eitaa logo
نویسندگان جریان
586 دنبال‌کننده
1.8هزار عکس
129 ویدیو
9 فایل
در جریان باشید. کانال انتشارات @jaryane_zendegi زیرنظر مجموعه فرهنگی تربیتی کتاب پردازان @ketabpardazan_ir
مشاهده در ایتا
دانلود
دوش دیدم که ملایک دَرِ میخانه زدند گِلِ آدم بِسِرشتَند و به پیمانه زدند ساکنانِ حرمِ سِتْر و عِفافِ ملکوت با منِ راه‌نشین بادهٔ مستانه زدند آسمان بارِ امانت نتوانست کشید قرعهٔ کار به نامِ منِ دیوانه زدند جنگِ هفتاد و دو ملّت همه را عُذر بِنِه چون ندیدند حقیقت رَهِ افسانه زدند شُکرِ ایزد که میانِ من و او صلح افتاد صوفیان رقص‌کنان ساغرِ شکرانه زدند آتش آن نیست که از شعلهٔ او خندد شمع آتش آن است که در خرمنِ پروانه زدند کس چو حافظ نَگُشاد از رخِ اندیشه نقاب تا سرِ زلفِ سخن را به قلم شانه زدند تفالی به نیت شهدای خدمت💔🥺 ‌💠 @jaryaniha
چیزی به پایان آخرین سفر استانی‌ات نمانده... لحظه‌ها را خوب می‌چشم، می‌نوشم، می‌بویم... تا آخرین لحظات بودنت را در قاب زمان ثبت کنم. 🌊جریان؛ تربیت نویسندهٔ جریان ساز 🌊 ‌💠 @jaryaniha در جریان باشید! 🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رفتی و دل دیگر شده در غم رها سید بار دگر در مملکت برپا عزا سید از بالگردت لاشه ای تنها به جا مانده گویند روحت پر گرفته تا خدا سید از بس که پی گیر و مصمم بوده ای در کار آخر شدی در راه خدمت جان فدا سید با رفتنت باز این دل من زیر رو گشته دارم من اندر قلب خود خوف و رجا سید دنیا پر از افراد پر حرف است اما تو پر از عمل بودی ولی بی ادعا سید حالا که از دنیا برفتی ما بفهمیدیم تو کارها کردی ولی اندر خفا سید تو نیستی در زمره اموات این عالم مصداق احیاءٌ شدی داری بقا سید عمری شنیدی نیش و باز از پا نیفتادی در حق تان کردیم ما خیلی جفا سید مولا رضا داده به ما قولی سه جا آید بر وعده اش حتما کند مولا وفا سید عمری تو بودی دم خور محروم و مسکینان ای با ضعیفان در جهان درد آشنا سید عمری به هرحالی شهادت آرزویت بود در حال خدمت تو شدی حاجت روا سید هرچیز در عالم بود دارای حد و مرز ای مهربانی هایتان بی انتها سید هرجا که سیل آمد به سرعت تو در آنجایی ای سید عمامه خاکی، بی ریا سید در کارتان حتی نشد یک اشتباه پیدا عمری تو بودی بین ما چه بی خطا سید این میزها این صندلی ها را رها کردی دنبال کار مردمان رفتی کجا سید هرگز نباشد این گمان یاد تو گردد گم در سینه های کل ما داری تو جا سید ✍زهرا محمدیان عضو محترم کانال 🌊جریان؛ تربیت نویسندهٔ جریان ساز 🌊 ‌💠 @jaryaniha در جریان باشید! 🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
لحظات خدمت دل چیزی می‌خواهد و دنیا چیز دیگری. دوست دارم بنشینم پای تلویزیون، یا توی کانال ها و گروه ها بچرخم و مدام برای خودم روضه پیدا کنم، پشت هم فیلمها و عکس‌هایش را ببینم که چقدر مهربان، مُخلِص و مردم دار بود. دلم می‌خواهد هیچ‌کس دوروبرم نباشد تا نخواهم هق هق گریه ام را قورت بدهم، اما از این خبرها نیست. پسرم از خواب بیدار شده و اگر گریه ام را ببیند باید به سوالهای تو‌در‌تویش جواب بدهم. فوری خودم را جمع و جور می کنم. می‌فرستمش تا آبی به دست و صورت بزند‌. دو قطره اشک‌ می‌ریزم. می‌آید و با همان صدای رسای همیشگی اش درخواست دمنوش اول صبح می‌کند. صبحانه اش را آماده می‌کنم و خوشحالم که خواهر بزرگترش حالا خانه است و باهم صبحانه می‌خورند. هر چند دخترم هم چندان حال خوبی ندارد، اما بالاخره می‌خواهد چند لقمه ای بخورد. می‌روم سراغ گوشی‌ام. باید چند خطی بنویسم و در کانال تشکیلات بانوان نویسندگی که با دوستان داریم بگذارم. اشک می‌ریزم و می‌نویسم. پسرک در قابِ در ظاهر می‌شود. صبحانه را خورده نخورده در فکر نهار است‌:«مامان، مگه امروز روز امام رضا نیست؟ پس چرا هنوز ماکارونی رو درست نکردین؟» از چند روز قبل درخواست داده بود و من که می دانستم بچه ها این غذا را خیلی دوست دارند، گذاشته بودم در منوی روز عید. دلم می‌خواست فقط چند تا تخم مرغ بیندازیم توی تابه و بخوریم برود‌. اصلا دلم می‌خواست می شد هیچ چیز نخوریم.‌ اشکی که هنوز خودش را گوشه ای از چشمم نگه داشته با انگشت می‌گیرم. باشه ای تحویل پسرم می‌دهم. و دوباره سر برمی‌گردانم روی گوشی‌ام. توی گروه دوستی یک تصویر گذاشته. بازش می‌کنم . عکس شهید سیّد ابراهیم رئیسی است با نوشته ای که مرا از جا می کَند:«همه خادم الرّضاییم‌» بلند می شوم و دست روی سر پسرم می کشم:«آره‌. امروز روز امام رضاست.درست می‌کنم مامان. می‌خوای تو‌ هم کمکم کنی؟» تمام صبح را توی آشپزخانه دوروبرم می‌چرخد، حرف می‌زند،سوال می‌پرسد، مواد غذا را به دست و صورتش می‌مالد و چند بار با فاصله این سوال تکراری را می پرسد:«امام رضا همونیه که می‌ریم حرمش؟» من یک نیم روز مدام بغضم را قورت می‌دهم به این امید که مزه شیرین عشق به امام رضا بیشتر در جان پسرم بنشیند. به این امید که در میان تَف دادن پیازها و آبکش کردن رشته های باریک ماکارونی، لابلای خنده ها و سوالهای فرزندم لحظاتی پیدا شود که من هم خادم امام رضا به حساب بیایم. ✍فهیمه فرشتیان 🌊 جریان، تربیت نویسنده جریان ساز 🌊 💠 @jaryaniha 🌱 در جریان باشید.
«همیشه خداحافظی سخت است... وقتی می‌رود می‌بینی که چه روزهایی را از دست دادی... حس دلتنگی بدترین حس جهان است. حالا او آرام است و من پریشان و این حفره‌ای عمیق در قلب ملتهبم ایجاد می‌کند. او شبیه هیچ کس بود، درست مثل حاج قاسم... وقتی که رفت فهمیدیم که چه شمس شموسی را از دست دادیم. سید مظلومان بودن کار هر کسی نیست و این حس غریب دوباره تکرار شد و قلبم دوباره سوخت... حال، دلم به این خوش است که در آغوش حاج قاسم است. حال، دلم به این خوش است که دیگر راحت‌تر می‌تواند تهدیدها را تحمل کند و اشک نریزد. خلاصه بگویم، قلبم پاره پاره شد و حس جامانده‌گی کردم. یک دنیا دلتنگی در قلب کوچکم جا شد. کاش نمی‌رفت و ظهور مهدی زهرا (س) را می‌دید. اما او بر می‌گردد همرا با سردار دل‌ها... حالا آرام بخواب... آرام‌تر از آرامش کشتی بعد از طوفانی طولانی... فقط یادت نرود سلامم را به حاج قاسم برسانی. بگو دلتنگم، دلتنگ آن نگاه خستگی ناپذیرش... خداحافظ جمعه‌های نا آرام ... خداحافظ بی‌خوابی‌های پی در پی... دیگر خستگی‌ات تمام شد. از پروازت به تهران جا‌ماندی اما پرواز کردی به جایی بهتر، جایی در آغوش امام رضا خداحافظ دردانه‌ی امام رضا...» ✍فاطمه صداقتی 🌊جریان؛ تربیت نویسندهٔ جریان ساز 🌊 ‌💠 @jaryaniha در جریان باشید! 🌱
کاش بیدار شوم، آمده باشی به خراسان بعدِ کرمان و بشاگرد و گلستان و لرستان کاش بیدار شوم، اول اخبار تو باشی سرزده، سر زده باشی به دو تا شهر و دهستان رفته باشی سفر خارجه و زود بیایی بروی باز به محروم‌ترین نقطۀ ایران با عبای گِلی و عینک و عمامۀ خاکی پای درد دل مردم بنشینی کف میدان! -زاهدان- تا به کسی خسته نباشید بگویی یا کلنگی بزنی مدرسه‌ای را به مریوان... :: کاش بیدار شوم، زائر مشهد شده باشم شب میلاد رضا باشد و خوش باشم و خندان کاش بیدار شوم، زیرنویس خبر امشب فقط از باد بگوید، فقط از بارش باران ✍مهدی جهاندار 🌊جریان؛ تربیت نویسندهٔ جریان ساز 🌊 ‌💠 @jaryaniha در جریان باشید! 🌱
«- وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْيَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ-» تا جایی که حافظه ام یاری میکند سید تو را از همان کودکی میشناسم هنوز بعضی تصاویر برنامه های آستان قدس و خدماتی که اطرافیانم از تو تعریف میکردند را به یاد دارم به یاد دارم که از همان کودکی وجودت به من ثابت میکرد که هنوز مسئولین دغدغه مند وجود دارند هنوز مسئولینی که وظیفه ی خود را فراموش نکردند وجود دارند چندین سال گذشت و منِ کودک، بزرگ شدم و شنیدم که به مقام رئیس قوه قضاییه منصوب شده ای هنوز آن امید عجیب برای برقراری عدالت در کشورم بعد از این خبر را به یاد دارم به یاد دارم که بار دیگر به مشهدی بودنم افتخار کردم به یاد دارم که احساس کردم با آمدن تو قرار است هزاران زندانی بی گناه آزاد شوند و به آغوش خانواده منتظرشان برگردند و همین هم شد... شاید اوضاع قوه های دیگر در آن ایام اصلا اوضاع به سامانی نبود اما وجود تو امیدی برای بهبود وضعیت کشورم بود شاید آن روز ها سخت گذشت شاید آن روز ها من نوجوان دهه هشتادی، اتفاقاتی را برای اولین بار در عمرم می دیدم شیوع کرونا، تورم اقتصادی شدید، اغتشاشات و .. که هرکدام خود به تنهایی می توانند یک کشور را از پا بیندازد. اما ایرانِ من از پا نیفتاد. قوی ماند. چون ایران، من، تو و حاج قاسم را در کنار رهبرم داشت. زمان گذشت تا بامداد تلخ جمعه ۱۳ دی که کمرمان با شنیدن خبر حاج قاسم خم شد و ایرانم سیاه پوش و ماتم دیده شد آن دوران و روز های نبود حاج قاسم و سنگینی فراقش به هر سختی که بود گذشت. روزهایی که برخی اوقات ایرانم در ناامیدی کامل به سر می برد تا اینکه تو نماینده ریاست جمهوری شدی و جرقه امیدی دوباره در دل مردمانت روشن شد هنوز وعده هایی را که موقع انتخابات دادی را به یاد دارم و تو تا جایی که این دنیای بی رحم مهلتت داد به تمامشان عمل کردی با حضور تو ایران زخم خورده اما همچنان پابرجای من داشت التیام می یافت تا صبح تیره و تار ۳۱ اردیبهشت که خبر شهادتت آمد و غباری عظیم دلم را فرا گرفت من نمی‌توانستم باور کنم که بار دیگر قلب رهبر و امام زمانم (عج) داغدار شده باشد من هنوز هم نبودت را باور نمیکنم سید! چرا که تو هنوز هستی و حضور داری در قلب ایرانت. در قلب مردمان غیورت، تو درخشیدی و ستاره ای از ستاره های آسمان درخشان ایرانم شدی ‌. اما سید ما را ببخش ما را ببخش که گاهی قَدرت را ندانستیم ما را ببخش که گاهی از حل شدن برخی مشکلات کشور نا امید می‌شدیم ما را ببخش! حال آرام بخواب و خوب استراحت کن چرا که یادم نمی‌آید در دوران خدمتت تو را پشت میز دیده باشم. تو همیشه در بین مردمانت بودی و تمام توانت را برای حل مشکلاتشان به کار میگرفتی. تو خستگی نشناختی و با صبری که در برابر هجمه ی مشکلات و تهمت ها و...داشتی، صبر نیز از صبوری تو بی طاقت شده بود. خادم الرضای ما که امام رضایت(ع) را در آغوش گرفتی، این را بدان! که اگر دیگر تو و حاج قاسم کنار رهبرم نیستید هزاران حاج قاسم و سید ابراهیم پرورش می یابند و ان شاءالله همراه رهبرم، ایران سرافرازم را به دستان امام زمانم (عج) تحویل می دهند این را بدان که هدف ما از تحصیل، انتقام خون حاج قاسم و شادی دل رهبر و امام زمانم(عج) و سربلندی وطنمان بوده و هست و خواهد بود و اکنون ادامه دادن راه تو از دیگر آرمان های ماست تو با شهادتت به ما تلنگری زدی که یادمان نرود برای چه و در چه مسیری گام برمی داریم؟! -ما سینه زدیم بی صدا باریدند از هرچه که دم زدیم آنها دیدند ما مدعیان صف اول بودیم از آخر مجلس شهدا را چیدند🖤 ✍ فاطمه وحیدیان 🌊جریان؛ تربیت نویسندهٔ جریان ساز 🌊 ‌💠 @jaryaniha در جریان باشید! 🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
°بسم رب الشهدا° رئیس جمهور قطر🇶🇦، رئیس جمهور کشور تونس🇹🇳، معاون رئیس جمهور هند🇮🇳، وزیر امور خارجه کشور سریلانکا🇱🇰، فرستاده ویژه رئیس جمهور صربستان🇷🇸، فرستاده ویژه نیکاراگوئه🇳🇮، وزیر کشور مالزی🇲🇾... و حتی معاونان و وزیرانی که اسمشان هم برایم آشنا نیست. فرستادگانی که تا به حال اسمشان را در میان کشورهای متحد جمهوری اسلامی ایران نشنیده بودم. فکر می کنم نیمی از کشور های جهان برای ادای احترام به رییس‌جمهور شهید مان نماینده ای فرستاده اند. ده، پانزده، بیست.... شمارشِ فرستاده ها از دستم در رفته. نام هایی که می شنوم برایم جالب است. با خود می گویم: این کشور هم، حتی این... راست گفته اند که: با خدا باش پادشاهی کن. این را هم شنیده ام که چندین کشور اعلام عزای عمومی کرده اند. خوشا به حالت که از حضرت ثامن الحجج شهادت را عیدی گرفتی خادم الرضای عزیز. سلام ما را به شهدا برسان، ای شاگرد شهید رجایی، رفیق شهید سلیمانی و اینک خودت شهید جمهور. سلام مارا به اباعبدالله الحسین🥀 برسان ای شهید خدمت ✍ آسمون••• (فاطمه بیات مختاری) 🌊 جریان، تربیت نویسنده جریان ساز 🌊 💠 @jaryaniha 🌱 در جریان باشید.
«امید و صلابت در نگاهت اجازه نمی‌دهد که تصور کنم، بار دیگر تنها شده‌ای..! با اینکه علمدارانت یکی پس از دیگری پرچم این سرزمین را برافراشته، به میدان رفته و بازنگشتند. امروز حتی بغض تلخ چند سال پیش را در صدایت ندیده و نشنیدم. بغضی که هنوز در میان گلوی‌مان دل می‌زند و زنده است. امروز کوه صبر را در آیینه چشمانت دیدم. و صلابت قدم‌هایت، و آن نگاه محکم بدون ذره‌ای تردید را. این صلابت و صبر، ثابت قدم‌مان می‌کند. نمی‌گذاریم این نبرد به مقامِ «هل من ناصر ینصرنی» برسد...🖤 ✍ انصاری زاده 🌊جریان؛ تربیت نویسندهٔ جریان ساز 🌊 ‌💠 @jaryaniha در جریان باشید! 🌱