حضرت زهرا(س)-شام غریبان
فلک دیدی چه خاکی بر سرم کرد؟
به طفلی رخت ماتم در برم کرد
الهی بشکند دست مغیره
که در این آستان بی مادرم کرد
گُل من چون تو را در گِل بپوشم
زهجران تو خون دل بنوشم
در ایام جوانی قسمتم شد
که تابوت تو را گیرم بدوشم
دعائی زیر لب دارم شبانه
تو آمین گوی ای ماه یگانه
الهی هیچ مظلومی نبیند
عزیزش را به زیر تازیانه
بیا با هم نماز شب بخوانیم
دعای دل بتاب و تب بخوانیم
کتاب قِصّه ی غم های خود را
نهان از دیده ی زینب بخوانیم
به خاک افتاده جسم اطهرش بود
به روی دامن فضّه سرش بود
میان آن همه رنج و غم و درد
به فکر غصّه های شوهرش بود
همه عهد خدا بشکسته بودند
علیه ما بهم پیوسته بودند
از آن، در خانه ام از پا فتادم
که دست شوهرم را بسته بودند
شرار دل به گردونم بریزد
به دامن اشک گلگونم بریزد
پس از مرگ تو چشمم مانده در راه
که قاتل آید و خونم بریزد
پس از تو همچنان مرغ اسیرم
که هم از لانه هم از دانه سیرم
به جان باغبان ای گل دعا کن
که امشب در قفس تنها بمیرم
غمت برده زدل تاب و توانم
تو رفتی من چرا باید بمانم
گلویم آنچنان از گریه بسته
که نتوان بهر تو قرآن بخوانم
#استاد-غلامرضا-سازگار
حضرت زهرا(س)-تشییع و تدفین
مولا ز فراق خونجگر بود
از هر شبِ خود غریب تر بود
تابوتِ حبیبه اش به دوشش
خاموش و بر آسمان خروشش
شب سوخت به اشکِ بی صدایش
تابوت گریست از برایش
میبُرد کتابِ غربتش را
میدید ز دور، تربتش را
میسوخت به یادِ آن شهیده
میرفت به قامتِ خمیده
دنبالِ جنازه با دلی چاک
هر چندقدم فتاد بر خاک
یک دست به سویِ حَیِّ مَنّان
دستِ دگرش به دوشِ سلمان
مقداد بر او نظاره میکرد
تقدیم غمش ستاره میکرد
میریخت سرشک بر عُذارش
میکرد نگه به قبر یارش
کای قبر، امیدِ حیدر است این
پاکیزه گُلِ پیمبر است این
جانانِ من است این تن پاک
آرام به بر بگیرش ای خاک
او صَدْمه یِ بیشمار دیده
او در پسِ در فشار دیده
اکنون که تو گشته ای مزارش
ای قبر دگر نده فشارش
اُمّیدِ دلِ مرا، زمانه
بگرفت زمن به تازیانه
این است شهیده ی ولایت
خونِ کفنش کند روایت
دستش به غلافِ تیغِ دشمن
گردید جدا ز دامنِ من
پس چشم ز جان خویشتن بست
بگرفت جنازه را سَرِ دست
جان بر سر دست خود نهاده
تنها و غریب ایستاده
دیدند برای اوّلین بار
لرزید علی در آن شب تار
کس نیست جنازه را بگیرد
ای وای اگر علی بمیرد
ناگه دل شب در آن بیابان
از قبر، دو دست شد نمایان
کای مظهر اقتدار و غیرت
وی رفته فرو به بحر حیرت
من صاحب این امانت هستم
بسپار گل مرا به دستم
آن شب که چو گُل ز هم شکفتی
زهرای مرا ز من گرفتی
بر دست تو دست او نهادم
کی یاس کبود بر تو دادم؟!
دردا که گلم پر از نشانه است
نیلوفرِ دست تازیانه است
#استاد-غلامرضا-سازگار
حضرت زهرا(س)-شهادت-شام غریبان
گل من چون تو را در گل بپوشم ؟!!!
ز هجران تو خــــــون دل بنوشم ؟!!!
در ایـــــــام جوانی قسمتم شد ...
که تــــابوت تو را گیرم به دوشم !...
*
دعایی زیر لب دارم شبانه ...
تو آمین گوی ای ماه یگانه !
الهی هیچ مظلومی نبیند ...
عزیزش را به زیر تـــــازیانه !!!
*
بیا با هم نمــــاز شب بخوانیم ...
دعای دل به تاب و تب بخوانیم ...
کتاب قصّه ی غم های خود را ...
نهــان از دیده ی زینب بخوانیم !!!...
*
به خاک افتاده جسم اطهرش بود ...
به روی دامـــــــن فضّه سرش بود ...
میـــــــان آن همه رنج و غم و درد ...
به فکر غصّه هـــای شوهرش بود !
*
غمت برده ز دل تاب و توانم
تو رفتی من چرا بـاید بمانم !
گلویم آنچنـان از گریه بسته ...
که نتوان بهر تو قرآن بخوانم !!!
*
چرا بــال و پر مـا را شکستی ؟
نهــــال بی بر مـا را شکستی
الهـی بشکند قنفذ دو دستت
که دست مادر ما را شکستی ...!!!
*
نگاه نــــــور عینت آتشــــــم زد
تمــــــاشای حسینت آتشم زد
تنت را در کفن پیچیدم آن شب
سکــــوت زینبینت آتشــــــم زد
***
فلک دیدی چه خاکی بر سرم کرد ؟!!!
به طفلی رخت مــــاتم در برم کرد !
الهـــــــــــی بشکند دست مغیره ...
که در این آستــــان بی مادرم کرد !!!
#استاد-غلامرضا-سازگار
حضرت زهرا(س)-شام غریبان
پرستوی مهاجرم ، چرا ز لانه می روی
اگر ز لانه میروی ،چرا شبانه می روی
قرار من شکیب من ، مهاجر غریب من
فدای غربتت شوم ، که مخفیانه می روی
حیات جان امید دل ، علی بود ز تو خجل
که با کبودی بدن ، ز تازیانه می روی
کبوتر شکسته پر ، مرا به همرهت ببر
چرا بدون همسرت ، ز آشیانه می روی
چهار طفل خون جگر ، زنند در غمت به سر
تو بر زیارت پدر ، چه عاشقانه می روی
الا به رخ نشانه ات ، مگر شکسته شانه ات
که موی زینبین خود ، نکرده شانه می روی
همای بی ترانه ام ، چرا ز آشیانه ام
به کوی بی نشان خود ، پر از نشانه می روی
فتاده بر دلم شرر ، که تو در این دلِ سحر
ز همسرت غریب تر ، برون ز خانه می روی
«میثم» از چه واهمه تو راست مهر فاطمه
به حشر هم سوی جنان بدین بهانه می روی
#استاد-غلامرضا-سازگار
حضرت زهرا(س)-شام غریبان
ای با تمام هستی خود یاور علی
در بیت وحی حامی و هم سنگر علی
چون شد که در بهار جوانی خزان شدی
ای یاس مصطفی گُل نیلوفر علی
با دفن مخفیانه ی تو در دل زمین
هفت آسمان خراب شده بر سر علی
وقتی نفس به قلب تو پیچید پشت در
می خواست روح، پر زند از پیکرِ علی
با تازیانه اجر رسالت به دست تو
تقدیم شد به پیش دو چشم تر علی
در لحظه ی غروب غم انگیزِ مرگِ تو
گویی رسیده بود شب آخر علی
دست خدایی تو چون از کار اوفتاد
نیرو گرفت خصم ستم گستر علی
یارب چه می شود که گذارم به باغ وحی؟
صورت به قتلگاه گُل پرپر علی
وقتی که گوشواره ز گوش تو شد جدا
افتاد لرزه بر بدن دختر علی
ای اولین شهیده ی راه علی بمان
آخر به خاطر دل غم پرور علی
ای طایر شکسته پر بوستان وحی
اینقدر بال بال مزن در بر علی
«میثم» بر آستان ولایت نظاره کن
بی فاطمه شکسته شده محور علی
#استاد-غلامرضا-سازگار
اِی تمـامِ عـرش ؛ بَر روی زمین
ساربـانِ ناقــهاَت ؛ روحُالامیـن
آفـتــابِ وسـعتِ مُـلـك خُــدا
مطلعُ الانـوارِ پیـش اَز اِبتـدا
مُصطفی' را روح و ریحان و بهشت
بَـلکِـه پـا تـا سَـر ؛ مُحمّـد را سِرشت
صــورت و آیینــه ی «اللهُ نــور»
مـادرِ اِنجیـل و تـورات و زبـور
قـرصِ خورشیـد جمـال کبریا
شمــعِ جمــعِ اَنبـیــا و اولـیــاء
شوهَـر و بـاب و ؛ دو فَرزندانِ تو
طوق و تـاج و ؛ لؤلؤ و مَرجانِ تو
مـادرِ کـُلّ وِلایت کیست ؟ تو
رُکنِ ارکانِ هدایت کیست؟ تو
فـوقِ اِنسانـي و ؛ اِنســان زیستی
هَر که هستی ؛ کس نداند کیستی
اِی به قرآن ؛ ذاتِ حق ؛ مِدحَتگَرت!
اِی قـیــام مُـصـطَـفـی' دَر مَحضَـرت!
بــر دو ثــارالله اکبـر ؛ مـادري
کوثـري و کوثـري و کوثــري
اِی وجودَت هستِ رَبَّ الْعالَمین!
بلکـه دستِ دستِ رَبَّ الْعالَمیـن!
مـاهِ رویـت ؛ پیشتــر اَز اِبتــدا
آفـتــــابِ خـانـــهٔ شیـــرِ خـُــدا
حُجرهٔ تـو ؛ قـلبِ خَتمالمُرسَلین
رشتههایِ چادُرَت «حَبلالمَتین»
«هل اَتی'» دَر وَصفِ بَذلِ نانِ تو
عــالَـم هستـی پُـر اَز؛ اِحسـانِ تو
عَـرش ؛ خُرَّم ؛ بـا گُل لَبخندِ تو
جـایِ پــایِ ؛ یـازده فَـرزنــدِ تو
مَدح تو ؛ اِی آنکه کوثَر ؛ مدح توست
جُــز خـُــدا ؛ هَـر کس بگوید نادُرُست
رویِ تـو مِـصبـاحِ مِـصبـاحُ الْـهُـداست
دستِ تو اَز دستِ حَق مُشکلگشاست
بـا دعــای تـوست ؛ لَبـَّيك خُــدا
هَمـکـلام و هَـمــدمِ پیـک خـُــدا
آن کـه بَـر پِـیغمبَـران بـودی اِمام
دست تـو بـوسیـد ؛ دَر حالِ قیام
هَـم نَبي را جانِ جان ؛ دَر پیکري
هـَم اَميـرَالْمؤمِنيـن را ؛ حـیـدري
مریم اَز قدر و شَرف ؛ حیرانِ توست
یـازده عـیـسـی' ؛ گُـل دامـان تـوست
هَـر گُلِ دامـانِ تو ؛ یك مَـریَم اَست
هَـر کلامت ؛ یك کتابِ مُحکم اَست
خِلـقَتِ آدم ؛ زِ خــاكِ دَرگـَـهت
روح حوّا اَز وِلادتِ ؛ هَمـرهَت
روحِ تو ؛ وَجـهِ خدایِ حیـدر اَست
دست تو ؛ مُشکلگشایِ حیدراَست
خـانـهٔ تــو : کعبــهٔ بیـتُالْحـرام
دامنَت : دانِـشـســرایِ دو اِمــام
آسمــان دَر مکتبـت ؛ زانــو زَده
صبـر ؛ پیش زینبـت ؛ زانـو زَده
اَز زمانــي کـه ؛ علـی را دیـدهاي
لَحظـه لَحظه ؛ دورِ او گردیدهاي
گَـر چه دُشمَـن ؛ دَر پـیِ آزارِ تـوست
حامیِ حیدر شُدن ؛! این کارِ توست
کیست غیر از تو ؛ که تِنها پُشت دَر
بـَـر أَمـِيـرَالْـمُـؤمِنـين گــردد سپــر؟
یــاس اُميـّدِ علـی ؛ پـَرپـَر شـدي
بارهـــا قربــانیِ حیــدر ؛ شــدی
یک اِمـام و ؛ این هَمـه دشمَـن ؛ چرا؟
"چند جانی" حَمله بـر یک زن ؛ چرا؟
چون بگویم ؛ که هَمه هستِ علي
رفته پیشِ ديـده اَز ؛ دستِ علـي
تا غلافِ تیـغ ؛ بَـر دستت نشست
بــازوی پِـیـغـمبـَر اَکـرَم ؛ شکست
نالـهاَت را تـا زِ پُـشت دَر ؛ شنید
پَـهـلویِ ختـم رُسُـل ؛ آسیب دید
بضعهٔ اَحمد ! تو را سیلـي زدند
یا بـه ختـمُالاَنبیا ؛ سیلي زدند؟
فاش میگویـم : از آن ضَرب لگَـد
مصطفی' پیچید بر خود ؛ در لحد
شاهدِ این گفته ؛ حَیّ داوَر است
قاتـلِ تـو ؛ قاتـلِ پـیـغمـبـر است
قاتـلِ فـرزند معصومت ؛ دُرُست
قاتـلِ یـک ســوّمِ ؛ اولادِ توست
بَـر دَر بیتَت ؛ شَـرار اَفـروختند
تـا خیـامِ کربــلا را ؛ سـوختند
فاطمه ؛ ما را هـدایت مـیکند
پیــرو خـطّ ولایــت ؛ مــیکند
بـا درِ کاشانــهٔ خــود ؛ سـوخته
تا وِلایـت را بــه مــا ؛ آمــوخته
مِهر حیدر ؛ مکتبُ الزَهـرایِ ماست
خطّ زَهـرا ؛ دَرس عاشـوراىِ ماست
وُسعت عالـَم ؛ دیــار فاطمـه است
سینـه ی شیعه ؛ مِـزار فاطمه است
فاطِمه تا حشر ؛ غَمخوار علي است
با مـزار مخفـیَـش ؛ یـار علي است
”میثمـا“ دَرس خود از ؛ زهرا بگیر
تــا دم جـان ؛ دامـن مـولا بگـیــر
#اُستاد -غلامرضا -سازگار
حضرت زهرا(س)-شام غریبان
فلک دیدی چه خاکی بر سرم کرد؟
به طفلی رخت ماتم در برم کرد
الهی بشکند دست مغیره
که در این آستان بی مادرم کرد
گُل من چون تو را در گِل بپوشم
زهجران تو خون دل بنوشم
در ایام جوانی قسمتم شد
که تابوت تو را گیرم بدوشم
دعائی زیر لب دارم شبانه
تو آمین گوی ای ماه یگانه
الهی هیچ مظلومی نبیند
عزیزش را به زیر تازیانه
بیا با هم نماز شب بخوانیم
دعای دل بتاب و تب بخوانیم
کتاب قِصّه ی غم های خود را
نهان از دیده ی زینب بخوانیم
به خاک افتاده جسم اطهرش بود
به روی دامن فضّه سرش بود
میان آن همه رنج و غم و درد
به فکر غصّه های شوهرش بود
همه عهد خدا بشکسته بودند
علیه ما بهم پیوسته بودند
از آن، در خانه ام از پا فتادم
که دست شوهرم را بسته بودند
شرار دل به گردونم بریزد
به دامن اشک گلگونم بریزد
پس از مرگ تو چشمم مانده در راه
که قاتل آید و خونم بریزد
پس از تو همچنان مرغ اسیرم
که هم از لانه هم از دانه سیرم
به جان باغبان ای گل دعا کن
که امشب در قفس تنها بمیرم
غمت برده زدل تاب و توانم
تو رفتی من چرا باید بمانم
گلویم آنچنان از گریه بسته
که نتوان بهر تو قرآن بخوانم
#استاد-غلامرضا-سازگار
حضرت زهرا(س)-شهادت-شام غریبان
گل من چون تو را در گل بپوشم ؟!!!
ز هجران تو خــــــون دل بنوشم ؟!!!
در ایـــــــام جوانی قسمتم شد ...
که تــــابوت تو را گیرم به دوشم !...
*
دعایی زیر لب دارم شبانه ...
تو آمین گوی ای ماه یگانه !
الهی هیچ مظلومی نبیند ...
عزیزش را به زیر تـــــازیانه !!!
*
بیا با هم نمــــاز شب بخوانیم ...
دعای دل به تاب و تب بخوانیم ...
کتاب قصّه ی غم های خود را ...
نهــان از دیده ی زینب بخوانیم !!!...
*
به خاک افتاده جسم اطهرش بود ...
به روی دامـــــــن فضّه سرش بود ...
میـــــــان آن همه رنج و غم و درد ...
به فکر غصّه هـــای شوهرش بود !
*
غمت برده ز دل تاب و توانم
تو رفتی من چرا بـاید بمانم !
گلویم آنچنـان از گریه بسته ...
که نتوان بهر تو قرآن بخوانم !!!
*
چرا بــال و پر مـا را شکستی ؟
نهــــال بی بر مـا را شکستی
الهـی بشکند قنفذ دو دستت
که دست مادر ما را شکستی ...!!!
*
نگاه نــــــور عینت آتشــــــم زد
تمــــــاشای حسینت آتشم زد
تنت را در کفن پیچیدم آن شب
سکــــوت زینبینت آتشــــــم زد
***
فلک دیدی چه خاکی بر سرم کرد ؟!!!
به طفلی رخت مــــاتم در برم کرد !
الهـــــــــــی بشکند دست مغیره ...
که در این آستــــان بی مادرم کرد !!!
#استاد-غلامرضا-سازگار
حضرت زهرا(س)-شام غریبان
پرستوی مهاجرم ، چرا ز لانه می روی
اگر ز لانه میروی ،چرا شبانه می روی
قرار من شکیب من ، مهاجر غریب من
فدای غربتت شوم ، که مخفیانه می روی
حیات جان امید دل ، علی بود ز تو خجل
که با کبودی بدن ، ز تازیانه می روی
کبوتر شکسته پر ، مرا به همرهت ببر
چرا بدون همسرت ، ز آشیانه می روی
چهار طفل خون جگر ، زنند در غمت به سر
تو بر زیارت پدر ، چه عاشقانه می روی
الا به رخ نشانه ات ، مگر شکسته شانه ات
که موی زینبین خود ، نکرده شانه می روی
همای بی ترانه ام ، چرا ز آشیانه ام
به کوی بی نشان خود ، پر از نشانه می روی
فتاده بر دلم شرر ، که تو در این دلِ سحر
ز همسرت غریب تر ، برون ز خانه می روی
«میثم» از چه واهمه تو راست مهر فاطمه
به حشر هم سوی جنان بدین بهانه می روی
#استاد-غلامرضا-سازگار
حضرت ام البنین سلام الله علیها
ای به بنین تو درود همه
فاطمه یا "فاطمه یا فاطمه
باغ گل یاس سلام علیک
مادر عباس سلام علیک
ای همه از خود سفرت تاحسین
اذن دخول حرمت یاحسین
سایه نشین حرم آفتاب
غرق شده در کرم آفتاب
فاطمه دوم حیدر شدی
مادر یک ماه و سه اختر شدی
طوبی، طوبی لک زین احترام
دختر زهرا به تو گوید سلام
قدر تو گوی شرف از ناس برد
ارث ادب را ز تو عباس برد
جز تو که بر شیرخدا شیر زاد؟
جز تو که بر شیر علی شیر داد
!جز تو که در کرب و بلای حسین
چار پسر کرده فدای!حسین
چار پسر دادی و زین افتخار
شد حرم چار امامت مزار
پاسخ آن وفا و احساس تو
فاطمه شد مادر عباس تو
چار پسر داشتی ای جان پاک
رفت غریبانه تنت زیر خاک
لیک جوانان عرب ره سپر
در پی تابوت تو همچون پسر
بر لبشان ناله یا فاطمه
اشک فشاندند برایت همه
دیده اوتاد برایت گریست
سیدسجّاد برایت گریست
نیست عجب اینکه به ترفیع تو
فاطمه آید پی تشییع تو
به غیرت و وفا و احساس تو
به خون پیشانی عباس تو
ناله جانسوز تو در گوش ماست
چوبه ی تابوت تو بر دوش ماست
باز هم آی ماه شهادت فروز
مراسم دفن تو می بود روز
بر در بیت تو شرارت نشد
بر گل روی تو جسارت نشد
ضربه به بازوت نزد هیچکس
لگد به پهلوت نزد هیچکس
کاش شود جاری اشک همه
"از حرمت تا حرم فاطمه
«میثم» آلوده دل سوخته
چشم به سوی حرمت دوخته
ذکر دل اوست به هر صبح شام
تا که دهد بر تو مکرر سلام
باغ گل یاس سلام علیک
مادر عباس سلام علیک
#استاد - غلامرضا- سازگار
ه مناسبت حلول ماه رجب
ماه پـر فیض رجب، ماه نبـی، ماه خداست
ماه توبه، مه رحمت، مه ذکر است و دعاست
ماه از خــویش بریـدن بـه خـدا پیـوستن
خرم آن کس که به حق واصل و از خویش جداست
مـاه میـلاد شـریف دو محمّــد دو علـی
که پر از جلوۀ مـاه رخشان ارض و سماست
جمعــۀ اول ایــن مــاه، جمــال ازلــی
در تمـاشـای رخ حضـرت باقـر پیـداست
دوم مـاه رجـب عیـد بـزرگی دگـر است
عید میـلاد علـی بـن جـواد بن رضاست
سوم ماه رجـب آن دهمیـن حجت حـق
جگرش لختۀ خون از شرر زهـر جفاست
دهم ماه رجب بـا گل رخسار جـواد
موجزن رایحۀ عطـر ولایت بـه فضاست
بـارک الله کــه در سیــزده مــاه رجـب
عید میـلاد علـی، مظهر رب الاعـلاست
کعبـه آغـوش گشـوده چـو گریبـان از هم
کــه ز قـلب حـرمالله، علـی عقـدهگشاست
صـاحبخانـه نــدا داد کــه ای بنـت اسـد
خانـه از مـاست ولیکـن متعلـق به شماست
قـدر و جــاه تــو بـود فـوق مقــام مـریم
پسـر تـو علـی اسـت و پسـر او عیسـاست
نجل پـاک تـو امـام است بـه نجـل مریم
گرچـه او مریـم و عیسـاش پیـامآور ماست
این پسر رکن و مقام است و حطیم و زمزم
این پسر حجر و حجر، مروه و مسعا و صفاست
نیمـۀ مــاه رجـب روز وفــات زینـب
او که دخت علی و مادر صبر است و رضاست
زینب، آن فاتـح میـدان اســارت کـه هنوز
زنـده از خطبـۀ او واقعــۀ کــربوبـلاست
شیـردخـت علـی و فاطمـه و اخـت حسن
که حسین دگـر است و نفسش عاشوراست
بیست و پنج رجب از بهـر محبان علی
روز اندوه و غم و ناله و اشک است و عزاست
روز آزادی زندانــی زهــرای بتـول
روز قتل خلف حضـرت صـادق، موساست
گوییـا در دل تـاریـک سیــهچـال، هنـوز
بانـگ العفـو بلنـد از دو لب آن مـولاست
آن کـه دربـارۀ وی آمـده سـاق مرضوض
چشمها گر ز غمش خـون بفشانند رواست
روز بیسـت و ششـم مـاه رجـب داغ پـدر
بـر دل و بـر جگـر سوختـۀ شیـر خداست
بـر دل ختـم رســل داغ ابـوطالـب مانـد
آن کـه ایمـانش فـوق همـۀ ایمانهاست
بیست و هفت رجب است عید بزرگی دیگر
عید مزمـل و مدثــر و نــور و طاهـاست
عید بعثـت کـه نبـی رخـت رسالت پوشید
به! چه عیدی که به از عید صیام و اضحاست
عید پــرواز بشــر، عیــد نــزول قــرآن
عید نابــودی بـت، عیـد تجلای خداست
بیست و هشت رجب آغاز فراقیست بزرگ
که حسینبنعلی عازم دشت و صحراست
کـاروان پسـر فـاطمــه هنگـام سحــر
سر به کف دارد و عازم به سوی کربوبلاست
عــزم حــج دارد و در اول ره مـیبینــد
قتلگاه است بر او مروه، صفا تشت طلاست
همقـدم زینـب و عبـاس و علیاکبر
پیش رویش علی و پشت سر او زهراست
گاه بـر فـرق علـیاکبـر خـود مینگــرد
گاه میگرید و چشمش به دو دست سقاست
گاه در سینـه کنـد نوک سنان را احساس
گاه بیند که بریـده سـر پـاکش ز قفاست
سر به کف داشتن و تیـر گرفتـن به جگر
سپـر سنگ شـدن حـج امـام شهـداست
«میثم!»آن تربت ششگوشه بود در بر تو
وای من! از چه ندیدی حرم یار کجاست؟
#استاد-غلامرضا-سازگار
حضرت علی اصغر(ع)-ولادت
تبریک که بحر ولایت گهر آمد
طوبای بهشت شهدا را ثمر آمد
خون شهدا را سند معتبر آمد
در مکتب ایثار، حسین دگر آمد
از بیت حسین بن علی این خبر آمد
ریحانه ی ریحانه ی خیر البشر آمد
در دامن خورشید مه تام خوش آمد
رزمنده شش ماهه ی اسلام خوش آمد
این است که در گلبن ایثار گلاب است
از شوق شهادت همه شب در تب و تاب است
این است که در بحر ولایت دُرِ ناب است
در مکتب سرخ شهدا ختم کتاب است
این است که لب تشنه ی لعل لبش آب است
این غنچه نه، یک باغ گلِ سرخ رباب است
این عاشق و دلداده و پا بست حسین است
یا سوره کوثر به سر دست حسین است
این حُسن خدائی ست خدائی ست خدائی ست
لب تشنه فدائی ست فدائی ست فدائی ست
مولود مدینه است ولی کرب و بلائی ست
این شعله ی هفتاد و دو فریاد رهائی ست
در رزمِ حسین بن علی فتح نهائی ست
هر چند که در ارض کند جلوه، سمائی ست
این غنچه ی زهراست به گلزار شهادت
این مُهر حسین است به طومار شهادت
از لحظه ی میلاد به باباست نگاهش
از صبح ازل تیر بلا چشم به راهش
بنیاد ستم سوخته از شعله ی آهش
صد قافله ی دل پنهان در زلف سیاهش
الله که یک کودک و یک خلق سپاهش
لبخند شهادت به گُل روی چو ماهش
دل برده زخورشید ولایت مه رویش
جای لب بابا به سفیدیّ گلویش
در مهد، به عشق پدر افراشته قامت
در عهد به هر زمزمه اش کرده قیامت
تعظیم، به گهواره ی او برده کرامت
از دوش پدر بر همه دلهاش اقامت
ناخورده لبن بر دل خلقینش امامت
از رخم گلو داده به اسلام سلامت
تا پای به عالم زده، تا چشم گشوده
راهیّ سفر با پسر فاطمه بوده
این ست که از لحظه ی زیبای ولادت
هم گام پدر بوده تا مرز شهادت
بر شانه ی بابا همه دم داشته عادت
خندیدن و جان باختنش بود عبادت
پیوسته به سجّاده ی خون داشت ارادت
از حنجر خشکیده به خون داد سعادت
لبخند شهادت به لب از روز الستش
دادند همه هاشمیان دست به دستش
ناخورده لبن آمده لبریز سبویش
قرآنِ سر دست پدر مصحف رویش
لب بسته، به دل موج زند سرِّ مگویش
بر دوش پدر دیده ی عبّاس به سویش
گاهی نگه یوسف زهرا به گلویش
گه شانه کشد زینب بر طرّه ی مویش
گه در بغل لاله ی لیلاست مقامش
تا حشر زخون شهدا باد سلامش
ای باب مراد همه عالم علی اصغر
ای جسم تو توحیدِ مجسّم علی اصغر
ای شمعِ دلِ عالم و آدم علی اصغر
ای فتح حسین از تو مسلّم علی اصغر
ای خون خدا را همه دم، دم علی اصغر
از توست همین حاجت «میثم» علی اصغر
کز لطف و کرم دیده به سویش بگشایی
بر او حرم گم شده ات را بنمایی
#استاد-غلامرضا-سازگار