گیرم آسمان بدهی مرا که سوخته امید بی تو در این شهر دوباره می شکفم گر تو سایبان بدهی بیا بگو که پس از ابر آفتابی هست بیا که خانه ی خورشید را مکان بدهی ببار حضرت باران که خواب سنگینیم مگر به رایحه ات شهر را تکان بدهی
گم کرده است راه و به سامان نمی رسد آن دل که بر ارادت خوبان نمی رسد دست توسلی که ندارد یقین وصل هرگز به پای بوسی جانان نمی رسد بهتر بود که هیزم دوزخ شود فقط آن منبری که عطر تو از آن نمی رسد پلکی بزن که بر سر این شهر سوخته بی اذن چشم های تو باران نمی رسد در این هوای برزخی آخر الزمان دل مرده ایم و بی تو به ما جان نمی رسد چشمی سفید تا نشود در فراق یار از یوسفش نسیم به کنعان نمی رسد یک مصرع است مرهم این انتظارها دنیا تو را ندیده به پایان نمی رسد
گم کرده است راه و به سامان نمی رسد آن دل که بر ارادت خوبان نمی رسد دست توسلی که ندارد یقین وصل هرگز به پای بوسی جانان نمی رسد بهتر بود که هیزم دوزخ شود فقط آن منبری که عطر تو از آن نمی رسد پلکی بزن که بر سر این شهر سوخته بی اذن چشم های تو باران نمی رسد در این هوای برزخی آخر الزمان دل مرده ایم و بی تو به ما جان نمی رسد چشمی سفید تا نشود در فراق یار از یوسفش نسیم به کنعان نمی رسد یک مصرع است مرهم این انتظارها دنیا تو را ندیده به پایان نمی رسد
ای امید همیشه دنیا آفتابی برای فرداها بی تو تکلیف عشق روشن نیست بی تو حرفی برای گفتن نیست ظرف صبر زمانه لبریز است بی تو دنیا همیشه پاییز است حرف ها در دل قلم مردند عشق را بی تو سکه ها بردند کوچه هامان اسیر عریانی ست همه ی عشق ها خیابانی ست بی تو خوب است حال خیلی ها نیستی در خیال خیلی ها دور از چشمتان حرام خدا... شده حالا حلال خیلی ها ذوق هامان اسیر نان شده است نان آزادگی گران شده است حق ز باطل نمیشود معلوم برزخ آخرالزمان شده است سقف رؤیایشان چه پوشالی ست بی تو دیگر چه جای خوش حالی ست وقت غربال مردمان دیدیم نام های بزرگ توو خالی ست دیگر آن ندبه های عاشق نیست جمعه هامان شبیه سابق نیست هر چه غیر از تو در قنوت گذشت جمعه هامان چه در سکوت گذشت جشن ها بی تو شام غم دارند همه باشند باز کم دارند آسمان بی تو سقف تاریک است لاجرم فصل صبح نزدیک است تا هوای ظهور در سر گشت ورق شعر های من برگشت ای امید جهان مظلومان انتظار تمامی ادیان می چکد از نگاه تو خورشید هر چه غنچه به روی تو خندید ای امید عشیره دنیا آفتاب ذخیره دنیا ناجی درد کهنه عالم وارث غصه بنی ادم آمدی و امید پیدا شد نوبت عاشقی دنیا شد با خودت عشق و مجد آوردی آسمان را به وجد آوردی ای بهار همیشه تاریخ انتظار همیشه تاریخ صاحب اختیار فرداها مهربان همیشگی مولا روشنی هوای دنیا... تو اول هر دعای دنیا ... تو آمدی تا عدالتی باشد تا خیال قیامتی باشد شادی گریه های ما برگرد التماس دعای ما برگرد نوبت ما نمیشود بی تو دولت ما نمیشود بی تو
رسیده ام که به این زخم خورده جان بدهی به روح خسته ی این ناتوان توان بدهی زبان اشک مگر شرح حال من گوید خدا کند که به درد دلم زبان بدهی دچار فتنه ی تردید ها نخواهم شد به گوش خسته ی جانم اگر اذان بدهی خراب راهم و گم کرده ای پریشانم نشسته ام که تو راه مرا نشان بدهی هزار پرده به یک سو زنم اگر ای عشق به چشم های زمین گیرم آسمان بدهی مرا که سوخته امید بی تو در این شهر دوباره می شکفم گر تو سایبان بدهی بیا بگو که پس از ابر آفتابی هست بیا که خانه ی خورشید را مکان بدهی ببار حضرت باران که خواب سنگینیم مگر به رایحه ات شهر را تکان بدهی
ای امید همیشه دنیا آفتابی برای فرداها بی تو تکلیف عشق روشن نیست بی تو حرفی برای گفتن نیست ظرف صبر زمانه لبریز است بی تو دنیا همیشه پاییز است حرف ها در دل قلم مردند عشق را بی تو سکه ها بردند کوچه هامان اسیر عریانی ست همه ی عشق ها خیابانی ست بی تو خوب است حال خیلی ها نیستی در خیال خیلی ها دور از چشمتان حرام خدا... شده حالا حلال خیلی ها ذوق هامان اسیر نان شده است نان آزادگی گران شده است حق ز باطل نمیشود معلوم برزخ آخرالزمان شده است سقف رؤیایشان چه پوشالی ست بی تو دیگر چه جای خوش حالی ست وقت غربال مردمان دیدیم نام های بزرگ توو خالی ست دیگر آن ندبه های عاشق نیست جمعه هامان شبیه سابق نیست هر چه غیر از تو در قنوت گذشت جمعه هامان چه در سکوت گذشت جشن ها بی تو شام غم دارند همه باشند باز کم دارند آسمان بی تو سقف تاریک است لاجرم فصل صبح نزدیک است تا هوای ظهور در سر گشت ورق شعر های من برگشت ای امید جهان مظلومان انتظار تمامی ادیان می چکد از نگاه تو خورشید هر چه غنچه به روی تو خندید ای امید عشیره دنیا آفتاب ذخیره دنیا ناجی درد کهنه عالم وارث غصه بنی ادم آمدی و امید پیدا شد نوبت عاشقی دنیا شد با خودت عشق و مجد آوردی آسمان را به وجد آوردی ای بهار همیشه تاریخ انتظار همیشه تاریخ صاحب اختیار فرداها مهربان همیشگی مولا روشنی هوای دنیا... تو اول هر دعای دنیا ... تو آمدی تا عدالتی باشد تا خیال قیامتی باشد شادی گریه های ما برگرد التماس دعای ما برگرد نوبت ما نمیشود بی تو دولت ما نمیشود بی تو
مژده دادند شب غصه سحر خواهد شد نرجس فاطمه دارای پسر خواهد شد آسمان شب ما غرق قمر خواهد شد عاقبت کاخ ستم زیر و زبر خواهد شد آمده خیر کثیری که کسی مثلش نیست وارث نور غدیری که کسی مثلش نیست قدمت داد نویدی که سرانجامی هست با وجود نفست مظهر اسلامی هست شب یلدای جهان را به تو فرجامی هست تا زمانی که تو هستی ز علی نامی هست می کشم منت اگر خاک قدم هات شوم من اگر نذر نگاهت شوم اثبات شوم آمده آنکه نفس هاش مسیحا ساز است نام بارانی او بانیِ دریا ساز است به گدایان برسانید که آقا ساز است مهر این مرد بدانید که فردا ساز است نفسی نیست که مدیون نفس هایش نیست رحمتی نیست سرِ ما که به امضایش نیست بستم از اشک دخیلی به بلندای غمت به دلم داده خدا شوق تمنای غمت گل اشک است که پیچیده به شبهای غمت من نفس می کشم ای عشق به سودای غمت تو همانی که به من شوق رهایی دادی تا تو را منتظرم زنده ام ای آزادی درد داریم و نگاهت همه ی درمان است بی تو تبعید زمینیم و جهان زندان است ما بیابان زده و یاد شما باران است آنچه که بی تو نداریم همه سامان است یوسف شهر خدا، مرده نخواهی مارا بوی پیراهن تو زنده کند دنیا را ابر و باد و مه و خورشید و فلک در دستت هست از دستِ همه دستِ فراتر دستت چرخش کون و مکان داده خدا بر دستت می رسد روزیِ ما صبح و شب از هر دستت آفتابی و جهان نور تو را می خواهد لب گشا، معجزه دستور تو را می خواهد بی تو آرامش این شهر دروغی زیباست آنچه ما بی تو نداریم یقینأ فرداست در سرِ حوصله ها تا تو نیایی دعواست در دل کعبه ز هجران تو شوری برپاست و جهان گم شد از آن روز که گم کرد تو را تا از این بیشتر آفت نزدم زود بیا غرق یاد تو شدم، بی خبر از بود و نبود به فدای قدمت زندگی هر موجود هر چه مذهب همگی چشم به راه موعود غزل هجر تو را حضرت صادق بسرود بی تو پاییز شده فصل به فصل عمرم چه غم انگیز شده فصل به فصل عمرم حرف من نیست جهان چشم به راهت مانده کعبه در آرزوی زنگ سپاهت مانده آسمان در هوس طلعت ماهت مانده سیزده نور الهی به نگاهت مانده تو نباشی نفسی ما به یقین می سوزیم بی تو اینجا همه در حصر زمین می سوزیم عشق شیرین جهان، جان جهان فرهادت قلب بی روح زمین منتظر امدادت گوش دل کر شده پس کی برسد فریادت؟ دل جدا دیده جدا سنگ شود بی یادت بی تو خورشید هم آن نور قدیمی نشود آسمان با جگر خاک صمیمی نشود من همان بنده ای هستم که هنوزم آقا چشم بر دست کسی جز تو ندوزم آقا نشده جمعه ای از هجر نسوزم آقا غم هجر تو چه آورد به روزم آقا صبح بی تو شب یلداست خدا می داند منتظر حضرت زهراست خدا می داند آسمانی و به ما اهل زمین نزدیکی ذوالفقاری به رگ قوم لعین نزدیکی تو به چشمان منِ روضه نشین نزدیکی به خدا، می رسی آقا به همین نزدیکی مرتضی چشم به راه تو و هم عهدی توست کربلا منتظر بانگ انا المهدی توست
گم کرده است راه و به سامان نمی رسد آن دل که بر ارادت خوبان نمی رسد دست توسلی که ندارد یقین وصل هرگز به پای بوسی جانان نمی رسد بهتر بود که هیزم دوزخ شود فقط آن منبری که عطر تو از آن نمی رسد پلکی بزن که بر سر این شهر سوخته بی اذن چشم های تو باران نمی رسد در این هوای برزخی آخر الزمان دل مرده ایم و بی تو به ما جان نمی رسد چشمی سفید تا نشود در فراق یار از یوسفش نسیم به کنعان نمی رسد یک مصرع است مرهم این انتظارها دنیا تو را ندیده به پایان نمی رسد
اندوه ناتمام زمان را تمام کن ظلم از سر زمانه گذشته، قیام کن ما را برای صبح ظهورت نگاه دار ما را بیا نظاره گر انتقام کن حق تیره جلوه می کند اینجا بدون تو حق را به بانگ آمدنت صبح فام کن تزویر، مست بی خبریِ جهانی است بر کام جهل، خواب گران را حرام کن در گرگ و میش آدمیان ای همیشه صبح آیینه را به سمت خودت مستدام کن یک عمر ما به شوق شما زنده مانده ایم تا زنده ایم پس، به ظهورت سلام کن لات و هُبل دوباره به دولت رسیده اند ای ذوالفقار خسته بزن فتح شام کن