eitaa logo
عاشقان ثارالله مشهد و قم مقدس
751 دنبال‌کننده
26 عکس
2 ویدیو
63 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
در سینه ی من جز غم تو چیست حسین؟ در هر رگ من عشق تو جاری است حسین بی علت و بسیار، تو را میخواهم عاشق شدنم دست خودم نیست حسین
دلش دریای صدها کهکشان صبر غمش طوفان صدها آسمان ابر دو چشم از گریه همچون ابر خسته ز دست صبر ِزینب، صبر خسته صدایش رنگ و بویی آشنا داشت طنین ِموج آیات خدا داشت زبانش ذوالفقاری صیقلی بود صدا، آیینه ی صوت علی بود چه گوشی می کند باور شنیدن؟ خروشی این چنین مردانه از زن به این پرسش نخواهد داد پاسخ مگر اندیشه ی اهل تناسخ : حلول روح او، درجسم زینب علی دیگری با اسم زینب زنی عاشق، زنی اینگونه عاشق زنی، پیغمبر ِقرآن ناطق زنی، خون خدایی را پیامبر زن و پیغمبری ؟ الله اکبر مرحوم قیصر امین پور
روضه ی باز شنیدن سخت است بار بر دوش کشیدن سخت است تلخی آه چشیدن سخت است سوی گودال دویدن سخت است دیدم آن جا که چه غوغا کرده بی حیا، کار خودش را کرده حنجری سوخته شد بعد از آن ... جگری سوخته شد بعد از آن ... مادری سوخته شد بعد از آن ... معجری سوخته شد بعد از آن ... زیر و رو شد بدنت با نیزه تا که شد در تن تو تا نیزه وای از آن سفر شام، حسین! وای از آن ملأ عام، حسین ! وای از طعنه و دشنام، حسین ! وای از سنگ لب بام، حسین ! آن دیاری که پر از بیداد است شام نه، کشور کُفر آباد است ذرّه ای رحم در آن ناس نبود بینشان عاطفه بشناس نبود حرفی از غیرت و احساس نبود کاش آن جا سر عبّاس نبود ... محمد فردوسی
کار به نوحوُا رسید روضه به ناله کُنجِ تنور است آرزوی سه ساله لشکرِ کرب و بلا به کوفه رسیده چنگِ حرامی ست بینِ موی سه ساله سمتِ حرم نانِ خشک پَرت نِمودند بُغضِ عجیبی ست در گلوی سه ساله عمّه چرا می زنند سنگ به نیزه پیشِ نگاه تو پیشِ روی سه ساله صحبتِ آویز نیست حرفِ کنیز است کاش نَفهمد چه شد عموی سه ساله زخم شده گردنِ امیرِ اسیران رحم ندارد خدا عَدوی سه ساله شام چه ها کرده که سکونتِ کوفه شد وسطِ ندبه آرزوی سه ساله حسین ایمانی
مرثیه کوفه تا شام از تنت دوری و سرنیزه مکانت شده است آیه ی کهف خدا ذکر زبانت شده است سرِ تو دست سنان است و گلویت خسته خسته از دست تکان های سنانت شده است بین هجده گل سرخم که به نی می سوزند زخم پیشانی تو خوب نشانت شده است برسان از سر نی نیم نگاهی به من و دخترت که نفسش، مرثیه خوانت شده است من عزادارم و دستانم اگر بسته، ولی سنگ ها بر سر من لطمه زنانت شده است شده امروز مرا همسفر کوفه و شام آنکه دیروز تو را قاتل جانت شده است معجر سوخته ی دخترکانت، امروز بدترین زخم روی روح و روانت شده است
من که بی روضه ها نخواهم ماند لحظه ای بی شما نخواهم ماند روز و شب بی خیالِ رؤیای حرم کربلا نخواهم ماند بی نوا می روم به سمت حرم در حرم بی نوا نخواهم ماند من گدای همیشه ات هستم هر کجایی گدا نخواهم ماند پرچمت تا که هست محتاجِ منت رهنما نخواهم ماند لطف زهرا میان روضه ی تو لحظه ای بی صدا نخواهم ماند تا حسین است عشق بندگی ام لنگ قبله نما نخواهم ماند تا حسینیه است معراجم بی در و بی کجا نخواهم ماند
اینکه هنوز پشت درم، اینکه سائلم یعنی بزرگواری تو هست شاملم چشم‌ات گرفت چشم مرا در مقام اشک ناقابلم اگرچه، نشستی مقابلم آنقدر در اتاق خودم روضه خوانده‌ام گاهی حسین می‌شنوم از وسائلم من با دلم چقدر برای تو سوختم دلخوش به این امید، بیایی به محفلم گفتم به عشقِ اُم بنین بعد مُردنم هر هفته شنبه روضه بگیرند منزلم محکم اگر برای تو بر سینه می‌زنم مشغول گردگیری آئینه‌ی دلم قبله‌نمای قلب من اصلاً به سمت توست یومیه پنج مرتبه سوی تو مایلم هرچه برای توست، برایم مقدس است من عاشق علامت و طبل و شمایلم ** ای کاش ماجرای گلویت دروغ بود دنبال یک نشانه میان مقاتلم از بس برای تشنگی‌ات گریه کرده‌ام از روضه‌ی گرسنگی‌ات حیف غافلم ✍سروده گروه ادبی
هرچند پیر و خسته دل و ناتوان شدیم نام حسین آمد و از نو، جوان شدیم گفتند کربلا وطن ماست بر زمین شکر خدا که هموطن آسمان شدیم چون فرش پادری دم مجلس نشسته‌ایم پاخورده‌ایم و آخر عمری گران شدیم هر غم که دیده‌ایم فدای غم حسین عمری به داغ کرببلا امتحان شدیم باید گریست خط به خط عمر رفته را جز او اگر برای کسی روضه‌خوان شدیم ✍
« چوب مزن ای لعین » شاعر : حامد خضری ---------------------------- چوب مزن ای لعین ، زادهٔ زهراست او سبط پیمبر حسین ، مظهر أَسماست او چوب مزن ای لعین ، بر لب قاری چنین حور و ملَک ، جنّ و انس خونجگرند دلغمین چوب مزن ای لعین ، دور نما خیزران نی فقط ارض و سما ، عرش خدا در فغان چوب مزن ای لعین ، این سرِ اطهر بُوَد بوسه گه حیدر و ختم پیمبر بُوَد چوب مزن ای لعین ، نور دل حیدر است چشم ملائک کنون زین غم عظمیٰ تر است چوب مزن ای لعین ، بر لب و دندان او شرم و حیا کن خبیث ، نزد یتیمان او چوب مزن ای لعین ، در بر چشمان من این گل پرپر شده ، جان من است جان من چوب مزن ای لعین ، بر لب این باغبان حسین به کرب و بلا ، باغ گُلش شد خزان چوب مزن ای لعین ، غرق عزا عالمیست کم تو جنایت نما «حامد» از این غم گریست
🔹با کاروان نیزه🔹 می‌آیم از رهی که خطرها در او گم است از هفت‌منزلی که سفرها در او گم است از لا‌به‌لای آتش و خون جمع کرده‌ام اوراق مقتلی که خبرها در او گم است دردی کشیده‌ام که دلم داغدار اوست داغی چشیده‌ام که جگرها در او گم است با تشنگان چشمۀ اَحلی مِن العسل نوشم ز شربتی که شکرها در او گم است این سرخی غروب که همرنگ آتش است توفان کربلاست که سرها در او گم است یاقوت و دُرّ صیرفیان را رها کنید اشک است جوهری که گهرها در او گم است هفتاد و دو ستاره غریبانه سوختند این است آن شبی که سحرها در او گم است باران نیزه بود و سر شه‌سوارها جز تشنگی نکرد علاج خمارها :: جوشید خونم از دل و شد دیده باز، تر نشنید کس مصیبت از این جان‌گدازتر صبحی دمید از شب عاصی سیاه‌تر وز پی شبی ز روز قیامت درازتر بر نیزه‌ها تلاوت خورشید، دیدنی‌ست قرآن کسی شنیده از این دل‌نوازتر؟ قرآن منم چه غم که شود نیزه، رحل من امشب مرا در اوج ببین سرفرازتر عشق توام کشاند بدین‌جا، نه کوفیان من بی‌نیازم از همه، تو بی‌نیازتر قنداق اصغر است مرا تیر آخرین در عاشقی نبوده ز من پاک‌بازتر با کاروان نیزه شبی را سحر کنید باران شوید و با همه تن گریه سر کنید :: فرصت دهید گریه کند بی‌صدا، فرات با تشنگان بگوید از آن ماجرا، فرات گیرم فرات بگذرد از خاک کربلا باور مکن که بگذرد از کربلا، فرات با چشم اهل راز نگاهی اگر کنید در بر گرفته مویه‌کنان مشک را فرات چشم فرات در ره او اشک بود و اشک زآن‌گونه اشک‌ها که مرا هست با فرات حالی به داغ تازۀ خود گریه می‌کنی تا می‌رسی به مرقد عباس، یا فرات از بس که تیر بود و سنان بود و نیزه بود هفتاد حجله بسته شد از خیمه تا فرات از طفل آب، خجلت بسیار می‌کشم آن یوسفم که ناز خریدار می‌کشم :: بعد از شما به سایۀ ما تیر می‌زدند زخم زبان به بغض گلوگیر می‌زدند پیشانی تمامی‌شان داغ سجده داشت آنان که خیمه‌گاه مرا تیر می‌زدند این مردمان غریبه نبودند، ای پدر دیروز در رکاب تو شمشیر می‌زدند غوغای فتنه بود که با تیغ آبدار آتش به جان کودک بی‌شیر می‌زدند ماندند در بطالت اعمال حجشان مُحرم نگشته تیغ به تقصیر می‌زدند در پنج نوبتی که هبا شد نمازشان بر عشق، چار مرتبه تکبیر می‌زدند هم روز و شب به گرد تو بودند سینه‌زن هم ماه و سال، بعد تو زنجیر می‌زدند از حلق‌های تشنه، صدای اذان رسید در آن غروب، تا که سرت بر سنان رسید... :: ای زلف خون فشان توام لیلة البرات وقت نماز شب شده، حی علی الصلات از منظر بلند، ببین صف کشیده‌اند پشت سرت تمامی ذرات کائنات خود، جاری وضوست، ولی در نماز عشق از مشک‌های تشنه وضو می‌کند، فرات توفان خون وزیده، سر کیست در تنور؟ خاک تو نوح حادثه را می‌دهد نجات! بین دو نهر، خضر شهادت به جستجوست تا آب نوشد از لبت، ای چشمۀ حیات ما را حیات لم یزلی، جز رخ تو نیست ما بی‌تو چشم بسته و ماتیم و در ممات عشقت نشاند، باز به دریای خون، مرا وقت است تیغت آورد از خود، برون، مرا... :: خون می‌رود هنوز ز چشم تر شما خرمن زده‌ست ماه، به گرد سر شما آن زخم‌های شعله‌فشان، هفت اخترند یا زخم‌های نعش علی‌اکبر شما؟ آن کهکشان شعله‌ور راه شیری است یا روشنانِ خون علی‌اصغر شما؟ دیوان کوفه از پی تاراج آمدند گم شد نگین آبی انگشتر شما از مکه و مدینه، نشان داشت کربلا گل داد «نور» و «واقعه» در حنجر شما با زخم خویش، بوسه به محراب می‌زدید زآن پیشتر که نیزه شود منبر شما گاهی به غمزه، یاد ز اصحاب می‌کنی بر نیزه، شرح سورۀ احزاب می‌کنی... :: قربان آن نی‌ای که دمندش سحر، مدام قربان آن می‌ای که دهندش علی الدوام قربان آن پری که رساند تو را به عرش قربان آن سری که سجودش شود قیام هنگامۀ برون شدن از خویش، چون حسین راهی برو که بگذرد از مسجدالحرام این خطی از حکایت مستان کربلاست: ساقی فتاد، باده نگون شد، شکست جام! تسبیح گریه بود و مصیبت، دو چشم ما یک اَلاَمان ز کوفه و صد اَلاَمان ز شام اشکم تمام گشت و نشد گریه‌ام خموش مجلس به سر رسید و نشد روضه‌ام تمام با کاروان نیزه به دنبال، می‌رویم در منزل نخست تو از حال می‌رویم 📝
🔹طلوع روشنی🔹 کربلا را مى‏‌سرود اين بار روى نیزه‌ها با دو صد ايهام معنى‌دار، روى نیزه‌ها نينوايىْ شعر او از ناى هفتاد و دو نى مثل يک ترجيع شد تکرار روى نیزه‌ها چوب خشک نى به هفتاد و دو گل آذين شده‏‌ست لاله‌‏ها را سر به سر بشمار روى نیزه‌ها زخمىِ داغ‌اند اين گل‌هاى پرپر، اى نسيم! پاى خود آرام‌‏تر بگذار روى نیزه‌ها يا بر اين نيزار خون امشب متاب، اى ماهتاب! يا قدم آهسته‌‏تر بردار روى نیزه‌ها.. صوت قرآن است اين؟ يا با خدا در گفتگوست رو به رو، بى‌پرده، در انظار روى نیزه‌ها ياد دارى آسمان! با اختران، خورشيد گفت: وعدۀ ديدارمان اين‌بار روى نیزه‌ها با برادر گفت زينب: راه دين هموار شد گرچه راه توست ناهموار روى نیزه‌ها اى دليل کاروان! لختى بران از کوچه‌‏ها بلکه افتد سايۀ ديوار روى نیزه‌ها صحنۀ اوج و عروج است و طلوع روشنى سير کن، سير تجلّى‌زار روى نیزه‌ها چشم ما آيينه‌آسا غرق حيرت شد چو ديد آن همه خورشيدِ اختربار روى نیزه‌ها 📝
. ◾️ شب‌ هفتم شهادت ، شب عجل‌الله‌تعالی‌فرجه و روضه‌ی سیدالشهدا علیه‌السلام کاش روی زبان ما غیر فرج دعا نبود دعا به غیر فرجت روی زبان ما نبود آه غریب فاطمه فدای بی‌کسی تو کاش که حرف دوری وفراق تو شها نبود هرکه سوال می‌کند به‌خاطر چه زنده‌ای به غیر شوق دیدنت حرف دگر مرا نبود پیر شدیم و قاب شد منتظرانت عکسشان حاجتشان جزفرجت به صبح جمعه‌ها نبود کجاست ندبه خوان تو که باز ندبه سر دهد بخواند این بیت بران لبی که جز تو وانبود بیا بیا که سوختم زهجر روی ماه تو چرا به غیر سوختن آخر این بیا نبود دلم پر است دلبرم نه از شما که ازخودم ببخش این شکسته را که لایق شما نبود ببخش اگر به غیر تو بفکر دیگری شدم ببخش اگر که عمر من جزگنه وخطا نبود ببخش اگر که چشم من لایق دیدنت نشد ببخش اگر عبادتم به غیر از ریا نبود ببخش جان مادرت مرا عزیز فاطمه که غیر بخشش عادت جد تو مرتضا نبود اگر که مردم ونشد ببینمت قرارمن بر سرقبرمن بیا بگو جدا زما نبود بگو که هرچه بود او گریه کن حسین بود آتش سینه اش بجز ماتم کربلا نبود به قبرشش گوشه قسم به قبرهم اگر روم ندبه کنم که جز فرج حاجت این گدا نبود صحبت کفن و دفن شد رفت دلم به کربلا مگر حسین تشنه لب عزیز مصطفا نبود تکه حصیر خانه ی اهل دهات وای من مگر به کربلا کفن به غیر بوریا نبود چه کرده‌اند اسب‌ها با تن غرق خون او که پشت و روی حضرتش مشخص ای‌خدا نبود نشد که از زمین بلند پیکرش بی‌سرش کند که با زمین یکی شده زخاکها جدا نبود چگونه در کفن تنش نهاد زین العابدین چگونه در لحد نهاد لرزه به ماسوا نبود مستحب است اینکه سر بروی خاکها نهی این تن پاره پاره را سری به تن چرا نبود خنجر کند و گردنش چه بد بریده حنجرش  کاش حسین فاطمه ذبیحا بالقفا نبود نه شانه‌ای نه گردنی نه استخوان سالمی که جای تلقین به تنِ مرمل دما نبود چو عمه‌اش بوسه زد او گلوی رشته رشته را که نا دگر به پیکر علیِ نینوا نبود گفت خداحافظ ای تشنه لب شهید من دلم بداغ ماتمت کاش که مبتلا نبود به سربیا سری بزن به اهلبیت مضطرت بگو که  جایشان پدر کنار برده‌ها نبود بزم یزید بی‌حیا ناله زنیم (روضه‌خوان) طشت طلا سرحسین جوابش این جفا نبود .