eitaa logo
عاشقان ثارالله مشهد و قم مقدس
688 دنبال‌کننده
24 عکس
2 ویدیو
63 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
چو شمع، آب، ز شب تا سحرشدن کافی ست ز رفت و آمدِ تو بی خبرشدن کافی ست عزیزِ فاطمه تا کِی به هر دری بزنم؟ بیا بیا، که دگر دربِدرشدن کافی ست چقدر گریه کنم تا به من نگاه کنی؟ بس است! این همه دور از نظرشدن کافی ست تو رحم کن به کسی که، فقط تو را دارد! سری بزن به من، این خونجگرشدن کافی ست زِ نانِ شُبهه ببین تَحبِسُ الدُّعا شده ام دعای روز و شبم بی اثرشدن کافی ست خودت به ترکِ گناهان، مرا مدد فرما که غصّه های دلت بیشترشدن کافی ست بیا که مادرت از پشتِ دَر تو را خوانَد قسم به فاطمه این منتظرشدن کافی ست
. شانه به دَردِ زُلفِ پَریشانِ من نخورد مرهم به دردِ چاکِ گریبانِ من نخورد . از زَهرِ مُعتمد که دو سه جُرعه خورده ام یک قطره هم نماند که از جانِ من نخورد . تاریک بود بس که شِکنجه سرای من راهِ ستاره نیز به زِندانِ من نخورد . شش سال در اسارت اگر عُمرِ من گذشت بر خواهرِ اسیر که چَشمانِ من نخورد . در شُعله ای که چادُرِ این همسرم نَسوخت یا تازیانه بر تَنِ طِفلانِ من نخورد . دَندانِ من زِ لرزه بر این کاسه آب خورد چوبی دِگر به گوشه ی دَندانِ من نخورد .
. پسر زِ غُصّه فقط ناله از جگر می زد کنارِ حُجره به سر از غمِ پدر می زد . پسر به یادِ بدن لرزه ی پدر گریان پدر زِ زَهر روی خاک بال و پر می زد . برای غُربتِ مسمومِ سامرا جا داشت هزار چاک به پیراهَنش اگر می زد . گَهی به حالِ پریشان خاک سر می ریخت گَهی به سینه ی سوزان به روی سر می زد . شَبیهِ دخترِ ویران نشین به شهرِ شام که سر به خِشت زِ دیدارِ طَشت زر می زد . شبیهِ طفلِ یتیمی که بر سر و صورت زمانِ بر سرِ نی دیدنِ پدر می زد .
گرفته نورِ وجودِ تو آسمانها را اِحاطه کرده زمین را و هم زمانها را شُکوه داده ظُهورت به عالمِ هستی وقار داده حُضورِ تو کهکشانها را به بوی عطرِ تنت، یاس مات شد، اُفتاد خراب و مَست نِمودی تو باغبانها را تویی که روح گرفته، صَلات از نَفَسَت عُروج می دهی هردَم نمازخوانها را تو خواستی که توجُّه به قامتت نشود کنارِ خویش نشاندی اگر جوانها را به خُلق و خو و خوش اخلاقیِ تو جَذب شدند کشیده ای پیِ خود خِیلِ کاروانها را میانِ مُشتِ تو سنگی خُداخُدا می گفت نخوانده درس، تو از بَر شدی زبانها را مرا که نیست زَبانی، بیان کنم مَدحَت که گفته حق به کتابش یکایک آنها را علی عِدالتِ مَحض و، تو رَحمتِ مَحضی به این صفات گرفتید، روح و جانها را چه ارتباطِ عجیبی ست در میانِ شما که مات کرده تمامیِ نکته دانها را علی کنارِ تو، یعنی: تو در کنار خدا کشانده اید به دیوانگی روانها را قیامت است به دستانِ دخترت زهرا شفیعه ای که پناه است بی اَمانها را ...همان که خَلق شد از نورِ او همه عالم ...همان که داده خُدا دستِ او کرانها را ...همان که بر حَسَنش سَجده می کند یوسف که وا گذاشته حُسنَش همه دهانها را ...همان که خونِ حُسینش بقای دینِ تو شد که قَبضه کرده به نامَش همه زمانها را ...همان که زینبِ او داده با عَمَل تعلیم شجاعتی که خودش داشت، خطبه خوانها را مرا دوباره به آیینِ خویش دعوت کن بگیر دستِ ضعیفان و ناتوانها را نفس بزن، که مُسلمان شَویم بارِ دگر نگاه کن، که بهاران کنی خَزانها را
گرفته نورِ وجودِ تو آسمانها را اِحاطه کرده زمین را و هم زمانها را شُکوه داده ظُهورت به عالمِ هستی وقار داده حُضورِ تو کهکشانها را به بوی عطرِ تنت، یاس مات شد، اُفتاد خراب و مَست نِمودی تو باغبانها را تویی که روح گرفته، صَلات از نَفَسَت عُروج می دهی هردَم نمازخوانها را تو خواستی که توجُّه به قامتت نشود کنارِ خویش نشاندی اگر جوانها را به خُلق و خو و خوش اخلاقیِ تو جَذب شدند کشیده ای پیِ خود خِیلِ کاروانها را میانِ مُشتِ تو سنگی خُداخُدا می گفت نخوانده درس، تو از بَر شدی زبانها را مرا که نیست زَبانی، بیان کنم مَدحَت که گفته حق به کتابش یکایک آنها را علی عِدالتِ مَحض و، تو رَحمتِ مَحضی به این صفات گرفتید، روح و جانها را چه ارتباطِ عجیبی ست در میانِ شما که مات کرده تمامیِ نکته دانها را علی کنارِ تو، یعنی: تو در کنار خدا کشانده اید به دیوانگی روانها را قیامت است به دستانِ دخترت زهرا شفیعه ای که پناه است بی اَمانها را ...همان که خَلق شد از نورِ او همه عالم ...همان که داده خُدا دستِ او کرانها را ...همان که بر حَسَنش سَجده می کند یوسف که وا گذاشته حُسنَش همه دهانها را ...همان که خونِ حُسینش بقای دینِ تو شد که قَبضه کرده به نامَش همه زمانها را ...همان که زینبِ او داده با عَمَل تعلیم شجاعتی که خودش داشت، خطبه خوانها را مرا دوباره به آیینِ خویش دعوت کن بگیر دستِ ضعیفان و ناتوانها را نفس بزن، که مُسلمان شَویم بارِ دگر نگاه کن، که بهاران کنی خَزانها را
آیه ی رحمت خدا زینب مظهر عصمت خدا زینب زینت زینت خدا زینب پرچم عزت خدا زینب چهره ات طلعت خدا زینب سوره ی عفت خدا زینب اختر آسمان طف زینب ماده شیر شه نجف زینب به علی ناز دختری بانو عرش حق را تو زیوری بانو مثل ماهی ، منوری بانو گل زهرای اطهری بانو زآن چه گویم تو برتری بانو همه جا با برادری بانو آن قدر که دلاوری زینب به گمانم تو حیدری زینب علم کربلا به دست تو بود هم قدر هم قضا به دست تو بود کتب انبیا به دست تو بود تیغ شیر خدا به دست تو بود از ازل قلب ما به دست تو بود دل اهل کسا به دست تو بود وارث جمع پنج تن زینب مرد مردان به ظرف زن ، زینب واژه ی صبر با تو با معناست دل تو دل نه مثل یک دریاست احترامت همیشه پا برجاست پرچم تو الی الابد بالاست منش تو پیام حجب و حیاست چونکه آموزگار تو زهراست جلوه ی ناب فاطمه زینب عالمه بی معلمه زینب تو چراغ هدایتی خانم آفتاب عنایتی خانم ز خداوند آیتی خانم در کرم بی نهایتی خانم خطبه خوان ولایتی خانم کربلا را روایتی خانم امتداد قیام یا زینب واجب الاحترام یا زینب مانده ام من پیمبرت خوانم ! یا که زهرای اطهرت خوانم ؟ بهتر آن است حیدرت خوانم یا ابالفضل دیگرت خوانم رخصتی ده ز دلبرت خوانم روضه ای از برادرت خوانم گویم از یار بی سرت زینب داغ های مکررت زینب یاد داری چها گذشت آن روز ؟ چه به کرب و بلا گذشت آن روز چه به خون خدا گذشت آن روز از تنش اسبها گذشت آن روز از گلو نیزه ها گذشت آن روز دم مغرب بلا گذشت آن روز شد حسین تو هم فدا زینب شد سرش از قفا جدا زینب تا کشیدی تو آه خندیدند تا شدی بی پناه خندیدند دور تو یک سپاه خندیدند آن همه روسیاه خندیدند به تو در بین راه خندیدند تیره دلها به ماه خندیدند به خدا تا اسیر شد زینب یک شبه پیر پیر شد زینب تن صد چاک اکبرت دیدی نعش قاسم برابرت دیدی روی نیلی خواهرت دیدی سر نی راس اصغرت دیدی دو گل یاس پرپرت دیدی غرق در خون برادرت دیدی از روی تل چه دیده ای زینب ؟ چه مصائب که دیده ای زینب ! باغ در هجمه ی خزان دیدی پشت هم داغ بیکران دیدی از زمین دیدی از زمان دیدی زیر پا طفل نیمه جان دیدی کوفه رفتی ز دوستان دیدی شام رفتی ز دشمنان دیدی کاش می ریخت آسمان زینب وای از آن چوب خیزران زینب آه از این بغض و دیده ی تر تو آه از این حال گریه آور تو مانده در آفتاب پیکر تو کهنه پیراهنی است در بر تو در همین لحظه های آخر تو آمده پیش تو برادر تو آمده شاه بی کفن زینب به رگش باز بوسه زن ، زینب ...
شِکسته قامَتی اِی یارِ نیمه جانِ علی چه بی فُروغ شُدی، ماهِ آسمانِ علی مَرا به خاک نشانده، قَدِ هِلالیِ تو گِرِفته سوسوی چَشمانِ تو، تَوانِ علی نَفَس نَفَس زَنی و ذَرّه ذَرّه آب شَوی چه زود پیر شُدی، هَمسَرِ جَوانِ علی سه ماه شد، که سُخَن با عَلی نِمی گویی سه ماه شد، که نَدادی رُخَت نِشانِ علی هَمیشه بَستَرَت اَز بَرگهای لاله پُر اَست گُلِ خَزان زده ی سُرخِ بوستانِ علی کَسی سُراغِ تو را اَز عَلی نِمی گیرَد مَدینه، مَرگ کُند آرزو، به "جانِ علی" گِرِفته اَم زِ غریبی، دو زانویَم به بَغَل که تاب آوَرَد این داغِ بی کَرانِ علی؟ اَگَر چه بِینِ خُسوفی، هَنوز ماهِ مَنی بِتاب بَر مَن و بَر این سِتارگانِ علی بیا و این دَم آخَر، بَرای دِلخوشی ام بَخند تا که نَمُردَم، بِخَند جانِ علی
تمامِ آرزوی من‌ شده تو را دیدن جمالِ فاطمی ات دیدن و خدا دیدن کریم وقت سخن هم نمی دهد به کسی فقط عطا بکند لحظه ی گدا دیدن غریبه ایم و کسی حالِ ما نمی پرسد میانِ شهر چه خوب است آشنا دیدن هر آنکه در پیِ آسایش است با ما نیست مسیرِ عشق ندارد بجُز بلا دیدن حدیثِ لیلیِ ما بر سرِ زبانها هست کجا شنیدنِ از دوست و کجا دیدن! گمان کنم که تو روزی به دیدنم آیی که بَر نیاید دیگر زِ چشمِ ما دیدن به سُرخیِ جگرم غبطه میخورد لاله نصیبِ ماست فقط داغِ کربلا دیدن مدینه رفتنِ همراهِ تو صفا دارد وَ قبرِ خاکیِ بانوی اشک را دیدن
همیشه جوشش عشق علی ست در کارم به لطف اوست که رونق گرفته بازارم اگر که سلطنت این جهان دهند به من جز آستان علی سر فرو نمی آرم به هر کسی که محب علی ست، مدیونم ز هر کسی که علی دوست نیست، بیزارم نجف نرفته، خبردار نیست جنت چیست به موج وادی حیرت مکن تو انکارم نماز مست علی، سوی قبلةالنجف است جز این عبادت دیگر به شرع مشمارم علی ست آنکه خدا گفته بود با احمد؛ به روح بندگی مرتضی بدهکارم! علی ست آنکه محبت به اهل بیتش را برای روز کفن پوشی ام نگهدارم
اگر رزق من سامرایی نمی شد نصیبم مقام گدایی نمی شد اگر قابلیت نمی داشت قلبم ز چشم کریمت عطایی نمی شد به اذن تو سجاده را پهن کردم لب من که وا به دعایی نمی شد یقینا اگر مادر تو نمی خواست دل من برایت هوایی نمی شد اگر که ضریح تو جلوه نمی کرد ز باغ جنان رونمایی نمی شد شبیه جهنم جهان بود اگر که به نور رخت روشنایی نمی شد تو در جامعه شرح توحید دادی که بی جامعه دل خدایی نمی شد اگر آن زیارت نمی ماند از تو دل عارفی کبریایی نمی شد و هر سالکی سیر کامل نمی کرد اگر از تو این رهگشایی نمی شد کلیمانه مداحی خویش کردی تو را بهتر از این ثنایی نمی شد شما مهبط نور وحی الهید بشر بی شما رهنمایی نمی شد شما معدن رحمت و گنج علمید نبودید، دنیا که جایی نمی شد چو ویرانه می شد، لجن زار می شد یقین غیر ظلمت سرایی نمی شد شما باب ایمان و سر خدایید خدا می شدید حق چو آیینه می شد نبودید اگر که پناه خلائق از این تنگناها رهایی، نمی شد اگر در سقیفه خیانت نمی شد به فرزند زهرا جفایی نمی شد نمی شد تعارف به او جامی اصلا در آنجا چنین ماجرایی نمی شد خدایا چه می شد که از زهر، قلبش جوادی نمی شد، رضایی نمی شد به دنبال مرکب پیاده نمی رفت اسیر مسیر بلایی نمی شد چنین که شده زخم پاهایش، ای کاش دگر دختری پاحنایی نمی شد دل شب پی ناقه ای در بیابان ز سیلی شکسته صدایی نمی شد دگر آبروی رقیه نمی رفت اگر احتیاجش عصایی نمی شد ائمه اگر به شهادت رسیدند یکی مثل آن کربلایی نمی شد همه لااقل یک کفن داشتند و تنی دفن با بوریایی نمی شد دگر پیکری زیر پایی نمی ماند سری قاری نیزه هایی نمی شد
جان و دلم فدای تو ای دلبرم ، حسین دیگر رسیده است دم آخرم حسین من رو به کربلای تو خوابیده ام اخا دیدار من بیا ، پسر مادرم حسین چیزی نماند از تو بجز کهنه پیرهن این یادگار توست کنون در برم حسین یک سال و نیم رفته ز عمر و نمی شود درد نبودنت بخدا باورم حسین یک سال و نیم مثل رباب تو می زدم بر صورتم ، ز داغ علی اصغرم حسین پیچیده است وقت اذان توی گوش من " الله اکبر " علی اکبرم حسین یادم نمی رود که صدای تو قطع شد افتاد دلهره به میان حرم حسین بالای تل دویدم و دیدم که ، می خوری... ...شمشیر و نیزه ، پیش دو چشم ترم حسین غارت شروع شد همه در خیمه ریختند بردند گوشوار من و زیورم حسین چهره کبود بود شب غارت حرم هر دختری که بود به دور و برم حسین در کربلا زدند به پیشانی تو سنگ در شام سنگ خورد همه پیکرم حسین هر چه گذشت بین محل یهودیان با خود به زیر خاک سیه می برم حسین ...
آیه ی رحمت خدا زینب مظهر عصمت خدا زینب زینت زینت خدا زینب پرچم عزت خدا زینب چهره ات طلعت خدا زینب سوره ی عفت خدا زینب اختر آسمان طف زینب ماده شیر شه نجف زینب به علی ناز دختری بانو عرش حق را تو زیوری بانو مثل ماهی ، منوری بانو گل زهرای اطهری بانو زآن چه گویم تو برتری بانو همه جا با برادری بانو آن قدر که دلاوری زینب به گمانم تو حیدری زینب علم کربلا به دست تو بود هم قدر هم قضا به دست تو بود کتب انبیا به دست تو بود تیغ شیر خدا به دست تو بود از ازل قلب ما به دست تو بود دل اهل کسا به دست تو بود وارث جمع پنج تن زینب مرد مردان به ظرف زن ، زینب واژه ی صبر با تو با معناست دل تو دل نه مثل یک دریاست احترامت همیشه پا برجاست پرچم تو الی الابد بالاست منش تو پیام حجب و حیاست چونکه آموزگار تو زهراست جلوه ی ناب فاطمه زینب عالمه بی معلمه زینب تو چراغ هدایتی خانم آفتاب عنایتی خانم ز خداوند آیتی خانم در کرم بی نهایتی خانم خطبه خوان ولایتی خانم کربلا را روایتی خانم امتداد قیام یا زینب واجب الاحترام یا زینب مانده ام من پیمبرت خوانم ! یا که زهرای اطهرت خوانم ؟ بهتر آن است حیدرت خوانم یا ابالفضل دیگرت خوانم رخصتی ده ز دلبرت خوانم روضه ای از برادرت خوانم گویم از یار بی سرت زینب داغ های مکررت زینب یاد داری چها گذشت آن روز ؟ چه به کرب و بلا گذشت آن روز چه به خون خدا گذشت آن روز از تنش اسبها گذشت آن روز از گلو نیزه ها گذشت آن روز دم مغرب بلا گذشت آن روز شد حسین تو هم فدا زینب شد سرش از قفا جدا زینب تا کشیدی تو آه خندیدند تا شدی بی پناه خندیدند دور تو یک سپاه خندیدند آن همه روسیاه خندیدند به تو در بین راه خندیدند تیره دلها به ماه خندیدند به خدا تا اسیر شد زینب یک شبه پیر پیر شد زینب تن صد چاک اکبرت دیدی نعش قاسم برابرت دیدی روی نیلی خواهرت دیدی سر نی راس اصغرت دیدی دو گل یاس پرپرت دیدی غرق در خون برادرت دیدی از روی تل چه دیده ای زینب ؟ چه مصائب که دیده ای زینب ! باغ در هجمه ی خزان دیدی پشت هم داغ بیکران دیدی از زمین دیدی از زمان دیدی زیر پا طفل نیمه جان دیدی کوفه رفتی ز دوستان دیدی شام رفتی ز دشمنان دیدی کاش می ریخت آسمان زینب وای از آن چوب خیزران زینب آه از این بغض و دیده ی تر تو آه از این حال گریه آور تو مانده در آفتاب پیکر تو کهنه پیراهنی است در بر تو در همین لحظه های آخر تو آمده پیش تو برادر تو آمده شاه بی کفن زینب به رگش باز بوسه زن ، زینب ...