به نام خدا
#غزل_مرثیه
#شهادت_امام_هادی_علیه_السلام
ای قبله نما ، شمس هُدیٰ ، حضرت هادی!
محبــوبِ غریب الغُــرَبا ، حضرت هادی!
ای نجــم دهــم ، بر فلـکِ مُلـکِ ولایـت
فرزنـدِ کَـرَم ، روحِ سَخا ، حضرت هادی!
شـد خیمــه گـهِ ماتمِ تو ، خانهٔ دلهـــا
با اشک و غم و آه و نوا ، حضرت هادی!
چارمْ علــی از باغ امامــت ! به جوانی
پر پر شــدی از زهـر جفا ، حضرت هادی!
در چشــم عدو ، خوبیِ تو بوده گنـــاهت
ای کشتهٔ بی جرم و خطا ، حضرت هادی!
از غربت و داغ جگرت ، ســوخت جهـانی
شد سامره ، یک کرب وبلا ، حضرت هادی!
از کرب و بـلا گفتم و دل خانهٔ غـــم شــد
از غربتِ شــاه شهـــدا ، حضرت هادی!
همــراهِ تو با یاد حسیــن ، آن دَمِ آخــر
شد غرقِ عزا ، اَرض و سَما،حضرت هادی!
دوریم اگر از حرم و صحـن و ســرایت
مسـتیــم از آن جامِ وِلا ، حضرت هادی!
بستیــم گره ، رشتـهٔ دل را به حریمـت
از پنجــره فولادِ رضــا ، حضرت هادی!
با یاد شمــا زائــر سلــطان غریـبیــم
با عرض ارادت به شما ، حضرت هادی!
آقا ! نظــری از کَرَم و لطــف به ما کن
ای مظهــرِاحسان و عطا ، حضرت هادی!
رقیه سعیدی(کیمیا)
❀﷽❀
#غزل_مرثیه
#شهادت_امام_موسی_بن_جعفر_علیه_السلام
#سروده_رقیه_سعیدی_کیمیا
─━⊰••❃❀❃••⊱━─
در غـمِ خورشیــدِ پشتِ ابر ، باران می گریست
ماهتاب ، از این هــلالِ رو به پایان می گریست
در سیَه چالی که دیگر ، روز و شب فرقی نداشت
از فــراقِ رویِ او ،خورشیــد تابان می گریست
کُـنــجِ زنــدان بود ، امّا غــرقِ طوفـــانِ بلا
بود موسی در دلِ امواج و طوفان می گریست
در مناجاتش نوایِ درد می آمــــد به گـــوش
در نمـازش تک تکِ آیات قـــرآن می گریست
هر رکوع و سجده اش از بس که سنگین می گذشت
از خجالت ، حلقهٔ زنجیــرِ بی جان می گریست
جایِ زندانبــان ِ بی شــرم ، از سرِ شـرمنــدگی
بر چنین احوال ، حتی چشم زندان می گریست
روزه داری که میـــانِ سفــرهٔ افـــطارِ او
ناله می زد تازیانه ، سفره ، بی نان می گریست
روزهای واپسـیـن ، رنگ دعــایش فــرق داشت
یاد مادر بود و در سوگش فراوان می گریست
ذکر "یارَب نَجِّنــی مِنْ سِجْنِ هارونُ الرَّشید"
زیرِ لب می خواند و با حالی پریشان می گریست
روز وشـب در انتـظار دیدن معصــومه بود
از غمِ دلتنــگیِ شــاه خراسـان می گریست
با زبــان روزه ، یاد کــربلا بــود ، از عطـــش
روضه می خواند و به یادِ شاه عطشان می گریست
شکر ، دیگر ، دختــرش جـان دادن او را ندید
گرچه با حسرت ، چنان ابر بهاران می گریست
کــربلا ، امّا ســرِ خورشیـــد را بـر نِـیْ زدنــد
پای نیــزه دختـری با آه سوزان می گریست
در ردیف از بس نوشتم گریه را بغضم شکست
"کیمیا" هم در غزل با اشک پنهان ، می گریست
─━⊰••❃❀❃••⊱━─
رقیه سعیدی(کیمیا)
❀﷽❀
#غزل_مرثیه
#شهادت_امام_موسی_بن_جعفر_علیه_السلام
#سروده_رقیه_سعیدی_کیمیا
─━⊰••❃❀❃••⊱━─
در غـمِ خورشیــدِ پشتِ ابر ، باران می گریست
ماهتاب ، از این هــلالِ رو به پایان می گریست
در سیَه چالی که دیگر ، روز و شب فرقی نداشت
از فــراقِ رویِ او ،خورشیــد تابان می گریست
کُـنــجِ زنــدان بود ، امّا غــرقِ طوفـــانِ بلا
بود موسی در دلِ امواج و طوفان می گریست
در مناجاتش نوایِ درد می آمــــد به گـــوش
در نمـازش تک تکِ آیات قـــرآن می گریست
هر رکوع و سجده اش از بس که سنگین می گذشت
از خجالت ، حلقهٔ زنجیــرِ بی جان می گریست
جایِ زندانبــان ِ بی شــرم ، از سرِ شـرمنــدگی
بر چنین احوال ، حتی چشم زندان می گریست
روزه داری که میـــانِ سفــرهٔ افـــطارِ او
ناله می زد تازیانه ، سفره ، بی نان می گریست
روزهای واپسـیـن ، رنگ دعــایش فــرق داشت
یاد مادر بود و در سوگش فراوان می گریست
ذکر "یارَب نَجِّنــی مِنْ سِجْنِ هارونُ الرَّشید"
زیرِ لب می خواند و با حالی پریشان می گریست
روز وشـب در انتـظار دیدن معصــومه بود
از غمِ دلتنــگیِ شــاه خراسـان می گریست
با زبــان روزه ، یاد کــربلا بــود ، از عطـــش
روضه می خواند و به یادِ شاه عطشان می گریست
شکر ، دیگر ، دختــرش جـان دادن او را ندید
گرچه با حسرت ، چنان ابر بهاران می گریست
کــربلا ، امّا ســرِ خورشیـــد را بـر نِـیْ زدنــد
پای نیــزه دختـری با آه سوزان می گریست
در ردیف از بس نوشتم گریه را بغضم شکست
"کیمیا" هم در غزل با اشک پنهان ، می گریست
─━⊰••❃❀❃••⊱━─
رقیه سعیدی(کیمیا)
❁﷽❁
#غزل_مرثیه
#وفات_حضرت_ام_کلثوم_علیها_سلام
#سروده_رقیه_سعیدی_کیمیا
هدیه به روح مطهر حضرت امّ کلثوم سلام الله علیها
┄┄┅┅✾┅┅┄┄
اُمّ کلثــومی و این نام ، ز طاها داری
عفّـت و پاکی و زهـراییِ زهــرا داری
زینـب ثانیِ زهرا و علــی ! بی تردیـد
صبر ، اِرثیست که از زینب کبرا داری
گرچه کمتر ز مقامات شما گفته شده
لیک در قلب محبــان خودت جا داری
غـصّـــــهٔ دشـتِ بلا بر دلـت آوار شده
مثل زینــب به دلت ماتمِ عظمـا داری
ســرِ هفــده مَهِ تابان به سرِ نِیْ دیدی
داغِ هفتاد و دو پیکر روی صحرا داری
بوده ای همنفــس زینب و همراهِ حرم
جسم رنجور و قدِ خَم ، دلِ شیدا داری
غربتی بیشتر از این که اسارت دیدی؟
قلبِ خونبــار زِ نامَحــرم و اَعـدا داری
همهٔ عمــرِ تو با اشک و غم و آه گذشت
گرچه در صبــر و تحمل ، دلِ دریا داری
روضهٔ ظهرِ عطش ، مرثیهٔ محفل توست
بزمِ غـم در دلِ خود ، یک تنه بر پا داری
بارِ سنـگیـــنِ غمِ کرب و بلا بر دوشـت
کربــلا نه ، به دلـت کرب و بلاها داری
خـواهـــرِ هفــت بــرادر! چقَــدَر تنهایی
از حسینـــت دمِ آخـر چه تمنـــا داری؟
مثل زینب دمِ جان دادن خود چشم به در
حســرتِ دیــدنِ مـــاهِ رخِ سقـــا داری
کیمیا ! فصلِ غمِ زینب دیگر شده است
باز ، آهنــــگِ عــزای گلِ زهــــــرا داری
#رقیه سعیدی(کیمیا)
تقدیم به امام حسن عسکری علیه السلام
******
ای دومین حسن که دلت از جهان گرفت
با پرکشیدنِ تو دلِ آسمان گرفت
مانندِ مجتبی ، به کرم می شناسمت
کم نیست سائلی که فقط از تو نان گرفت
گرچه گرفته از تو امان دشمنت ولی
هفت آسمان به لطف وجودت امان گرفت
شد" سُرَّ مَن رَءا " حرمِ سامرای تو
غم از دلم نگاه بر این آستان گرفت
ای حج نرفته ای که زمین در طوافِ توست
با هر نماز خواندنِ تو ، کعبه جان گرفت
تو وارثِ مصائبِ موسی بن جعفری
آن رهبری که گوشه ی زندان، مکان گرفت
شد خانه ات اسیرِ نگاهِ غریبه ها
ای عسکری لقب ، دلت از پادِگان گرفت
چون مادرت به فصلِ جوانی خزان شدی
گلچین روزگار ، تو را هم جوان گرفت
زهرِ جفا به جان تو افتاد ای غریب
از پیکر نحیفِ تو تاب و توان گرفت
فرزندِ پنج ساله ی تو داغدارِ توست
فصلِ بهارِ کودکی اش را خزان گرفت
با رفتن تو بی کس و تنها شد این پسر
کون و مکان از این غمِ صاحب زمان گرفت
لب تشنه بودی و به تو دادند ظرف آب
با یادِ کربلا لبِ خشکت زبان گرفت
گریان شدی به یاد سری که به طشت زر
گلبوسه از لبش ، لبه ی خیزران گرفت
امشب به یادِ مهدیِ صاحب زمان ، دلم
بزمِ عزا برای تو در جمکران گرفت
*******
رضا یزدی اصل
#غزل_مرثیه
#امام_حسن_عسکری_علیه_السلام
#امام_زمان_علیه_السلام