شعر بستری و شهادت امیرالمومنین
از زبان حضرت زینب سلام الله علیهم
#غربت_امیرالمؤمنین_علیه_السلام
#امیرالمومنین
#بستر_شهادت
این دو روزه چون سه ماهه مادرم لاغر شدی
حضرت خیبر شکن ،هم سطح با بستر شدی
چشمهای نیمه بازت را به روی من نبند
مادرم را خواب میبینی مگر،باشد بخند
دور لبهایت زبانت را نچرخان جان من
شیر آوردم برایت نوش جان مهمان من
بد زده نامرد زخم تو نمی آید به هم
مثل زخم بازوی مادر سرت کرده ورم
آن غلافی که به کوچه بازوی مادر شکست
تیغِ آن در کوفه آمد بر سر حیدر نشست
قاتلت با طعنه می خندید بر احوال من
گفت بدجوری زدم ،بیهوده دست و پا نزن
مادرم ای کاش امشب بود تا کاری کند
مثل ایام اُحد از تو پرستاری کند
با تکان دست و پایت دست و پا گم کرده ام
آن کفن هایی که مادر داد را آورده ام
می روی از هوش می گویی کلامی بی صدا
کربلا یا کربلا یا کربلا یا کربلا
چادرم را از چه می بوسی تو با گریه چنین
با تماشای وقارم پای می کوبی زمین
مَحرمان جمعند دور دخترت گریه نکن
بازهم وا می شود زخم سرت گریه نکن
تا ابوفاضل کنارم هست در آرامشم
چادرم را روی زخم صورت تو می کشم
از ازل بین حسین و قلب من ، احساس بود
مادرم هم روی گیسوی حسین حساس بود
هر چه می خواهی بگو ، بازی نکن با جان من
با تماشای حسین حرف جدایی را مزن
وای اگر روزی ببینم زیر پا افتاده است
زیر زانوهای قاتل از صدا افتاده است
شک ندارم آنکه اموال حرم را می برد
بعد ِ پیراهن می آید معجرم را می برد
کوفیان با ما دمِ دروازه بد تا می کنند
بر سربازار زینب را تماشا می کنند
نان و خرماهای تو روزی ز خاطر می رود
پیش پای دخترت زینب تصدق می شود
#قاسم_نعمتی