eitaa logo
عاشقان ثارالله مشهد و قم مقدس
743 دنبال‌کننده
26 عکس
2 ویدیو
63 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
من که بی روضه ها نخواهم ماند لحظه ای بی شما نخواهم ماند روز و شب بی خیالِ رؤیای حرم کربلا نخواهم ماند بی نوا می روم به سمت حرم در حرم بی نوا نخواهم ماند من گدای همیشه ات هستم هر کجایی گدا نخواهم ماند پرچمت تا که هست محتاجِ منت رهنما نخواهم ماند لطف زهرا میان روضه ی تو لحظه ای بی صدا نخواهم ماند تا حسین است عشق بندگی ام لنگ قبله نما نخواهم ماند تا حسینیه است معراجم بی در و بی کجا نخواهم ماند
۱۱ مرداد ۱۴۰۲
اینکه هنوز پشت درم، اینکه سائلم یعنی بزرگواری تو هست شاملم چشم‌ات گرفت چشم مرا در مقام اشک ناقابلم اگرچه، نشستی مقابلم آنقدر در اتاق خودم روضه خوانده‌ام گاهی حسین می‌شنوم از وسائلم من با دلم چقدر برای تو سوختم دلخوش به این امید، بیایی به محفلم گفتم به عشقِ اُم بنین بعد مُردنم هر هفته شنبه روضه بگیرند منزلم محکم اگر برای تو بر سینه می‌زنم مشغول گردگیری آئینه‌ی دلم قبله‌نمای قلب من اصلاً به سمت توست یومیه پنج مرتبه سوی تو مایلم هرچه برای توست، برایم مقدس است من عاشق علامت و طبل و شمایلم ** ای کاش ماجرای گلویت دروغ بود دنبال یک نشانه میان مقاتلم از بس برای تشنگی‌ات گریه کرده‌ام از روضه‌ی گرسنگی‌ات حیف غافلم ✍سروده گروه ادبی
۱۱ مرداد ۱۴۰۲
هرچند پیر و خسته دل و ناتوان شدیم نام حسین آمد و از نو، جوان شدیم گفتند کربلا وطن ماست بر زمین شکر خدا که هموطن آسمان شدیم چون فرش پادری دم مجلس نشسته‌ایم پاخورده‌ایم و آخر عمری گران شدیم هر غم که دیده‌ایم فدای غم حسین عمری به داغ کرببلا امتحان شدیم باید گریست خط به خط عمر رفته را جز او اگر برای کسی روضه‌خوان شدیم ✍
۱۱ مرداد ۱۴۰۲
« چوب مزن ای لعین » شاعر : حامد خضری ---------------------------- چوب مزن ای لعین ، زادهٔ زهراست او سبط پیمبر حسین ، مظهر أَسماست او چوب مزن ای لعین ، بر لب قاری چنین حور و ملَک ، جنّ و انس خونجگرند دلغمین چوب مزن ای لعین ، دور نما خیزران نی فقط ارض و سما ، عرش خدا در فغان چوب مزن ای لعین ، این سرِ اطهر بُوَد بوسه گه حیدر و ختم پیمبر بُوَد چوب مزن ای لعین ، نور دل حیدر است چشم ملائک کنون زین غم عظمیٰ تر است چوب مزن ای لعین ، بر لب و دندان او شرم و حیا کن خبیث ، نزد یتیمان او چوب مزن ای لعین ، در بر چشمان من این گل پرپر شده ، جان من است جان من چوب مزن ای لعین ، بر لب این باغبان حسین به کرب و بلا ، باغ گُلش شد خزان چوب مزن ای لعین ، غرق عزا عالمیست کم تو جنایت نما «حامد» از این غم گریست
۱۱ مرداد ۱۴۰۲
🔹با کاروان نیزه🔹 می‌آیم از رهی که خطرها در او گم است از هفت‌منزلی که سفرها در او گم است از لا‌به‌لای آتش و خون جمع کرده‌ام اوراق مقتلی که خبرها در او گم است دردی کشیده‌ام که دلم داغدار اوست داغی چشیده‌ام که جگرها در او گم است با تشنگان چشمۀ اَحلی مِن العسل نوشم ز شربتی که شکرها در او گم است این سرخی غروب که همرنگ آتش است توفان کربلاست که سرها در او گم است یاقوت و دُرّ صیرفیان را رها کنید اشک است جوهری که گهرها در او گم است هفتاد و دو ستاره غریبانه سوختند این است آن شبی که سحرها در او گم است باران نیزه بود و سر شه‌سوارها جز تشنگی نکرد علاج خمارها :: جوشید خونم از دل و شد دیده باز، تر نشنید کس مصیبت از این جان‌گدازتر صبحی دمید از شب عاصی سیاه‌تر وز پی شبی ز روز قیامت درازتر بر نیزه‌ها تلاوت خورشید، دیدنی‌ست قرآن کسی شنیده از این دل‌نوازتر؟ قرآن منم چه غم که شود نیزه، رحل من امشب مرا در اوج ببین سرفرازتر عشق توام کشاند بدین‌جا، نه کوفیان من بی‌نیازم از همه، تو بی‌نیازتر قنداق اصغر است مرا تیر آخرین در عاشقی نبوده ز من پاک‌بازتر با کاروان نیزه شبی را سحر کنید باران شوید و با همه تن گریه سر کنید :: فرصت دهید گریه کند بی‌صدا، فرات با تشنگان بگوید از آن ماجرا، فرات گیرم فرات بگذرد از خاک کربلا باور مکن که بگذرد از کربلا، فرات با چشم اهل راز نگاهی اگر کنید در بر گرفته مویه‌کنان مشک را فرات چشم فرات در ره او اشک بود و اشک زآن‌گونه اشک‌ها که مرا هست با فرات حالی به داغ تازۀ خود گریه می‌کنی تا می‌رسی به مرقد عباس، یا فرات از بس که تیر بود و سنان بود و نیزه بود هفتاد حجله بسته شد از خیمه تا فرات از طفل آب، خجلت بسیار می‌کشم آن یوسفم که ناز خریدار می‌کشم :: بعد از شما به سایۀ ما تیر می‌زدند زخم زبان به بغض گلوگیر می‌زدند پیشانی تمامی‌شان داغ سجده داشت آنان که خیمه‌گاه مرا تیر می‌زدند این مردمان غریبه نبودند، ای پدر دیروز در رکاب تو شمشیر می‌زدند غوغای فتنه بود که با تیغ آبدار آتش به جان کودک بی‌شیر می‌زدند ماندند در بطالت اعمال حجشان مُحرم نگشته تیغ به تقصیر می‌زدند در پنج نوبتی که هبا شد نمازشان بر عشق، چار مرتبه تکبیر می‌زدند هم روز و شب به گرد تو بودند سینه‌زن هم ماه و سال، بعد تو زنجیر می‌زدند از حلق‌های تشنه، صدای اذان رسید در آن غروب، تا که سرت بر سنان رسید... :: ای زلف خون فشان توام لیلة البرات وقت نماز شب شده، حی علی الصلات از منظر بلند، ببین صف کشیده‌اند پشت سرت تمامی ذرات کائنات خود، جاری وضوست، ولی در نماز عشق از مشک‌های تشنه وضو می‌کند، فرات توفان خون وزیده، سر کیست در تنور؟ خاک تو نوح حادثه را می‌دهد نجات! بین دو نهر، خضر شهادت به جستجوست تا آب نوشد از لبت، ای چشمۀ حیات ما را حیات لم یزلی، جز رخ تو نیست ما بی‌تو چشم بسته و ماتیم و در ممات عشقت نشاند، باز به دریای خون، مرا وقت است تیغت آورد از خود، برون، مرا... :: خون می‌رود هنوز ز چشم تر شما خرمن زده‌ست ماه، به گرد سر شما آن زخم‌های شعله‌فشان، هفت اخترند یا زخم‌های نعش علی‌اکبر شما؟ آن کهکشان شعله‌ور راه شیری است یا روشنانِ خون علی‌اصغر شما؟ دیوان کوفه از پی تاراج آمدند گم شد نگین آبی انگشتر شما از مکه و مدینه، نشان داشت کربلا گل داد «نور» و «واقعه» در حنجر شما با زخم خویش، بوسه به محراب می‌زدید زآن پیشتر که نیزه شود منبر شما گاهی به غمزه، یاد ز اصحاب می‌کنی بر نیزه، شرح سورۀ احزاب می‌کنی... :: قربان آن نی‌ای که دمندش سحر، مدام قربان آن می‌ای که دهندش علی الدوام قربان آن پری که رساند تو را به عرش قربان آن سری که سجودش شود قیام هنگامۀ برون شدن از خویش، چون حسین راهی برو که بگذرد از مسجدالحرام این خطی از حکایت مستان کربلاست: ساقی فتاد، باده نگون شد، شکست جام! تسبیح گریه بود و مصیبت، دو چشم ما یک اَلاَمان ز کوفه و صد اَلاَمان ز شام اشکم تمام گشت و نشد گریه‌ام خموش مجلس به سر رسید و نشد روضه‌ام تمام با کاروان نیزه به دنبال، می‌رویم در منزل نخست تو از حال می‌رویم 📝
۱۱ مرداد ۱۴۰۲
🔹طلوع روشنی🔹 کربلا را مى‏‌سرود اين بار روى نیزه‌ها با دو صد ايهام معنى‌دار، روى نیزه‌ها نينوايىْ شعر او از ناى هفتاد و دو نى مثل يک ترجيع شد تکرار روى نیزه‌ها چوب خشک نى به هفتاد و دو گل آذين شده‏‌ست لاله‌‏ها را سر به سر بشمار روى نیزه‌ها زخمىِ داغ‌اند اين گل‌هاى پرپر، اى نسيم! پاى خود آرام‌‏تر بگذار روى نیزه‌ها يا بر اين نيزار خون امشب متاب، اى ماهتاب! يا قدم آهسته‌‏تر بردار روى نیزه‌ها.. صوت قرآن است اين؟ يا با خدا در گفتگوست رو به رو، بى‌پرده، در انظار روى نیزه‌ها ياد دارى آسمان! با اختران، خورشيد گفت: وعدۀ ديدارمان اين‌بار روى نیزه‌ها با برادر گفت زينب: راه دين هموار شد گرچه راه توست ناهموار روى نیزه‌ها اى دليل کاروان! لختى بران از کوچه‌‏ها بلکه افتد سايۀ ديوار روى نیزه‌ها صحنۀ اوج و عروج است و طلوع روشنى سير کن، سير تجلّى‌زار روى نیزه‌ها چشم ما آيينه‌آسا غرق حيرت شد چو ديد آن همه خورشيدِ اختربار روى نیزه‌ها 📝
۱۱ مرداد ۱۴۰۲
. ◾️ شب‌ هفتم شهادت ، شب عجل‌الله‌تعالی‌فرجه و روضه‌ی سیدالشهدا علیه‌السلام کاش روی زبان ما غیر فرج دعا نبود دعا به غیر فرجت روی زبان ما نبود آه غریب فاطمه فدای بی‌کسی تو کاش که حرف دوری وفراق تو شها نبود هرکه سوال می‌کند به‌خاطر چه زنده‌ای به غیر شوق دیدنت حرف دگر مرا نبود پیر شدیم و قاب شد منتظرانت عکسشان حاجتشان جزفرجت به صبح جمعه‌ها نبود کجاست ندبه خوان تو که باز ندبه سر دهد بخواند این بیت بران لبی که جز تو وانبود بیا بیا که سوختم زهجر روی ماه تو چرا به غیر سوختن آخر این بیا نبود دلم پر است دلبرم نه از شما که ازخودم ببخش این شکسته را که لایق شما نبود ببخش اگر به غیر تو بفکر دیگری شدم ببخش اگر که عمر من جزگنه وخطا نبود ببخش اگر که چشم من لایق دیدنت نشد ببخش اگر عبادتم به غیر از ریا نبود ببخش جان مادرت مرا عزیز فاطمه که غیر بخشش عادت جد تو مرتضا نبود اگر که مردم ونشد ببینمت قرارمن بر سرقبرمن بیا بگو جدا زما نبود بگو که هرچه بود او گریه کن حسین بود آتش سینه اش بجز ماتم کربلا نبود به قبرشش گوشه قسم به قبرهم اگر روم ندبه کنم که جز فرج حاجت این گدا نبود صحبت کفن و دفن شد رفت دلم به کربلا مگر حسین تشنه لب عزیز مصطفا نبود تکه حصیر خانه ی اهل دهات وای من مگر به کربلا کفن به غیر بوریا نبود چه کرده‌اند اسب‌ها با تن غرق خون او که پشت و روی حضرتش مشخص ای‌خدا نبود نشد که از زمین بلند پیکرش بی‌سرش کند که با زمین یکی شده زخاکها جدا نبود چگونه در کفن تنش نهاد زین العابدین چگونه در لحد نهاد لرزه به ماسوا نبود مستحب است اینکه سر بروی خاکها نهی این تن پاره پاره را سری به تن چرا نبود خنجر کند و گردنش چه بد بریده حنجرش  کاش حسین فاطمه ذبیحا بالقفا نبود نه شانه‌ای نه گردنی نه استخوان سالمی که جای تلقین به تنِ مرمل دما نبود چو عمه‌اش بوسه زد او گلوی رشته رشته را که نا دگر به پیکر علیِ نینوا نبود گفت خداحافظ ای تشنه لب شهید من دلم بداغ ماتمت کاش که مبتلا نبود به سربیا سری بزن به اهلبیت مضطرت بگو که  جایشان پدر کنار برده‌ها نبود بزم یزید بی‌حیا ناله زنیم (روضه‌خوان) طشت طلا سرحسین جوابش این جفا نبود .
۱۱ مرداد ۱۴۰۲
. علیهاالسلام . حال ما در غم عظمای تو دیدن دارد در غمِ تشنگی‌ات اشک چکیدن دارد تو بخوان باز بخوان باز که از لب‌هایت صوت قرآن به روی نیزه شنیدن دارد چقدر بوی دل و موی پریشان آورد از سر نیزه نسیمی که وزیدن دارد خیزران بر لب تو می‌زند آتش بر دل می‌کشم آه که این آه کشیدن دارد گاه گاه از دل آشفتۀ خود می‌پرسم غنچه‌ای خشک که پرپر شده، چیدن دارد؟ عید قربان شده و نوبت تو شد اما خنجر این بار چرا قصد بریدن دارد؟ کاروان تو کجا و من خسته اما دل من هم به خدا شوق رسیدن دارد 📝 .
۱۱ مرداد ۱۴۰۲
برای حضرت زینب( سلام الله علیها) 🔹🔹🔹🔹🔹🔹 چگونه داغ ها را میگذارد پشت سر زینب کجا؟کی؟میگذارد چشم بر هم در سفر زینب فقط با دیدن عباس دائم زنده میگردد تمام خاطراتی را که دارد از پدر زینب به جز آن روز هایی که به همراه برادر بود ندیده روز خوش در زندگی از هر نظر زینب جگر سوز است داغش مثل اقیانوسی از آتش اثر بخش است آهش ،چون دعا وقت سحر زینب اگر چه بر فراز نیزه "رد الشمس"را دیده ولی با خطبه هایش می کند "شق القمر "زینب طنین خطبه هایش در دل افلاک می پیچد و کاخ ظالمان را می کند زیر و زبر زینب دل اهل حرم با بودنش گرم است و شکی نیست که بوده یک تنه اندازه ی صد ها نفر زینب خبر دارم که در طول مسیر ،از کربلا تا شام نبوده لحظه ای از حال طفلان بی خبر زینب خبر دارم تنش با تازیانه گرم صحبت بود زمانی که برای کودکان میشد سپر زینب شبیه کوه یا آتشفشانی ابری و خاموش گذشته از کنار خیمه های شعله ور زینب اگر در علقمه،گودال،در دروازه ی ساعات گرفته دست ها را مثل مادر بر کمر زینب سر خود را به محمل ها نکوبیده ست،می دانم چه دیده چشم هایش غیر زیبایی مگر زینب؟ رباب و ام کلثوم و رقیه،حضرت سجاد اگر چه داغها دیدند اما بیشتر زینب زمانی که حسین آرام می زد دست و پا در خون کبوتر وار در گودال می زد بال و پر زینب شکسته تیر ها و نیزه ها را زد کنار اما صدای آشنایی را شنید از دور و بر زینب صدای ناله ی مادر می آمد از دل گودال شبیه ناله هایی که شنید از پشت در زینب کربلایی احمد علوی
۱۱ مرداد ۱۴۰۲
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها ( ایام اسارت آل الله ) ***************** کرده ای سرفرازمان ای سر مرحبا ای سرِ برادرِ من ای سرِ سربلندِ بر نیزه سایه ات مستدام بر سرِ من تا شود پای راه رفتنِ تو نیزه از محضرت اجازه گرفت تا شکوفا شدی چو گل بر نی آسمان رنگ و بوی تازه گرفت شانه زد باد، گیسوانت را بوسه ها چید از رخت خورشید ماهِ شَیبُ الخضیبِ غرقِ به خون ماه با دیدن تو آه کشید نی به نایِ گلوت بسته دخیل چون گدایی که حاجتی دارد شاهِ من روی نیزه هم شاه است همه جا، جاه و عزّتی دارد آمدی همرهم که از بالا شاهدِ انقلابِ من باشی از بدن گشته ای جدا که چنین پاسدارِ حجابِ من باشی غیرتُ اللهی و چهل منزل بوده ای پاسبانِ محملِ من بارِ غم را کشیده ام امّا کم نشد از حجابِ کاملِ من خونت افتاد قطره قطره به خاک تا نیفتد به خاک معجر من مرد میدان شدم اگرچه زنم وَ همین چادر است سنگرِ من سپرم عفّت است و حجب و حیا سنگرم را کسی نمی گیرد به سیاهیِ چادرم سوگند زن بدونِ حجاب می میرد به تو سوگند ای سر زخمی و به خونت که روی خاک چکید گله دارد دلم از آن زن که پا گذارد به روی خونِ شهید ******************* رضا یزدی اصل
۱۱ مرداد ۱۴۰۲
مرثیه کوفه تا شام با اسم خارجی چقدر سوختم چشمامُ به تو روی نی دوختم مثل سر سوخته ت برافروختم با دستای بسته سفر سخته با کودک خسته سفر سخته با شمری که مسته سفر سخته آتیشا رو سرت می افتادن چه دشنامایی که به ما دادن اینجا تموم سربازا شادن صورت بچه هات همه زخمی نداره ساربونِ ما رحمی کشتن ما رو با زخم بد چشمی حرمله پا زده به احساسم به معجر بچه ها حساسم دل نگرونه چشم عباسم حالِ چشات خوب نیست روی نیزه سنگا می بارن به سوی نیزه سرت نیافته از توی نیزه
۱۲ مرداد ۱۴۰۲
۱۲ مرداد ۱۴۰۲