eitaa logo
نویسندگان جریان
494 دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
117 ویدیو
9 فایل
در جریان باشید. کانال انتشارات @jaryane_zendegi زیرنظر مجموعه فرهنگی تربیتی کتاب پردازان @ketabpardazan_ir
مشاهده در ایتا
دانلود
«درونی ترین لایه ها را جُستی، خودت را به بالاترین نقطه دیوارها رساندی، و هر جا که توانت نکشید مِهرت را به کار گرفتی و مردَت را به یاری. شب و روزت را یکی کردی. کار ماه را در هفته به پایان رساندی. عجب خانه را یک تکه برق انداخته ای! خودت، همسرت و بچه ها نونَوار شده اید. هفت سینت رو به راه است. آینه را هم تمیز میکنی و میگذاری درست وسط آن. خودت را در آن نگاه میکنی. خودت را ..... همان چیزی که در این لحظه باید ببینی. بیا و دَمی بنشین. آرام بگیر. دویدن را رها کن. حالا خودت را بگذار وسط ژرف ترین لایه های وجودت را بکاو رفیع ترین افق های ممکنت را تصور کن. سالهای عمرت را ردیف کن تنگِ هم. گذشته و آینده را به هم بچسبان. ببین چگونه میتوانی خودت را نو کنی. بانو ! خودت را خوب دیدی؟ حال آینه را بگذار و حرکت کن . تو برای ساختنِ انسان آمده ای. و نزدیک ترین انسان به تو همان خود است. از همان جا شروع کن. قدم بردار و نرم نرم تاریخ را رقم بزن. ✍ فهیمه فرشتیان @jaryaniha
شروع به خانه‌تکانی که میکنیم انگار دنیای جدیدی از زندگی به رویم باز میشود.احساس نو شدن ،روشن شدن، آفتابی شدن و دیدن شکوفه ها به من احساس شروع میدهد. اصلا برای من معنای عید در "آغاز" خلاصه میشود. همه رنگ عید را در عید دیدنی،عیدی و خانه تکانی میبینند اما من عید را در شروع تصمیماتی جدید،عادت هایی جدید و شکوفه هایی جدید در درون میبینم. وقتی شکوفه زدن درخت هارا میبینم احساس میکنم همراه با آنها نیز غنچه های دل من باز شده و تازه شده‌ام. حسِ بهار،حسِ شکوفایی و ساطع شدن عشق است. اصلا نمیشود بهار شود و دل ما بهار نشود. دلیل وجود بهار، دلیل وجود عید و دلیل "آغاز" سال جدید، آغاز ماست. اگرما شروع نکنیم و شکوفا نشویم، پس دلیل شکوفایی غنچه ها چیست؟ آنها برای یادآوری شکوفایی در ما باز شده‌اند و زیبایی را در شهر پخش میکنند. بعد از تحویل سال نو و یک شروع دیگر وقتی لبخند را بر لبان اطرافیانم میبینم در تفکراتم می‌اندیشم که آنها برای چه خوشحالند؟ و بعد جواب را می‌یابم: برای فرصتِ‌جدیدِ زندگی، که خداوند دوباره به آنها هدیه کرده. برای گل های رنگارنگی که که دوباره در قلبشان نقاشی کرده است. برای سرسبزی که به روحشان اضافه کرده است. برای یک زندگی جدید که میتوانند رشد کنند و شکوفا شوند. شاید آنها دلایلشان برای لبخند هایشان این نباشد اما من که به لبخند های آنها خیره میشوم با این برداشت ها لبخندم بیشتر شده میشود و چال گونه‌ام عمیق تر میشود. بیایید در این عید باهم پیمان ببندیم که در سال جدید تمام تلاش خودمان را برای شکوفایی خویش و دیگران خواهیم کرد. بیایید هنگام پرواز پرستوها بر فراز آسمان، ماهم پر بدهیم این بال های خاک خورده روح را بر فراز آسمان محبت🌱🌸 ✍مریم جنگجو @jaryaniha
«به دنبال سکه کل اتاقم را زیر و رو میکنم، چه کسی میتوانست باور کند همین چند سال پیش همه در کیف پول هایشان حداقل چند عددی سکه یافت میشد چقدر زمان گذشته بود... حتی همین حالا که من در حال نوشتن هستم و خودم را برای سال تحویل آماده میکنم او در همه چیز دخیل است. زمان چیزی غیر منتظره و شگفت انگیز است می‌تواند تو را با خود همراه کند یا تو را درون سیاه چاله ای گیر بیندازد اما این بار انگار زمان برایم متوقف شده بود تمام اعضای خانواده که به دنبال چیدن سفره ی هفت سین بودند سر جاهایشان بی حرکت شده بودند و ساعت در دقیقه ی اخر سکوت کرد! شاید او هم از ورود به سالی جدید می‌ترسید یا شاید هم هراس از "تحول" کلمه ی مناسب تری باشد. به هر حال هر چه که بود هر دو به خوبی می‌دانستیم که باید دست از این سکون برداریم من باید در این ثانیه های آخر سکه ها را برمی‌داشتم و در ظرف سنتی‌ میان سفره می‌گذاشتم و او هم باید سالی جدید را فریاد می‌کشید.» ✍ مهرانا کاتب https://eitaa.com/Writingskills
«گاهی فکر میکنم تنها عضو ثابت بهارچند سال اخیرمان، همان هفت تا سین وسط سفره است. غیر از آن هر سال خیلی چیزها نسبت به سال قبل تغییر میکند. این را حتی میشود از باریکه نور پنجره که هر سال باریک تر از سال قبل میشود هم فهمید. گمانم بهار برایم تبدیل به واژه ای انتزاعی شده. از آن واژه هایی که در ذهنم هزار و یک تعبیر شاعرانه برایش دست و پا میکنم و در واقعیت اما، خبری از هیچکدامشان نیست. سفره را میچینم.. مثل همیشه.. دقیقه نودی و هول هولکی... سبزه میگذارم به نیابت از جنگل های گیلان ... سکه میگذارم به امید پیدا شدن گنج در بساط زباله گرد ها، سیب میگذارم به یاد نفس تنگی دختران دانش آموز، سنجد میگذارم به امید سلامت عقل فلانی و فلانی و فلانی ها. دست نگه میدارم. امسال سفره چیدن برایم بی معناست. دیگر حتی شکایتی از جنگ و زلزله و  سیل ندارم. گمانم حقمان است. آرام غبار روی قرآن را میزدایم و آنقدر منتطر میمانم تا در دل شب بهار پاورچین پاورچین از راه برسد. به خیالم او هم خجالت زده است. بماند به یادگار، از سالی که چهار فصلش پاییز بود‌.» ✍ز. هاشمی
دست از کوشش مکش در سال نو تا جان تو در تکاپو ها دوران خویش را معنا کند. عشق را جاری کند در چشمه ساران جهان تا که جاری گردد و او عشق را دریا کند در هیاهو و بزنگاه و سکوتِ مطلقی در جهان غوغا کند، در دل کمی نجوا کند ! در وجودت دل‌تکانی کن که حول حالنا در دلت شوری برانگیزد و یا غوغا کند💚🌿 شاعر نوجوان: مطهره ناطق @jaryaniha