eitaa logo
نویسندگان جریان
589 دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
126 ویدیو
9 فایل
در جریان باشید. کانال انتشارات @jaryane_zendegi زیرنظر مجموعه فرهنگی تربیتی کتاب پردازان @ketabpardazan_ir
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از ذهن مسطور
📚یکی دیگه از خوندنی هایی که این روزا بالاخره تمومش کردم. این کتاب رو به برکت جمع همخوانی نویسندگان جریان خوندم و خیلی عالی بود. 😃 عالی تر این که شنبه ها مباحثه ی مجازی داریم با گروه و مطالب به جان میشینه. ☺️ ✅به هر کسی که در جامعه مشغول به کاری هست توصیه ی موکد دارم که این کتاب رو مطالعه کنه. ⚫️تاسف بر انگیز بود که در بخش هایی از کتاب سخنان رهبری در دهه ی 60 و 70 پر از توصیه و تذکر و هشدار بود که متاسفانه عدم توجه به اون ها باعث بروز مشکلات امروز شده. 😞 https://eitaa.com/joinchat/7340335Cedaa9a600d
حدود یک ماه است با گروه نویسندگان جریان مشغول خواندن کتاب «نظام حقوق زن در اسلام» هستیم. در خلال بحث استاد شهید مطهری مطالبی از مقالات مختلف خارجی و اندیشمندان غربی را ذکر می کنند. امروز حین خواندن کتاب با خودم فکر می کردم آن هایی که امثال استاد مطهری را به دلیل روحانی بودن قبول ندارند و به جامعه ی روحانیت اجازه ی اظهار نظر نمی دهند احتمالا در آثار این افراد حتی گشت و گذاری هم نکرده اند چه رسد به غور‌ کردن. این روحانیون علاوه بر منابع اسلامی، مطالعات دیگر هم داشته اند و‌دارند اما آن کسی که اسلام و روحانیت را می زند آیا علاوه بر منابع مد نظر خودش، در منابع اسلامی تامل کرده است؟ تسلطی بر منابع اسلامی و آثار اندیشمندان اسلامی دارد؟ ⁦✍️⁩انسیه سادات یعقوبی 🌊جریان؛ تربیت نویسندهٔ جریان ساز 🌊 ‌💠 @jaryaniha در جریان باشید! 🌱
هدایت شده از ذهن مسطور
تمام شد . دیشب تا حالا گوشه ای از ذهنم خلیل ساحوری نقش بسته است و مدام با خودم فکر می کنم من برای اسلام چه کرده ام؟ برای دین و مذهبم چه قدمی برداشته ام؟ خلیل ساحوری اولین مسلمان شیلی قلبش برای اسلام تپید و آلا می‌گوید آرام و قرار نداشت تا بتواند اسلام و شیعه را در شیلی گسترش بدهد. به خودم فکر می کنم. من ِ مسلمان زاده ای که خاطرات و روزگارم با مراسمات مذهبی گره خورده است و در کشوری اسلامی نفس می کشم، برای شکرگزاری چه کرده ام؟ به قول استاد صفایی در کتاب نامه های بلوغ، دین نیازی به کار ما ندارد. دین و مذهب حق، راه خودش را باز می کند و روشن کننده است، ما اگر کاری می کنیم برای دین و نیاز دین نیست، بلکه این ما هستیم که نیاز به دین داریم. نیاز ماست که برای اسلام کاری کنیم. «تاوان عاشقی» و سرگذشت خلیل ساحوری در ذهنم آونگی شده است که مدام می گوید :« برای دینم چه کرده ام؟» پ.ن: این روزها فرصت خوبی است که از حضرت مادر (سلام الله علیها) بخواهیم پای قدم برداشتن برای دین و دست خدمتگزار در راه دین نصیبمان کنند، ان شاالله. https://eitaa.com/joinchat/7340335Cedaa9a600d
« حالا چی میشه؟ » گذشتگان بعد از تبعید و رحلت امام خمینی (ره) دلشان لرزید که از این به بعد چه خواهد شد؟ نسل ما بعد از شهادت حاج قاسم بود که خیلی هایمان در گوش هم نجوا کردیم :« حالا چی میشه؟» اکنون اما بعد از شهادت رهبران مقاومت و پابرجایی حزب الله و افزایش قدرت آن ایمان آورده ایم که راه حق بی حجت خدا نمی‌ماند. امام عصر ما سرباز زیاد دارد و این مسیر قائم به شخص نیست. حق راهش را باز خواهد کرد و پیش خواهد رفت، خدا کند دل ما ثابت قدم بماند. ✍انسیه سادات یعقوبی 🌊 جریان، تربیت نویسنده جریان ساز 🌊 💠 @jaryaniha 🌱 در جریان باشید.
جملات را که می‌خواندم در ذهنم نویسنده ی نامه را عاقله زن یا عاقله مردی تصور می‌کردم، انتهای نامه اما شگفت زده ام کرد؛ نامه را دختری چهارده ساله نوشته است. حوادث انقلاب و جنگ نوجوانان آن دوره را به بلوغ کامل تری رسانده بود. این دختر و امثال او هم نسل های شهید فهمیده ی سیزده ساله هستند و الگوی نوجوان امروزی ما. 📌متن عکس یکی از نامه های کتاب روحی جان است. 🌊 جریان، تربیت نویسنده جریان ساز 🌊 💠 @jaryaniha 🌱 در جریان باشید.
🌱رهبر انقلاب: «یکی از نواقص کار ما تولید کتاب است. حالا شما می‌فرمایید که کتاب می‌رود در کتابخانه! [امّا] بنده عرض می‌کنم کتاب ماندگارترین اثر هنری است؛ یعنی بقیّه‌ی چیزها گذرا است، [امّا] کتاب میماند و صد سال، دویست سال از کتاب می‌شود استفاده کرد... منتها کتابِ خوب باید نوشت، کتاب باکیفیّت باید نوشت تا بماند و مورد استفاده قرار بگیرد و کهنه و منسوخ نشود.» 🌊 جریان، تربیت نویسنده جریان ساز 🌊 💠 @jaryaniha 🌱 در جریان باشید.
معمولا اولین ها ماندگار ترین ها می‌شوند. این دو کتاب هم جز اولین های ماندگار ترین هستند. توی هیچ کدام تاریخ ننوشته ام که در چه سالی هدیه گرفتمشان اما مدل خطم و رنگ و نوع خودکارم نشان می‌دهد هردو را در یکسال و زمانی مشابه هدیه گرفته ام. یعنی وقتی پیش دبستانی بوده ام. آن وقت ها قفسه های کتاب فروشی ها مملو از کتاب های کودک رنگارنگ و متنوع نبود و مثل امروزه خرید کتاب برای کودکان هنوز مرسوم نشده بود. خوب یادم هست تا مدت ها و شاید چند سال دبستان این دو کتاب همراه همیشگی کیف مدرسه ام بودند. هر وقت معلمی حرفی از کتاب داستان می‌زد دستم پر بود و چشمانم براق. راستش هیچگاه فکر نمی‌کردم بعد از حدود بیست سال از هدیه گرفتن این کتاب ها خودم غرق دنیای داستان و کتاب کودک بشوم. ✍انسیه سادات یعقوبی 🌊 جریان، تربیت نویسنده جریان ساز 🌊 💠 @jaryaniha 🌱 در جریان باشید.
«گاهی در بین تمام آشناهایت که به آنها نزدیک نیستی و شباهتی هم میان‌تان حس نمی‌شود؛ رهگذری غریبه پیدا می‌شود که حرف‌هایت را خوب بفهمد. بازویم را دور میله اتوبوس حلقه کرده بودم. با هر تکان برای حفظ تعادل پاهایم را جابجا می‌کردم. کتاب قطوری با جلد قرمز را دو دستی نگه داشته بودم. دوست دارم به جای ان‌که دقایقی بیکار، ریخت و قیافه آدم‌ها را برانداز کنم، استفاده کنم. هر بار که توی ایستگاهی توقف می‌کردیم با حرکت دو موج جمعیت وارد و خارج شونده من هم خطم را گم می‌کردم. بعد مثل بچه‌ای که مادرش را در بازار گم کرده و مغازه‌های پشت سر را به امید پیدا کردنش طی می‌کند؛ برمی‌گشتم و چند خط قبل را مرور می‌کردم. هنوز درگیر بررسی مغازه‌های بازار برای پیدا کردن عبارت‌های آشنا بودم که صدایی از بازار بیرونم کرد. سرم را بلند کردم دختری قد کشیده‌، با پوست سفید که مانتو کرمی پوشیده بود. پرسید:" کتابی که می‌خونی اسمش چیه؟!" کتاب را طوری که صفحه‌اش گم نشود بستم و گفتم:" کآشوب" یک‌سال از من بزرگتر بود و رشته‌هامان یکی بود. حرف‌هایمان کشدار شد. از کتاب‌هایی که خوانده بودم گفتم؛ اکثرشان را خوانده بود! از کتاب‌هایی که می‌خواست بخواند و وقت نداشت گفت؛ همان‌ها بود. همان‌هایی که برای من هم هنوز توی نوبت بودند! تا مقصد با هم حرف زدیم. حس دیدن کسی اینطور شبیه خودم هیجان و لذت را در رگ‌هایم پمپاژ می‌کرد. حالا فکر می‌کنم اصلا چه شد که پیدایش شد. و به یاد می‌آورم که این کتاب‌ بود که دوتا آدم شبیه‌هم را به هم معرفی کرد. ✍ فاطمه نیتی 🌊جریان؛ تربیت نویسندهٔ جریان ساز 🌊 ‌💠 @jaryaniha در جریان باشید! 🌱
«دست های گرمش را روی جلد کتاب ها می‌کشد و در نهایت روی یک کتاب باقی می‌ماند. کتابی که کم تر نامش را شنیده و چیزی از ماجرای درونش نمی داند. کتاب را با کاغذ های کرم رنگش بیرون می‌کشد و تصمیم به خواندنش می‌گیرد . بازش می‌کند و نگاهی به درون آشفته ی آن می‌کند مصمم تر میشود که داستان ناگفته‌ی آن را شروع کند. ورق می‌زند. گویا دروازه ای از از جهان را پشت سر جا گذاشته و پا به جهان درون کتاب می گذارد . هر ممکنی برایش نا ممکن و هر ناممکنی برایش ممکن می شود . در کتاب هایش مرزی وجود ندارد که حصار زندگی را نشکسته باشد ‌. هیچ مرزی وجود ندارد.... چشم های تیره رنگش خط به خط جمله های کتاب را از نظر می گذراند و اورا هرچه بیشتر به دنیای درون کاغذ های کهنه و قدیمی می‌کشاند . او کتاب هایش را زندگی می‌کند... نبرد با هیولا و پرواز میان صخره ها، یا عشقی بی پایان میان عاشق و معشوق، لبخند های تلخ و گریه های شیرین ..... کتاب هایش اورا از دنیای تیره و تار، کره ی خاکی و تیره ی زمین جدا می‌کند و میان کهکشان های نادیده میگرداند . ورق به ورق صدای زندگی برایش معنا می‌شود . صفحه به صفحه هیجان و غم و اندوه و اشک و لبخند و عشق را تجربه می کند.. کتاب دنیای تجربه‌های غیرممکن است.» ✍سیده ریحانه میرزایی 🌊 جریان، تربیت نویسنده جریان ساز 🌊 💠 @jaryaniha 🌱 در جریان باشید.
«به یاد ماندنی‌ترین عیدی بود که گرفته بودم. برای خواندنش ذوق زیادی داشتم؛ اما باید تا خانه صبر می‌کردم. قانونی نانوشته در خانواده‌مان، کتاب خواندن را در ماشین منع کرده بود. پس خیلی بی سروصدا، در همان تاریکی، در حالی که تظاهر می‌کردم سرم را تکیه دادم نگاهی به فهرستش انداختم. داستان های کوتاه و بلند با عنوان های متفاوت... نه به کلیله و دمنه شباهت داشت و نه به قصه ما مثل شد! جلدش را برای هزارمین بار نگاه کردم و هر بار مانند اولین بار ذوق می‌کردم. جلد مقوایی نرم، نقاشی کشتی و دریا، آدم هایی با لباس شرقی و اسم هایی آشنا. با فونتی تیز بالای جلد نوشته شده بود: «تن‌تن و سندباد» روی تختم دراز کشیدم. مطمئن شدم هیچ مزاحمتی در اطراف وجود ندارد و بعد، اولین قصه! کلمات مانند همیشه کنار هم چیده نشده بودند. بین‌شان، توضیحات بیشتری هم بود. چیز هایی که به آنها تا به آن موقع در قصه ها پرداخته نشده بود. توصیف لباس پیرمرد و خانه ساحلی‌اش، جزئیات ریز کشتی ناشناخته، توصیف وقار و شکوه سندباد و... صفحه سوم را که برگرداندم، قصه اول به پایان می‌رسید، این در حالی بود که مشکل خاص یا نکته آموزنده ای در آن ندیده بودم! حتی قصه هم پایان درستی نداشت.‌‌.. مستقیما قصه بعدی را شروع کردم و در کمال تعجب، به قصه اول نه تنها مرتبط و بلکه ادامه‌ی آن بود! به همین ترتیب ، قصه سوم و چهارم و .... صد ها سوال در ذهنم شکل گرفته بود. چرا یک قصه را تکه تکه کرده بود؟ چرا یک قصه باید اینقدر طولانی باشد؟ اگر خواندنش تا ابد طول بکشد چه؟ کسی تا به حال موفق به خواندنش شده؟ مگر در داستانش می‌خواهد چه بگوید؟! آن‌موقع نمی‌دانستم چه‌قدر قرار است مسیر زندگی ‌ام را تغییر دهد. خواب،درس، رویا، شغل و صدها در و پنجره‌ی جدیدی که باز کرده بود. و به هر حال، آن اولین مواجهه من با *رمان* بود..» ✍ ریحانه شُکری 🌊 جریان، تربیت نویسنده جریان ساز 🌊 💠 @jaryaniha 🌱 در جریان باشید.
«در راهروی کتابخانه قدم می‌زدم. یکی یکی قفسه‌ها را رد می‌کردم و عنوانِ هرکدام را بادقت می‌خواندم. کنار هر قفسه که می‌ایستادم، کتاب‌ها مرا به سمت خود می‌کشیدند. یک یا چند کتابِ هر قفسه را بر‌می‌داشتم و تورق می‌کردم. هرکلمه از هرجمله را که می‌خواندم، غرقِ در دنیایی می‌شدم که پایانی نداشت و پر بود از حرف هایی که هرکدامشان داستانی داشتند. کمی جلوتر رفتم. به قفسه‌ای که از ابتدا دنبالش می‌گشتم، رسیدم. تمامِ کتاب‌های آن قفسه را از چشمانم گذراندم. کتابی با جلدی زیبا و جذاب، توجهم را جلب کرد. آن را برداشتم و صفحه اولش را گشودم. نگاهی به فهرستِ موضوعات انداختم. برایم آشنا بود. انگار آن را خوانده بودم. آن کتاب را برداشتم و جلدِ قهوه‌ایش را محکم با دستانم گرفتم. از آن قفسه هم عبور کردم. هربار که در کتابخانه راه می‌رفتم، تمامیِ غم و غصه‌ها و هیاهوهای ذهنم برای مدتی محو می‌شد. هیچ‌گاه راز و آرامشِ نهفته در آنجا را درک نمی‌کردم. دلم می‌خواست ساعت‌هایم را فقط در آنجا سپری کنم اما حیف که فقط مدتِ کمی از روزهایم را، برای سِیر در دنیای این کتاب‌ها اختصاص می‌دادم.» ✍ فاطمه سُدیری 🌊 جریان، تربیت نویسنده جریان ساز 🌊 💠 @jaryaniha 🌱 در جریان باشید.
«اخبات» ✍ امروز کتاب اخبات را تمام کردم؛ اما نه در یک شب، نه در چند روز، و نه حتی در یک هفته. این کتاب را آرام و با تامل خواندم، چون معتقدم هر کلمه‌اش نیاز به فکر و تأمل دارد. اخبات از آن کتاب‌هایی نیست که بتوانی با عجله بخوانی؛ باید به عمق آن بروی و همراهش فکر کنی. اما اخبات چیست؟ اخبات یکی از مقام‌های انسان است، مثل مقام محسنین. هرچه بیشتر کتاب را خواندم، بیشتر مفهوم این کلمه را درک کردم. اخبات یعنی شکستن در برابر خدا. اخبات یعنی با اینکه به بخشش خدا ایمان داری، باز هم حس شرم می‌کنی، چون هیچ‌ چیز در برابر عظمت او انجام نداده‌ای. به قول استاد صفایی حائری: "اخبات تنها راه وصال به رحمت حق است." اخبات، آن انکسار باطنی، خشیت درونی، و دل‌شکستگی‌ای است که تو را به رحمت بی‌پایان خداوند می‌رساند. برای درک اخبات و پیام‌های عمیق این کتاب، این جمله برایم تلنگری جدی بود: "هر جا که با خدا بودی، به قدرت رسیدی؛ و هر جا که از او جدا شدی، ضعف، ترس و شکست در کمین تو بود." چهار خصوصیت برای انسان مخبت ذکر شده است: 1. وجل: ترسی که از دل برمی‌خیزد. 2. صبر: حالتی درونی برای پایداری در مسیر حق. 3. صلاة: اقامه نمازی که روح را به خداوند پیوند می‌دهد. 4. انفاق: بخششی که از قلبی سرشار از ایمان سرچشمه می‌گیرد. برای من، این کتاب چیزی فراتر از یک مطالعه بود؛ سفری بود به عمق خویشتن و تلنگری برای درک عمق خشوع و رحمت خداوند. ✍سیده الهام موسوی 🌊 جریان، تربیت نویسنده جریان ساز 🌊 💠 @jaryaniha 🌱 در جریان باشید.