eitaa logo
عاشقان ثارالله مشهد و قم مقدس
727 دنبال‌کننده
25 عکس
2 ویدیو
63 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
صاحب عطای‌خانه‌ی ارباب آمده است زیباترین ترانه‌ی مهتاب آمده است از بحر معرفت گوهر ناب آمده است گویا مسبّب همه اسباب آمده است چون او به مثل فاطمه چشمی ندیده است زهراترین ستاره‌ی صبح سپیده است در سایه سار او همه عالم مقیم شد نوزاده‌ خانواده‌ی ذبح عظیم شد با دست کوچکش به دو عالم کریم شد گویا که فاطمه به شباهت دو نیم شد زهرا در این میانه ظهوری دوباره کرد زینب به روی ثانی مادر نظاره کرد عاشقترین شقایق باغ ولا رسید هنگامه‌ی ولادت مهر وفا رسید گویاترین لسان به قالوا بلی رسید زهراترین نشانه‌ی کرببلا رسید لحن نوای گریه‌ی او لحن دیگر است وقتی جدا ز دست علمدار و اکبر است ای شانه بلند ابوالفضل جای تو ای عرش کبریا به تمنای پای تو شاهان عالمند همه چون گدای تو مرغ دلم نشسته به صحن و سرای تو آب و گلم به عشق شما تا سرشته شد در لوحه‌ی نگاه تو نامم نوشته شد من کمترین کجا و تو بالاترین کجا لیلا کجا و جلوه‌ی لیلاترین کجا بی تن کجا و یک تن نازکترین کجا ناقه کجا و محمل حوراترین کجا ای آسمان حسن، ز نور امامتی درپیش خصم، کوه وقار و شهامتی با زانوان خسته چرا راه میروی از پشت نیزه‌ها ز پی ماه میروی درددانه حسینی، دل آگاه میروی ای لاله‌ی سه ساله چه دلخواه میروی با رفتنت چنان دل ما آب میشود عمه کنار جسم تو بیتاب میشود دلبسته‌ی نگاه غریبانه‌ی توام من جرعه نوش ساغر و پیمانه‌ی توام من سائل و گدایِ درِ خانه‌ی توام من روضه خوان خلوت ویرانه‌ی توام یاسی، شقایقی، به مَثَل باغ لاله‌ایی باب الحوائج همه‌ایی گر سه ساله ایی بال و پرت شکسته، سرت درد میکند از کعب نی هنوز کمرت درد میکند گفتی به عمه چشم ترت درد میکند از دوری پدر جگرت درد میکند چشمان نیمه باز ترا باز بسته اند در مجلس یزید حرمتتان را شکسته‌اند
عمریست روز و شب پِیِ این دودمانیم محتاج اولاد علی شاه جهانیم در حلقه سر مستی دیوانگانیم از فتنه های این زمانه در امانیم اصلا مگر داریم ازین بهتر حواله ما را سپرده حق به خاتون سه ساله ای نور چشم حضرت سقا رقیه آرام جان زینب کبری رقیه عشق رباب و ام لیلا یا رقیه جانانه و دردانه بابا رقیه ای شاهکار خلقت ای زهرای ثانی تو افتخار سرور آزادگانی ای کار اسم اعظمت مشکل گشایی خُلقا و خَلقا حضرت خیرالنسایی چیزی ندیدیم از تو غیر از باوفایی با تو کدامین شغل بهتر از گدایی ای روضه تو شاهراه استجابت لطف تو را دیدیم قبل از عرض حاجت عمر کم تو شیعه را بیدار کرده از هر چه ظالم در جهان بیزاز کرده کار تمام دشمنان را زار کرده لعنت به هر کس که تو را انکار کرده هرگز نشد نور حسینی تو خاموش اصلا نگردد نام نامی ات فراموش ما نوکرت آبا و اجدادی رقیه ما زیر دینت در غم و شادی رقیه هستیم مجنونت ز نوزادی رقیه تو گریه کردن یاد ما دادی رقیه ای بیت الاحزان تو در ویرانه شام اشکت قیامت کرده در تاریخ اسلام با اینکه دارد گریه شرح ماجرایت با اینکه گشتی پیرتر از عمه هایت با اینکه جان نگذاشت کعب نی برایت اما عزیزت کرد تا محشر خدایت تو کیستی ای از زبان من فراتر آمد ولی الله ، دیدار تو با سر
فروغِ‌ هفت‌ آسمان‌ رُقیّه همایِ‌عرش‌آشیان‌ رُقیّه مکان گرفتی کنار زهرا به عرصه ی لامکان‌ رُقیّه تو جلوه‌ی ذات لایزالی تویی که داری شئونِ عالی که در سجودند از قیامت تمام کر‌ّوبیان رُقیّه قسم به عشّاق بیقرارت، به جان جانهای جان‌نثارت فقط عموجان باوقارت بُوَد جهان‌پهلوان رُقیّه همان‌که‌سقای‌اهل‌بیت‌است پناه‌آقای‌اهل‌بیت‌است در آفتاب آمده دو دستش‌ برای تو سایه‌بان رقیه تو عشق ما از قدیم‌هایی تو از تبار کریم‌هایی سخاوتت بی‌نهایت‌است‌ و کرامتت‌ بیکران‌ رُقیّه به‌هیچ‌کس جز تو دل‌نبستم غلامت از عالم اَلَستم من‌از ازل دلسپرده هستم تو از ازل دل‌سِتان رقیه اگرکه‌خوبم‌اگر‌که‌پستم هرآنچه‌بودم‌هرآنچه‌هستم اگر قبول درت بیفتد سگ توام همچنان رُقیّه اگرچه‌درظاهری‌تو کودک تورا ببینند اگرچه کوچک تو باهمین سِنّ‌وسال‌اندک شدی خدا را نشان رُقیّه به‌صحنِ‌توسیّد‌بن‌طاووس اگر بیایدبه‌شوق‌پابوس ببیند آنجا طنین‌ فکنده صدای صاحب‌زمان رُقیّه تو روشنای زلالِ آبی تو در سپیدی چو ماهتابی دلیل‌داردسپیدپوش است تمام این آستان رُقیّه بجزخودت‌کیست‌هم‌رکابت‌ جُداست‌ازدختران‌حسابت پَرِ مَلَک می‌شود حجابت، نه تکّه‌ای پرنیان رُقیّه از آن زمانی‌که‌در مدینه ظهور کردی‌پس از سکینه برای آرام جان زهرا ؛ شدی تو آرام جان رُقیّه نصیبب‌تو داغ‌ِمُستمر شد به‌دامنت‌شعله‌حمله‌ور شد همینکه عبّاس از حرم پا- -کشید دامن‌کشان رُقیّه به لهجه‌ی‌آسمانی تو به سوز مرثیه خوانی تو فدای شیرین زبانی تو تمامِ اهل‌ِجهان رُقیّه قسم به چشم انتظاری تو به درد ناقه سواری تو ندیده غیراز تو چشم دنیا سه‌ساله‌ای قدکمان رُقیّه شکسته‌شدساقه‌ی‌ظریفت کبود شد گونه‌ی لطیفت از اوج‌ناقه‌زمین‌که‌خُوردی توراشکست‌استخوان رُقیّه به‌این‌سر‌ِ درطَبَق نشسته مگوکه دندان تو شکسته؟ که قاتلش بر لب‌ودهانش زده‌ست‌ با خیزران رُقیّه
هر اهل دلی یافته راهی به رقیه پس رو زده با کوه گناهی به رقیه هروقت نشسته س سر شانه ی عباس تقدیم شده منصب شاهی به رقیه هر جا سخن از راه رسیدن به خدا شد داده دل ما زود گواهی به رقیه هرکس که امیدش شده از کل جهان قطع انداخته با گریه نگاهی به رقیه وا شد گره از مشکل ما تا که شب قدر ده مرتبه گفتیم : الهی به رقیه مدیون حسینیم که داده دل ما را گاهی به علی اصغر و گاهی به رقیه تا روز ابد در دل ما کینه ی شام است وقتی که ندادند پناهی به رقیه هر جا به زمین خورده در آن شب ، سر عباس انداخته از نیزه نگاهی به رقیه ...
خاك قدم رقیه باشی عشق است زیر علم رقیه باشی عشق است با مهدی صاحب الزمان از ره لطف یك شب حرم رقیه باشی عشق است هر جا سخن از رقیه جان می آید صوت صلوات عرشیان می آید در مجلس این سه‌ساله من معتقدم عطر خوش صاحب الزمان می آید امشب كرم رقیه را می بینیم خیر قدم رقیه را می بینیم این حرف تمام عاشقان است حسین پس كی حرم رقیه را می بینیم در محفل عشقتان ادب آوردم غم از دلتان برده طرب آوردم یادت نرود یك صلواتی بفرست تا نام رقیه رابه لب آوردم
نیست قدر تار مو در این دو تمثال اختلاف فاطمه بوده ولی با پانزده سال اختلاف ماه شعبان رفت بر دوش عمو، افتاده است بعد از آن در بحث استهلال تا حال اختلاف نام او نور و حضورش در خرابه قطعی است آفتاب است و ندارد این به دنبال اختلاف   در مقاتل، هم رقیه آمده هم فاطمه اوست هر دو، من ندیدم بین اقوال اختلاف آمد و رفت و... فقط این بین روی سنّ او با تمامی نظرها داشت غسّال اختلاف زیر چشمش...داغ را اهل لغت فهمیده اند بعد از آن افتاد در معنای گودال اختلاف
نجابت،اصالت،شرافت رقيّه يگانه ست از حيث عفّت رقيّه عزيزه ست در اوج عزّت رقيّه جليله ست و دارد جلالت رقيّه بُــوَد رحمتِ بي نهايت رقيّه لب او عسل نوش عبّاس و اكبر دلش مست و مدهوش عبّاس و اكبر مَقَـرّش در آغوش عبّاس و اكبر از آن شد قلمـدوش عبّاس و اكبر كه باشـد هُـماي سعـادت رقيّه از او نُـور دارد فَلَـق در حقيقت طُفيلش بُوَد ماخَلَق در حقيقت به تن داده ذكرش رَمَق در حقيقت كجا مي رويد اهل حق ؟ در حقيقت ---به طفلي ست پير طريقت رقيّه مُوقّر ، مُكرّم ، مُعظّم ، مؤدّب به درگاه ذات الهـي ، مُقرّب نديدم كنارش كسي را مُعذّب روي دامنِ  امّ كلثــوم و زينب نشسته ست بر تخت عصمت رقيّه چه زيباست از بند دنيا بريدن به سرعت به پابوسي او رسيدن در اطراف آن ماه گُنبد پريدن نداريم دلشوره ي نه شنيدن اگر هست صاحبْ كرامت رقيّه؟ دعا مي كنم مُبتلاي تو باشم فقير تو و بينواي تو باشم پريشان حال و هواي تو باشم فقط كلب صحن و سراي تو باشم دعا از من ، از تو اجابت رقيّه چه كرده دَمِ كاري ات در خرابه! كه مانده غم جاري ات در خرابه به سوز عزاداري ات در خرابه به لطف فداكاري ات در خرابه بقـا يافت نسلِ امامت رقيّه به آن ضعف زانو به آن زخم بازو به آن قامت خم به آن درد پهلو به آن روي نيلي به آن چشم كم سو تو مستور در نور بودي از اين رو نشـد روسريِ تو غارت رقيّه غمت بي شماره شبت بي ستاره دو گوش تو زخمي و بي گوشواره تو را پير كرده غم شيرخواره پس از ديدن آن لب پاره پاره ندارد دگر خواب راحت رقيّه
خورده گره به مویش دلهای خانواده تعبیر شد به خوبی رویای خانواده در این سه سال آخر باور کنید عوض شد با بودنِ رقیه دنیای خانواده یکباره زیر و رو شد دنیای آل هاشم وقتی که شد رقیه زهرای خانواده زینب حسین  عباس ، اکبر رباب قاسم مجنون زیاد دارد  لیلای خانواده می شد رقیه هر روز شیرین تر از گذشته پر شور تر از امروز ، فردای خانواده دستش ز دست بابا هرگز جدا نمی شد دختر دلش بُود با ، بابای خانواده یک آسمان ، دو تا ماه ، این که عجب ندارد او را بغل گرفته سقای خانواده بس که شبیهِ زهراست حق داشت باشد این طفل دُردانۀ حسین و یکتای خانواده هر جای بارگاهش یک قطعه از بهشت است طفلی که بود روزی ، گرمای خانواده
صاحب عطای‌خانه‌ی ارباب آمده است زیباترین ترانه‌ی مهتاب آمده است از بحر معرفت گوهر ناب آمده است گویا مسبّب همه اسباب آمده است چون او به مثل فاطمه چشمی ندیده است زهراترین ستاره‌ی صبح سپیده است در سایه سار او همه عالم مقیم شد نوزاده‌ خانواده‌ی ذبح عظیم شد با دست کوچکش به دو عالم کریم شد گویا که فاطمه به شباهت دو نیم شد زهرا در این میانه ظهوری دوباره کرد زینب به روی ثانی مادر نظاره کرد عاشقترین شقایق باغ ولا رسید هنگامه‌ی ولادت مهر وفا رسید گویاترین لسان به قالوا بلی رسید زهراترین نشانه‌ی کرببلا رسید لحن نوای گریه‌ی او لحن دیگر است وقتی جدا ز دست علمدار و اکبر است ای شانه بلند ابوالفضل جای تو ای عرش کبریا به تمنای پای تو شاهان عالمند همه چون گدای تو مرغ دلم نشسته به صحن و سرای تو آب و گلم به عشق شما تا سرشته شد در لوحه‌ی نگاه تو نامم نوشته شد من کمترین کجا و تو بالاترین کجا لیلا کجا و جلوه‌ی لیلاترین کجا بی تن کجا و یک تن نازکترین کجا ناقه کجا و محمل حوراترین کجا ای آسمان حسن، ز نور امامتی درپیش خصم، کوه وقار و شهامتی با زانوان خسته چرا راه میروی از پشت نیزه‌ها ز پی ماه میروی درددانه حسینی، دل آگاه میروی ای لاله‌ی سه ساله چه دلخواه میروی با رفتنت چنان دل ما آب میشود عمه کنار جسم تو بیتاب میشود دلبسته‌ی نگاه غریبانه‌ی توام من جرعه نوش ساغر و پیمانه‌ی توام من سائل و گدایِ درِ خانه‌ی توام من روضه خوان خلوت ویرانه‌ی توام یاسی، شقایقی، به مَثَل باغ لاله‌ایی باب الحوائج همه‌ایی گر سه ساله ایی بال و پرت شکسته، سرت درد میکند از کعب نی هنوز کمرت درد میکند گفتی به عمه چشم ترت درد میکند از دوری پدر جگرت درد میکند چشمان نیمه باز ترا باز بسته اند در مجلس یزید حرمتتان را شکسته‌اند
عمریست روز و شب پِیِ این دودمانیم محتاج اولاد علی شاه جهانیم در حلقه سر مستی دیوانگانیم از فتنه های این زمانه در امانیم اصلا مگر داریم ازین بهتر حواله ما را سپرده حق به خاتون سه ساله ای نور چشم حضرت سقا رقیه آرام جان زینب کبری رقیه عشق رباب و ام لیلا یا رقیه جانانه و دردانه بابا رقیه ای شاهکار خلقت ای زهرای ثانی تو افتخار سرور آزادگانی ای کار اسم اعظمت مشکل گشایی خُلقا و خَلقا حضرت خیرالنسایی چیزی ندیدیم از تو غیر از باوفایی با تو کدامین شغل بهتر از گدایی ای روضه تو شاهراه استجابت لطف تو را دیدیم قبل از عرض حاجت عمر کم تو شیعه را بیدار کرده از هر چه ظالم در جهان بیزاز کرده کار تمام دشمنان را زار کرده لعنت به هر کس که تو را انکار کرده هرگز نشد نور حسینی تو خاموش اصلا نگردد نام نامی ات فراموش ما نوکرت آبا و اجدادی رقیه ما زیر دینت در غم و شادی رقیه هستیم مجنونت ز نوزادی رقیه تو گریه کردن یاد ما دادی رقیه ای بیت الاحزان تو در ویرانه شام اشکت قیامت کرده در تاریخ اسلام با اینکه دارد گریه شرح ماجرایت با اینکه گشتی پیرتر از عمه هایت با اینکه جان نگذاشت کعب نی برایت اما عزیزت کرد تا محشر خدایت تو کیستی ای از زبان من فراتر آمد ولی الله ، دیدار تو با سر
فروغِ‌ هفت‌ آسمان‌ رُقیّه همایِ‌عرش‌آشیان‌ رُقیّه مکان گرفتی کنار زهرا به عرصه ی لامکان‌ رُقیّه تو جلوه‌ی ذات لایزالی تویی که داری شئونِ عالی که در سجودند از قیامت تمام کر‌ّوبیان رُقیّه قسم به عشّاق بیقرارت، به جان جانهای جان‌نثارت فقط عموجان باوقارت بُوَد جهان‌پهلوان رُقیّه همان‌که‌سقای‌اهل‌بیت‌است پناه‌آقای‌اهل‌بیت‌است در آفتاب آمده دو دستش‌ برای تو سایه‌بان رقیه تو عشق ما از قدیم‌هایی تو از تبار کریم‌هایی سخاوتت بی‌نهایت‌است‌ و کرامتت‌ بیکران‌ رُقیّه به‌هیچ‌کس جز تو دل‌نبستم غلامت از عالم اَلَستم من‌از ازل دلسپرده هستم تو از ازل دل‌سِتان رقیه اگرکه‌خوبم‌اگر‌که‌پستم هرآنچه‌بودم‌هرآنچه‌هستم اگر قبول درت بیفتد سگ توام همچنان رُقیّه اگرچه‌درظاهری‌تو کودک تورا ببینند اگرچه کوچک تو باهمین سِنّ‌وسال‌اندک شدی خدا را نشان رُقیّه به‌صحنِ‌توسیّد‌بن‌طاووس اگر بیایدبه‌شوق‌پابوس ببیند آنجا طنین‌ فکنده صدای صاحب‌زمان رُقیّه تو روشنای زلالِ آبی تو در سپیدی چو ماهتابی دلیل‌داردسپیدپوش است تمام این آستان رُقیّه بجزخودت‌کیست‌هم‌رکابت‌ جُداست‌ازدختران‌حسابت پَرِ مَلَک می‌شود حجابت، نه تکّه‌ای پرنیان رُقیّه از آن زمانی‌که‌در مدینه ظهور کردی‌پس از سکینه برای آرام جان زهرا ؛ شدی تو آرام جان رُقیّه نصیبب‌تو داغ‌ِمُستمر شد به‌دامنت‌شعله‌حمله‌ور شد همینکه عبّاس از حرم پا- -کشید دامن‌کشان رُقیّه به لهجه‌ی‌آسمانی تو به سوز مرثیه خوانی تو فدای شیرین زبانی تو تمامِ اهل‌ِجهان رُقیّه قسم به چشم انتظاری تو به درد ناقه سواری تو ندیده غیراز تو چشم دنیا سه‌ساله‌ای قدکمان رُقیّه شکسته‌شدساقه‌ی‌ظریفت کبود شد گونه‌ی لطیفت از اوج‌ناقه‌زمین‌که‌خُوردی توراشکست‌استخوان رُقیّه به‌این‌سر‌ِ درطَبَق نشسته مگوکه دندان تو شکسته؟ که قاتلش بر لب‌ودهانش زده‌ست‌ با خیزران رُقیّه
ای اشک تو کوبنده تر از خطبه ی زینب شد شام خراب تو، خراب تو مرتب در بین خرابه همه گفتند: رقیه ای نام تو در دفع بلا حرز مجرب! از بس که مقام تو شده خارج از ادراک خواندند تو را خارجی، ای باطنِ مذهب! زهرای سه ساله! سه شب قدر تو هستی خم شد قد مهتاب به تعظیم تو هر شب در محشرِ این دشت، تو آن فاطمه ای که با دست ابالفضل نشسته ست به مرکب در اوج عطش نیز پی آب نرفتی ای کوثر لب تشنه ی از اشک لبالب اشک است سلاحی که تو در معرکه داری کافیست که ای ابر بلا دیده! بباری سوگند به صدیقه صغری شدن تو ای نور! به آئینه ی زهرا شدن تو عالم همه از امر تو در بند دوام است گر دست به نفرین بزنی کار تمام است در چشم من ای شان تو از ساره فراتر جا دارد اگر سنگ شود دست ستمگر حرمت شکنی را ز تو آغاز نکردند از معجر صبرت گره ای باز نکردند با آه تو هر لحظه به پاخواسته طوفان کی راه تو سد میشود از خار مغیلان خصم از سرِ طوفان تو در خار و خس افتاد آمد پی تو زجر، ولی از نفس افتاد فریاد شدی حنجره در حنجره از خشم زد معجر تو دست خودش را گره از خشم با آبله از پا ننشستی آئینه ای اما نشکستی بغض تو قدم به نینوا زد آه تو شرر به خیمه ها زد این دشت در اشک دیده ات سوخت از آتش غیرتت برافروخت پیغمبر اشک! وقت هجرت بر ناقه نشستی از جلالت آنروز رسالت تو غم بود بر شانه ی زخمی ات علم بود ای عرش خدا غلام رویت ای حور و پری کنیز کویت ای بسته کمر به خدمتت عرش ای بال فرشته ها تو را فرش مرهون دم تو ماسواالله زیر علم تو ماسوالله گفتم ز مقام تا بدانند آنها که تو را کنیز خوانند تفسیر رسای این قیامی تو زینب خورد سالِ شامی تُجزَونَ عَذابَ هَونٍ الیوم ( احقاف ۲۰) آیات غضب بخوان بر این قوم آهت نفسی گذشت بر باد دیوار خرابه را تکان داد از آه تو پشت باد لرزید کاخ ستم زیاد لرزید ای آینه ی زینب! بر جمعیت سرکش آن بازدم و دم را چون تیغ دو دم برکش ای معجر صبر تو چون مشتِ گره خورده حجب تو گران آمد بر دشمن دلمرده ای در نفست طوفان! ای تیر غمت بران از ناله ی تو یک آن، شد کاخ ستم ویران بر خصم زبون آورد، بانگ رجزت حمله هیهات من الذله...هیهات من الذله... ای طایفه ی سفله، هیهات من الذله مائیم و همین جمله، هیهات من الذله از اشک چنان رودی، در صبر چنان کوهی از داغ چه بنویسم؟ پیغمبر اندوهی نطقت رجزت بغضت، اشکت نفست آهت برخیز و قیامت کن، در فرصت کوتاهت تو فاطمه و مسجدت اینبار خرابه ست قدم میزنی آرام دریغا که تو را یک تن از این طایفه نشناخت قدم میزنی آرام قدم های تو بر جان همه لرزه برانداخت نگهبان به خدا قافیه را باخت کسی زهره ندارد که تو را باز بدارد ز سخن ای همه اندوه و محن خطبه بخوان اشک تو کوبنده ترین خطبه ی شام است و هنگام قیام است قیامت شده در خطبه ی غرای تو پیدا تویی آن زینت زینب جبروت علی عالی اعلا احدی باز ندارد ز سخن نطق تو را آینه حضرت زهرا! تو نیازی که به شمشیر نداری فقط این بس که به نفرین نفسی دست برآری همه دیدند که دستان تو بالاست نگهبان به سرش شاید و اماست دلش غرق محاباست زمان گنگ و جهان مست و فلک لال و ملک ساکت و خاموش... مگر واسطه گردد پدرت تا نزنی دست به نفرین طبق زر سر بابای تو ای داد از این لحظه ی کوتاه چهل ساله شدی یک شبه بانوی سه ساله! چه بگویم ز غمت آه... فقط آه کشم آه ای داد از آن خرابه ی غم، ای داد هر لحظه به یاد مادرش می افتاد بازوی کبود و چشم کم سویی داشت زینب بدن سه ساله را غسل نداد در آتشِ خیمه، آتشِ در می دید هم سوخت هم افتاد زمین، زجر کشید کیفیت درد بازو و پهلو را از فاطمه ی سه ساله باید پرسید...