#امام_باقر_علیه_السلام
#مدح
#غزل
اکنون به شوق حجت پنجم ز خود گمم
وآيينه دار طلعت خورشيد پنجمم
چون کشتی سپرده به توفان عنان خویش
ازموج موج جذبه ی تو در تلاطمم
آن شمع کوچکم که بیفروزیم اگر
فخر است با چراغ قبولت به انجمم
از آفتاب بیشترم با ولای تو
آیینه ام، فروغ تو را در تجسمم
*
حیران آن اسارت و آن غارتم هنوز
باریک بین فاجعه ی آن تهاجمم
آری سلام بر تو اماما! که می پرد
از لب به یاد آن چه کشیدی تبسمم
طفل چهارساله و طوفان کربلا؟
حیران این تداعی ام و آن تالمم
از آن ستم که سوخت در آن، خاندان تو
هم بر تو عرضه می کنم اینک تظلمم
گنج مراد خویش نجستم ز هیچکس
الا تویی که مدح تو را در تکلمم
هرچند لب به خنده گشایم برابرت
ز اندوه تو نشسته به خون است مردمم
ای علم را شکافته و رفته تا به عمق
حیران آنچه یافتی از این تعلمم
آن شاعرم که از سر ایثار عاشقم
بر دوستیت و خصم تو را در تخاصمم
#حسین_منزوی
#امام_جواد_علیه_السلام
اى ریخته نسیم تو گلهای یاد را
سرمست کرده نفحهٔ یاد تو باد را
افراشته ولای تو در هشت سالگی
بر بام آسمان، عَلَم دین و داد را
خورشید، فخر از آن بفروشد که هر سحر
بوسیده آستان امام جواد را
خورشیدِ بیغروب امامت که جود او
آراستهست کوکبهٔ بامداد را
جود و سخا جواز تداوم از او ستاند
تقوا از او گرفت ره امتداد را
آن سر خط سخا که به جود و کرم زده
بر لوح آسمان رقم اعتماد را
بیرنگ کرده بددلی دشمنان او
افسانهٔ سیاهدلیهای «عاد» را
تنگ است دل به یاد امام زمان، مگر
بوییم از امام نُهم عطر یاد را
وقتی که نیست گل ز که جوییم جز نسیم
عطر بهارِ وحدت و باغِ وِداد را؟
جز آستان جود و سخایت کجا برم
این نامهٔ سیاهِ گناه، این سواد را؟
بی یاری شفاعت تو چون کشم به دوش
بار ثواب اندک و جرم زیاد را؟
خط امان خویش به ما ده که بشکنیم
دیوارِ امتحانِ غلاظ و شداد را
ای آنکه هرگز از درِ جودت نراندهای
دلدادگان خسته دلِ نامُراد را
بگذار تا به نزد تو سازم شفیع خود
جدت امام ساجد، زین العباد را
تا روز حشر یار غریبی شوی که بست
از توشهٔ ولای تو زادالمعاد را
#حسین_منزوی
.
#امام_کاظم
ای جلوهی جلال مبین در جبینِ تو
دست خدا برون زده از آستینِ تو
ای هفتمین امام که هفت آسمان حق
هفتاد بار گشته به گرد زمین تو
تو خرمنِ جمال و جلالیّ و آفتاب
با آن سَخاش، خُردترین خوشهچین تو
وی شب گرفته آینهها از ستارگان
در پیش روی شعشعهی راستین تو
ای کاظمی که غیظ و غضب هر دری که زد
پیدا نکرد راه به حصنِ حصین تو
نشنیده از زبانِ تو نفرین و ناسزا
هرچند بسته خصم، کمرها به کین تو
ای مژدهی بهشت رسانده به شیعیان
حق با حدیثِ «عاقبه المتقین» تو
زندان، نمازگاهِ تو بود و سپرده گوش
افلاکیان به صوتِ دعای حزین تو
دیوارها به ذروهی توحید می رسند
از بانگِ نعبدوی تو و نستعینِ تو
لرزاند سنگ سنگ ستونهای عرش را
ظلمی که بر تو رفت ز خصم لعین تو
ای هفتمین امام همام! ای جهان و جان
جمع آمده تمام به زیر نگین تو
رنگین کمانِ شعرِ من اینک زده است پُل
در پیشگاهِ کوکبهی راستین تو
#حسین_منزوی
#امیرالمومنین_مدح
علی ای میر پهلوان عرب
زیر تیغت سر یلان عرب
ای در خیبر از تو کنده شده!
وز تو لات و هبل فکنده شده!
خصم شد هر که کردگار تو را
بوسه زد تیغ ذوالفقار تو را
ای مناجاتی شبانه! علی!
ای نماز تو عاشقانه! علی!
آنچنانی که تیر وقت دعا
کشد از پا برون طبیب، تو را
نیز در وقت سجده بر سر تو
میزند تیغ خصم کافر تو
شانه های تو، آه! قامت تو
آن ستونهای استقامت تو
بار اندوه عالمی میبرد
دل تو غصهی جهان میخورد
شب که میشد تو بودی و غم تو
-عالم رنج و راز – عالم تو
تا که پنهان ز خلق زیر گلیم
ببری شام کودکان یتیم
علی! ای پرّ و بال همقفسان!
خود پر از درد و دردمند کسان!
ای درِ شهر علم مصطفوی!
عَلَم سبز حلم مرتضوی!
ای علی! ای تو را هنوز فغان،
در دل چاههای کوفه نهان
حق که دیوار کعبه منشق کرد
هم تو را طفل دامن حق کرد
کعبه در ظاهر ابتدای تو بود
کوفه در ظاهر انتهای تو بود
تو ولی، بی زمان و هنگامی
هم بیآغاز و هم بیانجامی
بودی و آسمان نبود هنوز
هم زمین، هم زمان نبود هنوز
گر به شوقت نیافرید خدا
از چه کرد این جهان پدید خدا
#حسین_منزوى
#امام_هادی_مدح
ای چارمین علیِّ ولیّ و دهم امام
وی بر فراز عرش ولایت تو را مُقام
وه! ای به کنیه بوالحسن و در لقب نقی
خورشید و ماه، آینهدار تو صبح و شام
خصمانِ تو که یکسره خصم ولایتند
انداختند سنگ شقاوت تو را به جام
میخواستند تا تو نباشی و بستُرند
از لوح روزگار تو را نقش هرچه نام
پس زهر سینهسوز به کام تو ریختند
پس تیغ کینهساز کشیدند از نیام
«هرگز نمیرد آنکه دلش زندهشد بهعشق»
ای زنده همیشه و ای جان مستدام
ای با همه جوانیِ خود آنچه خضر دید
در آینه پدید، تو دیده به خشت خام
ای رهنمای گمشدگان، هادیالبشر
وی این لقب به نام تو ظرفیتش تمام
ماییم و زخمهای گرانی که تا ابد
در سینههایمان نپذیرند التیام
زخم عمیق سینه سوزان کربلا
این خونچکان که تازه نماید علیالدوام
ماییم و انتظار، اماما، که کی کشد
از آستین نوادۀ تو تیغ انتقام
#حسین_منزوی
#امام_باقر_مدح
اکنون به شوق حجت پنجم ز خود گمم
وآيينه دار طلعت خورشيد پنجمم
چون کشتی سپرده به توفان عنان خویش
ازموج موج جذبه ی تو در تلاطمم
آن شمع کوچکم که بیفروزی ام اگر
فخر است با چراغ قبولت به انجمم
از آفتاب بیشترم با ولای تو
آیینه ام ،فروغ تو را در تجسمم
حیران آن اسارت و آن غارتم هنوز
باریک بین فاجعه ی آن تهاجمم
آری سلام بر تو اماما! که می پرد
از لب به یاد آن چه کشیدی تبسمم
طفل چهارساله و طوفان کربلا؟
حیران این تداعی ام و آن تالمم
از آن ستم که سوخت در آن ،خاندان تو
هم بر تو عرضه می کنم اینک تظلمم
گنج مراد خویش نجستم ز هیچکس
الا تویی که مدح تو را در تکلمم
هرچند لب به خنده گشایم برابرت
ز اندوه تو نشسته به خون است مردمم
ای علم را شکافته و رفته تا به عمق
حیران آنچه یافتی از این تعلمم
آن شاعرم که از سر ایثار عاشقم
بر دوستیت و خصم تو را در تخاصمم
#حسین_منزوی
#امام_باقر_علیه_السلام
#مدح
#غزل
اکنون به شوق حجت پنجم ز خود گمم
وآيينه دار طلعت خورشيد پنجمم
چون کشتی سپرده به توفان عنان خویش
ازموج موج جذبه ی تو در تلاطمم
آن شمع کوچکم که بیفروزیم اگر
فخر است با چراغ قبولت به انجمم
از آفتاب بیشترم با ولای تو
آیینه ام، فروغ تو را در تجسمم
*
حیران آن اسارت و آن غارتم هنوز
باریک بین فاجعه ی آن تهاجمم
آری سلام بر تو اماما! که می پرد
از لب به یاد آن چه کشیدی تبسمم
طفل چهارساله و طوفان کربلا؟
حیران این تداعی ام و آن تالمم
از آن ستم که سوخت در آن، خاندان تو
هم بر تو عرضه می کنم اینک تظلمم
گنج مراد خویش نجستم ز هیچکس
الا تویی که مدح تو را در تکلمم
هرچند لب به خنده گشایم برابرت
ز اندوه تو نشسته به خون است مردمم
ای علم را شکافته و رفته تا به عمق
حیران آنچه یافتی از این تعلمم
آن شاعرم که از سر ایثار عاشقم
بر دوستیت و خصم تو را در تخاصمم
#حسین_منزوی
.
#امام_کاظم
ای جلوهی جلال مبین در جبینِ تو
دست خدا برون زده از آستینِ تو
ای هفتمین امام که هفت آسمان حق
هفتاد بار گشته به گرد زمین تو
تو خرمنِ جمال و جلالیّ و آفتاب
با آن سَخاش، خُردترین خوشهچین تو
وی شب گرفته آینهها از ستارگان
در پیش روی شعشعهی راستین تو
ای کاظمی که غیظ و غضب هر دری که زد
پیدا نکرد راه به حصنِ حصین تو
نشنیده از زبانِ تو نفرین و ناسزا
هرچند بسته خصم، کمرها به کین تو
ای مژدهی بهشت رسانده به شیعیان
حق با حدیثِ «عاقبه المتقین» تو
زندان، نمازگاهِ تو بود و سپرده گوش
افلاکیان به صوتِ دعای حزین تو
دیوارها به ذروهی توحید می رسند
از بانگِ نعبدوی تو و نستعینِ تو
لرزاند سنگ سنگ ستونهای عرش را
ظلمی که بر تو رفت ز خصم لعین تو
ای هفتمین امام همام! ای جهان و جان
جمع آمده تمام به زیر نگین تو
رنگین کمانِ شعرِ من اینک زده است پُل
در پیشگاهِ کوکبهی راستین تو
#حسین_منزوی
#امام_هادی_مدح
ای چارمین علیِّ ولیّ و دهم امام
وی بر فراز عرش ولایت تو را مُقام
وه! ای به کنیه بوالحسن و در لقب نقی
خورشید و ماه، آینهدار تو صبح و شام
خصمانِ تو که یکسره خصم ولایتند
انداختند سنگ شقاوت تو را به جام
میخواستند تا تو نباشی و بستُرند
از لوح روزگار تو را نقش هرچه نام
پس زهر سینهسوز به کام تو ریختند
پس تیغ کینهساز کشیدند از نیام
«هرگز نمیرد آنکه دلش زندهشد بهعشق»
ای زنده همیشه و ای جان مستدام
ای با همه جوانیِ خود آنچه خضر دید
در آینه پدید، تو دیده به خشت خام
ای رهنمای گمشدگان، هادیالبشر
وی این لقب به نام تو ظرفیتش تمام
ماییم و زخمهای گرانی که تا ابد
در سینههایمان نپذیرند التیام
زخم عمیق سینه سوزان کربلا
این خونچکان که تازه نماید علیالدوام
ماییم و انتظار، اماما، که کی کشد
از آستین نوادۀ تو تیغ انتقام
#حسین_منزوی
#امام_باقر_مدح
اکنون به شوق حجت پنجم ز خود گمم
وآيينه دار طلعت خورشيد پنجمم
چون کشتی سپرده به توفان عنان خویش
ازموج موج جذبه ی تو در تلاطمم
آن شمع کوچکم که بیفروزی ام اگر
فخر است با چراغ قبولت به انجمم
از آفتاب بیشترم با ولای تو
آیینه ام ،فروغ تو را در تجسمم
حیران آن اسارت و آن غارتم هنوز
باریک بین فاجعه ی آن تهاجمم
آری سلام بر تو اماما! که می پرد
از لب به یاد آن چه کشیدی تبسمم
طفل چهارساله و طوفان کربلا؟
حیران این تداعی ام و آن تالمم
از آن ستم که سوخت در آن ،خاندان تو
هم بر تو عرضه می کنم اینک تظلمم
گنج مراد خویش نجستم ز هیچکس
الا تویی که مدح تو را در تکلمم
هرچند لب به خنده گشایم برابرت
ز اندوه تو نشسته به خون است مردمم
ای علم را شکافته و رفته تا به عمق
حیران آنچه یافتی از این تعلمم
آن شاعرم که از سر ایثار عاشقم
بر دوستیت و خصم تو را در تخاصمم
#حسین_منزوی
#امام_باقر_علیه_السلام
#مدح
#غزل
اکنون به شوق حجت پنجم ز خود گمم
وآيينه دار طلعت خورشيد پنجمم
چون کشتی سپرده به توفان عنان خویش
ازموج موج جذبه ی تو در تلاطمم
آن شمع کوچکم که بیفروزیم اگر
فخر است با چراغ قبولت به انجمم
از آفتاب بیشترم با ولای تو
آیینه ام، فروغ تو را در تجسمم
*
حیران آن اسارت و آن غارتم هنوز
باریک بین فاجعه ی آن تهاجمم
آری سلام بر تو اماما! که می پرد
از لب به یاد آن چه کشیدی تبسمم
طفل چهارساله و طوفان کربلا؟
حیران این تداعی ام و آن تالمم
از آن ستم که سوخت در آن، خاندان تو
هم بر تو عرضه می کنم اینک تظلمم
گنج مراد خویش نجستم ز هیچکس
الا تویی که مدح تو را در تکلمم
هرچند لب به خنده گشایم برابرت
ز اندوه تو نشسته به خون است مردمم
ای علم را شکافته و رفته تا به عمق
حیران آنچه یافتی از این تعلمم
آن شاعرم که از سر ایثار عاشقم
بر دوستیت و خصم تو را در تخاصمم
#حسین_منزوی
#امام_هادی_مدح
ای چارمین علیِّ ولیّ و دهم امام
وی بر فراز عرش ولایت تو را مُقام
وه! ای به کنیه بوالحسن و در لقب نقی
خورشید و ماه، آینهدار تو صبح و شام
خصمانِ تو که یکسره خصم ولایتند
انداختند سنگ شقاوت تو را به جام
میخواستند تا تو نباشی و بستُرند
از لوح روزگار تو را نقش هرچه نام
پس زهر سینهسوز به کام تو ریختند
پس تیغ کینهساز کشیدند از نیام
«هرگز نمیرد آنکه دلش زندهشد بهعشق»
ای زنده همیشه و ای جان مستدام
ای با همه جوانیِ خود آنچه خضر دید
در آینه پدید، تو دیده به خشت خام
ای رهنمای گمشدگان، هادیالبشر
وی این لقب به نام تو ظرفیتش تمام
ماییم و زخمهای گرانی که تا ابد
در سینههایمان نپذیرند التیام
زخم عمیق سینه سوزان کربلا
این خونچکان که تازه نماید علیالدوام
ماییم و انتظار، اماما، که کی کشد
از آستین نوادۀ تو تیغ انتقام
#حسین_منزوی