eitaa logo
عاشقان ثارالله مشهد و قم مقدس
739 دنبال‌کننده
26 عکس
2 ویدیو
63 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
کیستم من، فاطمــه، محبـوبۀ جان‌آفرینـم جنــةالاعـلای قُـربِ رحمـةٌ للعـالمینم لیلة‌ُ القدری که کس غیر از خدا قدرش نداند معنــی «انا فتحنـــا»ی امیــرالمؤمنینم مادر پیغمبران از شخص آدم تا محمّد بانــوی مـلک خـدا در آسمان‌ها و زمینم از ازل پیشانــی توحیــد را بــودم ستاره تا ابـد انگشـتر ختــم رســالت را نگینم ذات حق کرده اراده تا که باشد یک حسینش ور نه ریزد تا صف محشـر، حسین از آستینم آن جناب مریـم عـذرا و این یکتـا مسیحش این مـن و ایـن یـازده عیسـای عیسا آفرینم راستـی رکـن همه ارکان عالم کیست؟- حیدر در حقیقـت مـن همـان رکـن امـام راستینـم ایـن عجب نبْوَد چو پا در عرصۀ محشر گـذارم عفـو جوشــد از یسـار و رحمـت آید از یمینم سجـده و والشمس و واللیـل و دخـان و عادیاتم کوثر و تطهیر و قـدر و فجـر و نور و یاء و سینم هم به سیرت مصطفی فرموده در شأنم «فداها» هم به صــورت گفتــه صــورت‌آفرینم، آفرینم در حقیقت عبد حق خوانده، سپس گویید مدحم گرچــه فــوق مــدح خلــقِ اوّلیـن و آخرینم گاه مـی‌خوانند حــورم، گــاه مـی‌گویند انسان هر چه باشم بهتر از آن، هر چه هستم فوق اینم عصمتـم، زهـدم، عفافم، کعبه‌ام، رکنم، طوافم مـام نفس مطمئنـه، قـلب تقـوا، جـانِ دینـم نی عجب گر چشم حق در من بیند روی حق را نیستـم هرگـز خـدا؛ امـا خـدا را جانشینم مرتضی در من خدا را دید با چشم خدایی مـن خدا را دیده‌ام هر گاه حیدر را ببینم شب که همچون کوکب دُرّی جمالم می‌درخشد تــا فــلک انــوار ثــارالله خیــزد از جبینم هـم نبــوت را یگانــه، چشمــۀ عین‌الحیاتم هـم ولایـت را فـروزان، آیــت حــقُ الیقینم بهتریـن ســادات عالــم: چـار بانوی بهشتی مـن میـان چـار سـادات بهشتــی، برترینـم ایستـادم روی پـا چـون کوه، بر حفظ ولایت سیل اگر سیلی زنـد، آن نیستم کز پا نشینم این حمایت از علی، این ضربه‌های دست دشمن آن شــرار آتــش و ایـن خطبه‌های آتشینم بـا وجـود آنکــه در راه علــی اولْ شهیـدم پیش‌تـر از مـن فــدا گردیــد طفـلِ نازنینم یـک مدینـه دشمـن و یـک خانۀ آتش‌گرفته کس نبود آنجا به جز دیوار و در، یار و مُعینم من که پیغمبر «فداها» گفت در حقم، همانا اولیــن یـــار فـــداکار امیـــرالمؤمنینم دست دادم لیک بند از دست مولایم گشودم تا بداننــد اهــل عالَـم حامی حبلُ المتینم من شدم نقش زمین، بُردند مولا را به مسجد آه یـارب تــا قیــامت از امـامم شـرمگینم من بـه یـاری علی «میثم!» مقـاوم ایستـادم شد خجـل مسمـارِ آهن، پیشِ عزمِ آهنینم استاد
زهرا همه‌جا یاور و غم‌خوار علی است با پهلوی بشکسته طرفدار علی است هر دست که حامی ولایت نشود دستی که نبی بوسه زند یار علی است گلخانه‌ی وحی طعمه‌ی آذر شد گل رفت ز دست و غنچه‌اش پرپر شد شد حرمت صدیقه‌ی کبری پامال یک آیه جدا ز سوره‌ی کوثر شد از شعله‌ی نار، گل به احمد دادند بر بانوی وحی، تحفه بی‌حد دادند ضرب لگد و غلاف تیغ و سیلی اجری‌ست که بر آل محمد دادند از هر طرفی که رهسپر می‌گشتم پیش ضربات او سپر می‌گشتم همراهم اگر نبود در کوچه حسن تا خانه‌ی خود چگونه بر می‌گشتم کی بود گمان به فتنه دامن بزنند؟ آتش به سرای حی ذوالمن بزنند ای اهل مدینه! از شما می‌پرسم کی دیده سه نامرد به یک زن بزنند؟ استاد
نبینم اشکُ تویِ چشات علی دیدی عاقبت شدم فدات علی روزی که سپر فروختی یادته من به‌جاش سپر شدم برات علی منکه پیر شدم علی به پای تو مثل محسنم شدم فدای تو اگه صد بارِ دیگه زنده بشم باز دوباره می‌میرم برای تو پیش من ابالحسن گریه نکن پیش تو منو زدن گریه نکن با نَوَد زخمِ اُحُد دم نزدی حالا با یه زخم من گریه نکن
نیازی نیست روضه سر بیاید نباید روضه‌خوان دیگر بیاید برای گریه، این ایّام کافی‌ست فقط گاهی صدای "در" بیاید
می‌میرم ابالحسن گریه نکن هر چقدر منو زدن گریه نکن با نود زخمِ اُحُد دم نزدی با یه‌دونه زخم من گریه نکن
بدون تو اصلاً عزت ندارن تو نباشی اینا قیمت ندارن ناراحت نباش سلامِت نِمیدن اینا هیچ‌کدوم لیاقت ندارن مهم اینه نگینِ منی علی همیشه بهترینِ منی علی بقیه هرچی میگن بزار بگن امیرالمؤمنینِ منی علی وسعت دلت رو دریا می‌دونه شِدَّت آهتو صحرا می‌دونه بیشتر از من تورو آتیشت زدن قیمت صبرتو زهرا می‌دونه دیگه دنیا واسه من تموم شده انگاری خوشی برام حروم شده یه نفس کشیدنِ بدون درد همینم این روزا آرزوم شده کاش دلت رو کسی خالی نکنه قد و بالاتو هلالی نکنه قَسَمِت می‌دم که بعد رفتنم کسی از حَسَن سؤالی نکنه
در گوشِ جهان، گلایه‌ی گریه‌ی توست این شعر پر از کنایه‌ی گریه‌ی توست هرچند که سایه‌بان گرفتند از تو عالم همه زیر سایه‌ی گریه‌ی توست
آتش، شده از خجالت روی تو آب بستر، شده بعد رفتن تو بی‌خواب دستاس، برای دست‌بوسی دلتنگ سجاده، برای پای بوسی بی‌تاب
پشتِ درِ خانه هیزمِ شعله‌وری آهِ تو نداشت در دل شهر اثری ما دربه‌درانِ خانه‌ات نشنیدیم از این درِ بسته روضه‌ی بازتری
تو ای غم! دست بردار از سر من نمانده اشک در چشم تر من از آن‌روزی که بین شعله‌ها رفت نفس تنگی گرفته مادر من * * * تنش می‌سوخت در هُرم شراره سخن می‌گفت تنها با اشاره تنور خانه که روشن شد امروز سیاهی رفت چشمانش دوباره
🔹فاطمیه 🔹حضرت_فاطمه علیهاالسلام 🔹دل سنگ آب شد🔹 کوه بودم، بلند و باعظمت روی دامان دشت جایم بود قد کشیدم ز خاک تا افلاک ابرها، فرش زیر پایم بود شب که چشم ستاره روشن بود نور مهتاب، دل ز من می‌برد صبح، چون آفتاب سر می‌زد اولین پرتوش به من می‌خورد دفتر وحی حق که روز به روز جلوه‌اش سبز و سبزتر بادا در بیان شکوه من، دارد آیۀ «والجبال اوتادا» سینه‌ام را اگر که بشکافند لعل و الماس دیدنی دارم از گذشت زمان و «دحو الارض» خاطراتی شنیدنی دارم... صبح یک روز چشم وا کردم ضربۀ تیشه بود گوش خراش تخته سنگی شدم جدا از کوه اوفتادم به دست سنگ تراش پتک سنگین و تیشۀ پولاد سهم من از تمام هستی شد حکم تقدیر و سرنوشت این بود نام من «آسیای دستی» شد گرچه از بازگشت خویش به کوه پس از آن روزگار نهی شدم این سعادت ولی نصیبم شد که جهیز عروس وحی شدم گوشۀ خانه‌ای مرا بردند که حضور بهشت آن‌جا بود برترین سرپناه روی زمین بهترین سرنوشت آن‌جا بود دستی از جنس یاس و نیلوفر شد در آن خانه آسیاگردان گرچه سنگم، ولی دلم می‌خواست جان او را شوم بلاگردان هر زمان گرد خویش چرخیدم می‌شنیدم تلاوت قرآن روح سنگین و سخت من کم‌کم تازه شد از طراوت قرآن راز خوش‌بختی مرا چه کسی جز خداوند دادگر داند کی گمان داشتم مرا روزی جبرئیل امین بگرداند به مقامی رسیده‌ام که چنین بوسه‌گاه فرشتگان شده‌ام مثل رکن و مقام کعبه عزیز در نگاه فرشتگان شده‌ام بارها شد که با خودم گفتم: ای که داری به کار نان دستی! کاش هرگز ز خاطرت نرود وام‌دار چه خانه‌ای هستی؟ خانۀ آسمانی خورشید خانۀ روشن ستاره و ماه خانۀ وحی، خانۀ قرآن خانۀ «انّما یُریدُ الله» از همین خانه تا ابد جاری‌ست چشمۀ فیض، چشمۀ احسان سایبانِ معطّرِ این جاست سورۀ «هل أتی علی الانسان» آسیابم ولی یقین دارم که پناهنده‌ام به سایۀ نور سرنوشت مرا دگرگون کرد اشک زهرا و ذکر آیۀ نور یاس یاسین که با دعای پدر آیۀ نور بود تن‌پوشش داشت دستی به دستۀ دستاس دست دیگر گلی در آغوشش در محیطی که هر وجب خاکش فخر بر آفتاب و ماه کند آرزو می‌کنم که گاه به من دختر کوچکی نگاه کند گرچه از بازتاب گردش من نان این خانه برقرار شده‌ست شرمسارم از این‌که می‌بینم دست زهرا جریحه‌دار شده‌ست رفت خورشید وحی و آمد شب سر نزد از ستاره سوسویی صبح از کوچۀ‌ بنی‌هاشم شد بلند آتش و هیاهویی تا بدانم چه اتّفاق افتاد تا ببینم هر آنچه بوده درست دل به دریا زدم به خود گفتم: «چشم‌ها را دوباره باید شست» دیدم آن روز صبح منظره‌ای که به خود مثل بید لرزیدم آتشم زد شرار دل وقتی شعله‌ها را به چشم خود دیدم در همان آستانه‌ای کز عرش قدسیان را به آن نظرها بود اشک چشم ستارگان می‌ریخت بین دیوار و در خبرها بود من به حسرت نگاه می‌کردم باغ گل را میان آتش و دود جز خدا هیچ‌کس نمی‌داند که چه آمد به روز یاس کبود با همان دست عافیت‌پرور که پرستاری پدر می‌کرد از امام زمان خود یاری در هیاهوی پشت در می‌کرد هیزم آوردن، آتش افروزی سهم هر رهگذر نبود ای کاش خبر ناشنیده بسیار است خبر میخ در نبود ای کاش دست خورشید را که می‌بستند شرح این ماجرا کبابم کرد آنچه پشت در اتّفاق افتاد سنگم امّا ز غصّه آبم کرد 📝 شفق
. "آهسته می شوید یگانه همسرش را با آب زمزم آیه های کوثرش را آهسته می شوید غریب شهر یثرب پشت و پناه و تکیه گاه و یاورش را تنها کنار نیمه های پیکر خود می شوید امشب نیمه های دیگرش را آهسته می شوید مبادا خون بیاید آن یادگاریهای دیوار و درش را پی می برد آن دستهای مهربانش بی گوشواره بودن نیلوفرش را می گرید اما باز مخفی می نماید با آستینی بغضهای حنجرش را در خانه ی او پهلوی زهرا ورم کرد حق دارد او بالا نمی گیرد سرش را با گریه های دخترانه زینب آمد بوسد کبودی های روی مادرش را بر شانه های آفتابی اش گرفته مهتاب هجده ساله ییغمبرش را دور از نگاه آسمانها دفن می کرد در سرزمین های سئوالی همسرش را