eitaa logo
نویسندگان جریان
586 دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
127 ویدیو
9 فایل
در جریان باشید. کانال انتشارات @jaryane_zendegi زیرنظر مجموعه فرهنگی تربیتی کتاب پردازان @ketabpardazan_ir
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام نیمه‌شب پاییزی تون بخیر. امشب هم با باشید با آموزش یک تکنیک دیگه از دنیای شیرین و جذاب داستان‌نویسی. 👇
«نکات کاربردی برای شروع داستان» 🍀با یک موقعیت بحرانی آغاز کنید. ✨شروع با یک لحظه بحرانی می‌تواند تنش و هیجان را در همان ابتدا ایجاد کند. مطمئن باشید با این ترفند خواننده خود را میخکوب، پای داستان‌تان خواهید نشاند. گاهی بعضی نویسندگان، اصلی‌ترین حادثه داستان خود را برای شروع آن انتخاب می‌کنند و سپس به خط اصلی داستان می‌پردازند. این نیز در صورتی که باعث از بین رفتن تعلیق داستان نشود، جذاب و تنش‌زاست. 📌مثال: «ساعت به سرعت به نیمه‌شب نزدیک می‌شد و جان هنوز هیچ اثری از کلید نمی‌دید.» 📝و اما تمرین... «صبح خیلی زود، قبل از اینکه آفتاب پرچین را گرم کند...» این جمله‌ی ناتمام را در حد یک صفحه ادامه دهید و سعی کنید در همین پاراگراف های ابتدایی، حادثه یا بحرانی غیر قابل حدس رقم بزنید. ☕️ ادامه دارد... ✍ انصاری زاده 🌊جریان؛ تربیت نویسندهٔ جریان ساز 🌊 ‌💠 @jaryaniha در جریان باشید! 🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
از مطالعه تا ثمره تا وقتی یک خواننده عادی بودم پیشگفتارها را نمی‌خواندم یا تندخوانی می‌کردم. به نظرم حاشیه‌ای اضافه بر محتوای جذاب کتاب بود. اما امروز که در جمع نویسندگان کتابی رزقم شده بود، تصمیم گرفتم پیشگفتار را بخوانم و دیدم که چه اصل مهمی بر حاشیه‌ی کتاب است. در پیشگفتار نویسنده گفته که انگیزه‌اش از نوشتن کتاب چیست و این می‌تواند به من هم انگیزه و دلیل نوشتن بدهد. هر نویسنده ای گاهی خسته می‌شود، دلزده می‌شود و حس می‌کند نوشته‌هایش هیچ جای جهان را پر نکرده است. اینجاست که یک پیشگفتار از کتابی که کاری مانند من می‌کند، می‌تواند به عمق جان بنشیند‌ و انگیزه حرکت باشد. در این صفحات نویسنده ازین می‌گوید که من هم مثل تو دغدغه داشتم. عمل کردم و نتیجه آن، رسیدن میوه‌ی این کتاب شد. حالا تو هم بنویس و دنبال نتیجه نباش. به وقتش از خاک سربرخواهی آورد . ✍ثریا عودی 🌊 جریان، تربیت نویسنده جریان ساز 🌊 💠 @jaryaniha 🌱 در جریان باشید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌱زهرا پیام داد که امشب زودتر حدیث کساء بخوانیم؛ معتقدم که جلو‌افتادنِ کساء‌خوانی امشب، نه بر حسب اتفاق که تقدیر خدا بود. اولین شبی بود که از مفاتیحِ گوشی نمی‌خواندم. مفاتیحِ چرمیِ زیپ‌دارم را بالاخره از کمد بیرون آورده بودم و دنبال صفحه حدیث کساء می‌گشتم. حتی اولین بار بود که روی تخت نه، عروج کرده بودم به کف اتاق و چهارزانو نشسته بودم رو به قبله. شروع کردم به خواندن. رسول‌الله آمد و از دست محبوبه‌اش عبای یمانی را گرفت. حسن آمد و پشت بندش حسین. بوی خوش بهشت، خشت به خشت خانه را مدهوش کرده بود. مادر به نور دیدگانش گفت: «که آری!منشأ آن مشک و عنبر ربّانی رسول الله است؛ پدربزرگتان.» نمی‌دانم أباحسن دق‌الباب کرده بود یا نه که آیناز گفت:«داره بارون میاد». پریدم، آن‌چنان که خرگوش با دیدن هویج بپرد. این میان یلدا چشم‌هایش برق زد که: «بچه ها بریم پایین؟» من رفته بودم. مفاتیح را نبسته، همانطور که می‌خواندم دمپایی به پا کرده و رفته بودم. از همان وقت که قدم به راهرو گذاشته بودم، می‌دانستم باران آنقدر غنیمت است که نباید منتظر آسانسور ماند. خواندم و پله ها را پایین آمدم، خواندم و پله ها را پایین آمدم. طبقه سوم و دوم و هم‌کف. راه‌پله را که می‌آمدم پایین، جمعِ اهلِ کساء جمع شده بود‌‌. نبیِ خدا دست راستش را بالا برده بود و می‌خواند: «اللهُمَّ اِنَّ هؤُلاءِ اَهْلُ بَيْتى وَ خاصَّتى وَ حامَّتى، لَحْمُهُمْ لَحْمى، وَ دَمُهُمْ دَمى، يُؤْلِمُنى ما يُؤْلِمُهُمْ، وَ يَحْزُنُنى ما يَحْزُنُهُمْ، اَنَا حَرْبُ لِمَنْ حارَبَهُمْ، وَ سِلْمٌ لِمَنْ سالَمَهُمْ، وَ عَدُوٌّ لِمَنْ عاداهُمْ، وَ مُحِبٌّ لِمَنْ اَحَبَّهُمْ، وَ اِنَّهُمْ مِنّى وَ اَنَا مِنْهُمْ» زیر سقف آسمان که رسیدم خدا دریا و کشتی‌اش را و آسمان و شمس و قمرش را و زمین و مردمانش را نشانِ جبرائیل داده بود و گفته بود که همه‌ی این‌ها را دیدی؟ خلق نکردم مگر به سبب مُحِبّتِ این پنج‌تنِ شریف.» قطره‌های باران از یکدیگر سبقت می‌گرفتند. من می‌دیدم که سبقت می‌گیرند. از بلندای ابر سقوط می‌کردند به صفحات مفاتیح؛ خودشان را می‌کوبیدند به کلمات. چون جبرائیل حیرت زده می‌پرسید: «بار اِلها! کیستند این پنج عزیز کرده؟ مرا هم در جمع آنها جایی هست؟» قطره های باران یک به یک روی کاغذِ سفید مفاتیح و سیاهی جوهرش می‌نشستند تا خودشان را به هبوط جبرائیل برسانند و سهمی در آن داشته باشند.هبوطی که غایت عروج بود. بودن زیرِ آن‌عبای یمانی، رفیع‌ترین مرتبه‌‌ی عبودیت است، مگرنه؟ رسیدم به آن‌جا که رسول‌الله برای برادر و وصی و خلیفه و صاحبِ لواءش، علی، سوگند می‌خورد به خدایی که اورا برگزید و به رسالتی همرازِ خود کرد، که هیچ شیعه و محبّی نیست که این داستانِ شورانگیزِ ما را یاد کند مگر و اِلَّا که نَزَلَتْ عَلَيْهِمُ الرَّحْمَةُ وَ حَفَّتْ بِهِمُ الْمَلائِكَةُ. بار خدایا! قطرات باران همان ملائک تو هستند که بر گرداگرد من فرود می‌آیند. غیر از این است ؟ آنگاه علی قسم خورد به پرودگار کعبه که شیعیانش رستگارند و داستان در اوج تمام شد. اوجی که علی بود‌. ✍نجمه اصغری نکاح 🌊 جریان، تربیت نویسنده جریان ساز 🌊 💠 @jaryaniha 🌱 در جریان باشید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
"رودخانه پاک نیست" داستان، داستانی است از سال های پس از جنگ و یادگاری های به جا مانده از آن زمان. یادگاری هایی که هر کدام هم در خشکی و هم در آب، داستانی ساختند. آقای "مهدی میرکیایی"، نویسنده کتاب، با یک شروع ساده و کودکانه، یک داستان پرکشش نوشته و خانم "لادن هندی" با تصاویری ساده، ایرانی و دلنشین توانسته اثری خلق کند که برای کودکان جذاب باشد. ماجرا از آنجا شروع می شود که عروسک دخترک داستان در آب رودخانه ای می افتد که به گفته ی مادر، امن نیست. در نهایت عروسکش بعد از طی مسیری، توسط کسی نجات پیدا می کند که خودش با کمک یک سرباز ایرانی، از اتفاقی ناگوار جان سالم به در می برد. کتاب توسط انتشارات "به نشر" چاپ شده است و مناسب "گروه سنی ب"می باشد. ✍ فاطمه ممشلی 🌊 جریان، تربیت نویسنده جریان ساز 🌊 💠 @jaryaniha 🌱 در جریان باشید.
تکلیفشان را که برایشان نوشتم و توضیح دادم، غم روی چشم هایشان پرده کشید. نگاه هایی که تا چند دقیقه ی قبل پر از خنده بود ناگهان غبارآلود شد. غم حضرت مادر (س) سنگین است. فرقی ندارد چند ساله باشی. دانش آموز باشی یا معلم، همین که قرار باشد از روضه ی مادر بنویسی ماتم دنیا آوار می‌شود بر دلت. ✍انسیه سادات یعقوبی 🌊 جریان، تربیت نویسنده جریان ساز 🌊 💠 @jaryaniha 🌱 در جریان باشید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا