٬٬دوستت دارم و نمیدانی حُرمتِ این جمله
تا چه اندازه در من شکست..٬٬
#SavedMessages
از خودم بدم آمد. شاید هر کسی هم جای من بود از خودش بدش میآمد. ولی من بیشتر از خودم بدم آمد. چون میدانستم این تلاشْ نافرجام است. میدانستم این سلسله مراتب ذهن و اعمال من است وقتی هشدار میآید: «داری از دست میدهی.» نمیشد کاریش کرد. و برای اینکه نمیشد کاریش کنم از خودم بیشتر بدم میآمد. حتی اینکه توقع داشته باشم مرا درک کنند هم احمقانه بود. حقی نداشتم برای از دست دادن کنترلم آن هم برای بار هزارم توقع جایزه داشتم باشم. چرا باید کسی من را درک میکرد و مرهمام میشد؟! آدمها بدبختیهایی داشتند که من تویش گم بودم. برایم همه چیز سخت بود و سخت میگذشت. و این به خود حق ندادن دمار از روزگارم در آورده بود. دلم میخواست بغض کنم. دختر بچهی کوچک گریان درونم را بغل بگیرم. دلم میخواست بتوانم خودم را بپذیرم و چیزی جز سرزنش خودم نصیبم نمیشد. سرانجام از پا افتادم. دختر بچه را به اتاقش فرستادم. به جایش شرم و درد را در آغوش گرفتم. پذیرفتم چیزی که هستم دوست داشتنی نیست. پذیرفتم زجرآور، ناکافی، پرتوقع و بد رفتارم. پذیرفتم بودنم فقط دیگران را آزار میدهد. دلم خواست بروم. نمیدانم کجا؟! جایی که کسی من را نشناسد.
- از روزها [۴۳]
#نگاه
٬٬ مَكانك في عُيوني.. يا عيوني! ٬٬
جای تو در چشمان من است، ای چشمان من.. ؛)
#ود
[خسته، خَلقی پیِ ما میل ترحّم دارند
شوم، شوریده، حزین، گریهی یکریز منم..]
٬٬هر که در من وطنی داشته، شد خانه خراب..
شهرِ ویران شده از غارت چنگیز، منم...
{به تنِ سردِ من اینگونه که داغِ تو نشست
شاهِ قاجار تو، مشروطهی تبریز منم...}
اول قصّهی سهراب، خوشایند، تویی...
آخر قصّه ولی، تلخ و غم انگیز منم... :))
دل و دین، هوش و هوس، هرچه که بُردی بشمر
بـه خیـال چـه نشسـتی؟! تـه پاییـز منـم...