eitaa logo
نویسندگان جریان
494 دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
117 ویدیو
9 فایل
در جریان باشید. کانال انتشارات @jaryane_zendegi زیرنظر مجموعه فرهنگی تربیتی کتاب پردازان @ketabpardazan_ir
مشاهده در ایتا
دانلود
نویسندگان جریان
#معرفی_کتاب_نوجوان 📚کتاب اول "کفش های سرگردان" نویسنده  : سهیلا فرجام ناشر : سوره ی مهر «روای
سلام، روزتون بخیر جریانی های عزیز... ان‌شاءالله که این پست‌های دوست داشتنی رو دنبال می‌کنید؟! مامان های عزیز و دغدغه‌مند ، خانم یعقوبی عزیز در طول هفته، کتاب‌های زیادی رو بررسی می کنن که کار خیلی از مامان ها رو در انتخاب کتاب برای بچه‌ها مون راحت کرده👌 ان‌شاءالله به مناسبت هفته‌ی دفاع مقدس دو تا کتاب دیگه هم این در زمینه معرفی می‌کنیم که طی هفته آینده براتون میذاریم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚چگونه دایره لغات خود را افزایش دهیم؟ «ای کریمی که از خزانه‌ی غیب/ گَبر و ترسا وظیفه خور داری/ دوستان را کجا کنی محروم؟/ تو که با دشمن این نظر داری 🌱فرّاشِ بادِ صبا را گفته تا فرشِ زمرّدی بگسترد و دایه‌ی ابرِ بهاری را فرموده تا بناتِ نبات در مهدِ زمین بپرورد. درختان را به خلعتِ نوروزی قبایِ سبزِ ورق در‌ بر گرفته و اطفالِ شاخ را به قدومِ موسمِ ربیع کلاهِ شکوفه بر سر نهاده. عصاره‌ی نالی به قدرتِ او شهدِ فایق شده و تخمِ خرمائی به تربیتش نخلِ‌ باسق گشته.» 🍁🍁🍁 🌿گَبر: آتش‌پرست، بیرون از دین 🌿ترسا: نصرانی و مسیحی 🌿وظیفه‌خور: روزی خور 🌿خلعت: جامه 🌿موسوم: هنگام 🌿نال: نیشکر ( در اینجا نالی: مرکب از نال+ی وحدت که برای تحقیر آمده و یعنی نی ناچیز و حقیر) 🌿شهد فایق: شیرینی برگزیده و بهتر 🌿تخم خرما: هسته خرما 🌿باسق: بلند «گلستان سعدی» ✍هاشمی 🌊جریان؛ تربیت نویسندهٔ جریان ساز 🌊 ‌💠 @jaryaniha در جریان باشید! 🌱
🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁 🍁شاعر می‌گوید: پاییز عاشق است. تو اما، چه می‌گویی احساست، ذهنت، قلبت چه توصیفی از این فصل دارد! باور کن زندگی همین آمد و شد فصل‌ها و رنگ عوض کردن طبیعت است. گاهی به لطافت یک پاییز و گاهی به زیبایی و عمق یک خواب زمستانه زیباست. 🍁به قول سهراب؛ زندگانی سیبی است، گاز باید زد با پوست. آری زندگی سیبی است! همین که عطر نارنگی نوبر پیچید و فضا را عطرآگین کرد. همین که انارهایی از دلتنگی ترکیدند، خندان شدند و زمان دانه دانه کردن، به فکر فرو رفتی. همین که رسیده ترین خرمالو را انتخاب کردی و طعم گ‍ََس اش را مزه کردی. 🍁خانه، همان خانه است اما فصل جدید را با زیستی نو تجربه کن. کمدت را که مرتب کردی و لباس های پاییز و زمستان را آویزان می کنی، همزمان عشق، ایمان و گذشت را هم لابلای روز مرگی هایت بگذار. گذشته و آدم‌هایش را رها کن آن‌ها مثل برگ‌های پاییزی فرو می‌ریزند و تو تنها تجربیات و لحظات ناب را که همچون برگ زرینی هستند، برای خودت نگهدار. و تکرار کن که زندگی سیبی ست. 🍂 ✍سیده ناهید موسوی 🌊جریان؛ تربیت نویسندهٔ جریان ساز 🌊 ‌💠 @jaryaniha در جریان باشید! 🌱
نشسته‌ام در مجلس شهادت امام رضا و ذاکر اهل‌بیت دارد روضه می‌خواند؛ ولی من، در دل خودم، روضه خوان دارم. گاهی یابن الشبیب می‌خوانم و گاهی پای برهنه دنبال حضرت می‌دوم به نماز برسم. این هروله مرا بازی گرفته و نمی‌دانم کجای تاریخ بایستم و آرام آرام اشک بریزم... ذاکر رسیده به آخرهای روضه‌اش و می‌گوید چه پایان‌بندی قشنگی دارد دو ماه عزای برای آل الله. و من هم می‌رسم به کنار درهای خانه‌ام وقتی دارم به همسرم می‌گویم: "مهریه‌ام را بخشیدم فقط بگذار بروم بدرقه جگر گوشه رسول خدا". و از خانه همسایه صدای بانوی خانه را می‌شنوم که می‌گوید: "مهرم حلال بگذار بروم جای مادر و خواهر امامم خاک عزا به سر کنم‌". نشسته‌ام خودم و زنان همسایه را در صفحات تاریخ نگاه می‌کنم که ایستاده‌ایم کنار در و عاجزانه و ملتمسانه همسران‌مان را نگاه می‌کنیم و مهریه‌مان را نه از سر اجبار که با میلِ تمام و اختیار می‌بخشیم و می‌روم تا با فاطمه معصومه مواسات کنیم در عزای برادرش. نشسته‌ام زنان را در کوچه پس کوچه‌های تاریخ تماشا می‌کنم که جای فاطمه زهرا نشسته‌اند کنار پیکر نیمه جان علی بن موسی الرضا که چونان مارگزیده به خود می‌پیچید و انگار این بار ابن شبیب دم گرفته و برای حضرت رضا آب طلب می‌کند. نشسته‌ام بانوان نوغان را تماشا می‌کنم که دامن‌ها را از شاخه‌های گل پر کرده‌اند و نه از سنگ، تا پیکر امام مهربان‌شان با احترام تشییع شود و امام را در میانه‌ گل‌‌هایی که از آسمان می‌بارد، وداع گویند. نشسته ام به تماشای آن روز که در دلگیرترین ساعات دنیا پیراهن کهنه‌ای به غارت رفت، خیمه‌هایی سوختند تا آن‌ روزی که زنان نوغان قیام کردند، در بدرقه ولی‌شان و نگذاشتند پیکرش در غربت بماند. نشسته‌ام به تماشای تمام تاریخ که هرگاه زنان به میدان آمدند، کاری کردند به قد و قواره تاریخ.... حالا دارم در کوچه پس کوچه‌های قُم قدم می‌زنم و صدای بانو را می‌شنوم که بانوان همسایه را به یاری می‌خواند برای پشتیبانیِ جنگ و جبهه‌ای در شهر به‌پا کرده تا جبهه‌ها بی‌یار و یاور نمانند. دارم را وقتی در کاخِ سرخ یکی از دو قدرت بزرگ آن روز جهان و در برابر نشسته و پیام‌بر امام است، نگاه می‌کنم و یادم می‌افتد که پیشتر به امثال او گفته بود: "من شما را به رهبری قبول دارم". از هلند تا ایران هم‌قدم با می‌شوم وقتی حضور در هلند و پرداخت مالیات به آن دولت را _دولتی که حامی رژیم صهیونیستی است_ عین کمک به رژیم کودک‌کش دانست و از آسایش و آرامش ظاهری آن‌جا دست شست و کرد. نشسته‌ام از فراز تاریخ به زنِ با شرف و با استعداد ایرانی نگاه می‌کنم که یکی از بزرگ‌ترین و مهم‌ترین ضربه‌ها را به ادعا‌ها و دروغ‌های تمدن غربی زده و آن‌ها را به‌شدت عصبانی کرده‌است. دخترک نوجوان سینی چای را جلویم گرفته و بفرما می‌زند. چشمی به چای دارم و چشمی به لاک سیاهش و موهایی که بی‌ملاحظه حضور آقای ذاکر افشان و پریشان شده. چای را با آرامی برمی‌دارم و با دخترک حرف‌ها می‌زنم‌: "تو میراث‌دار همه این بانوان تاریخ‌سازی! باور کن نظام سلطه‌طلبِ غرب که به بهانه واهیِ حقوق زن، تو را به برهنگی می‌خواند، می‌خواهد نگاه‌های عطشناک هرزه خود را سیراب کند." چشمانش را خواندم به دیدن آزادی که اگر تعریف درستی داشت امروز دختران محجبه فرانسه هم حق درس خواندن داشتند نه آن‌که محروم بمانند به جرم آزادی در انتخاب. چشمانم به التماس به او می‌گوید: "تو خودت مهسایی و به اندازه مهسا قربانی شده‌ای حتی وقتی در میانه‌ مجلس اهل بیت آمده باشی." نگاهش می‌کنم و به او می‌گویم تو که هر روز ساعتی را در برابر آینه ایستاده‌ای. چطور ندیده‌ای دست‌های پرتوان را در دستان خودت؟ چگونه است که چشمان پر اقتدار را در نگاه خودت نمی‌بینی؟ باور نداری که تو حتی از بانو پر توان‌تری؟! قند را که برمی‌دارم دلم می‌خواهد قندان نیمه خالی را با طعم شیرین پر کنم تا دختر وطنم بداند من هم مثل او خونخواه مهسا امینی‌ها و حدیث‌ها و نیکاها هستم. من هم طلبکارم. از دنیایی که زن بودن را از ما گرفته‌است. گل خشک یادگاری بالای حرم امام رضا را از کیفم درمی‌آورم و کنار سینی چایش می‌کارم و لبخندی تقدیمش می‌کنم. نگاه او هم پر از مهربانی شده‌است. 🖋زینب شریعتمدار 🏷 https://eitaa.com/barayezeinab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚کتاب دوم "آتیش پاره" نویسنده : فاطمه بختیاری ناشر : جمکران زهرا نه دختر جانباز است و نه دختر شهید. آن چه زهرا با آن درگیر است جبهه و جنگ نیست، اما نویسنده چالش های زهرا و رشد شخصیت اصلی داستان  را در بستر دوران دفاع مقدس و ارتباط او با مادر یک رزمنده به تصویر کشیده است. آتش پاره را که می خوانید هم با زهرا همراه شده اید و در عین حال فضای زندگی در شهر های دور از خط مقدم در دوران دفاع مقدس را تجربه می کنید. روانی متن و سبک قلم نویسنده طوری است که می توان کتاب را به 11ساله ها تا نوجوان های تازه کتاب خوان شده توصیه کرد. ✍انسیه سادات یعقوبی 🌊جریان؛ تربیت نویسندهٔ جریان ساز 🌊 ‌💠 @jaryaniha در جریان باشید! 🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اول صبحی، سرحال و قبراق می دود و از کنارم رد میشود. من جای دخترش حساب میشوم؛ اما دیگر نای دویدن ندارم. سرعتم را کم میکنم، نرم میدوم و به هوای آب خوردن گوشه سالن ورزشی نفس نفس زنان قدم میزنم. دورِ هشتم دویدنش است که از کنارم رد میشود و دستی به پشتم میزند و در همان حال که از من دور میشود، توصیه میکند:« جا نمونی! بدو دیگه» کلافه از دردی که در ساق پاهایم حس میکنم دوباره نرم میدوم. هر صبح که میبینمش از خودم میپرسم من به خاطر نمره ورزش دانشگاهم مجبورم هر صبح اینجا بالا و پایین بپرم، این خانم که قبراق و سرحال است چه نیازی به این بالا و پایین پریدن ها دارد؟ دلم را به دریا میزنم. سرعتم را بیشتر میکنم تا به او برسم. سوالی که چند هفته است میخ مغزم شده را از خودش میپرسم. به سمتم لبخندی میزند بعد همانطور که میدود و کلماتش بریده بریده میشود میگوید: « خب معلومه دیگه! چون واجبه!» چشمهایم گرد میشود:« واقعا؟!» ادامه میدهد: «آره دیگه، چون باید سالم و روپا بمونم!» خنده ام میگیرد: « آهان! از اون جهت که خب آره معلومه واجبه!» دوباره به سمتم نگاه میکند و با لحن شوخ طبعی همیشگی اش میگوید: «هم از این جهت هم از جهتای دیگه!» فرق شوخی و جدی اش را نمیفهمم! خودش حالم را میفهمد. مربی امر می کند که از سرعت دویدنمان کم کنیم و نرم بدویم. به نشانه اطاعت به مربی سری تکان میدهد بعد رو به من چشمکی میزند و میگوید: « توی باغ ما نیستی ها!» و به قول خودش در باغ را می گشاید:
«امّا در مورد ورزش، علّت اینکه من بخصوص راجع به ورزش صحبت میکنم اهمّیّت ورزش است؛ هم ورزش همگانی و عمومی ــ که ما همه را توصیه میکنیم ــ هم ورزش حرفه‌ای و قهرمانی؛ اینها مهم است، اینها جزو حواشی و نوافل زندگی اجتماعی نیست، جزو بخشها و خطوط اصلی زندگی اجتماعی است. باز هم تکرار میکنم؛ همه ورزش کنند. در این زندگیِ ماشینی و کم‌تحرّکِ امروز...ورزش دیگر یک امر مستحبّی نیست، یک امر لازم و یک امر واجب است برای همه. ورزش همگانی را نباید ترک کرد. این، هم برای سلامت جسمی خوب است ــ ورزش موجب سلامت جسم است؛ این عوارضی که برای جوانها گاهی پیش می‌آید و انسان حیرت میکند که یک جوانی سکته میکند، خیلی از این عوارض ناشی از همین عدم تحرّک است ــ هم برای نشاط ذهنی و روحی خوب است. ورزش نشاط‌آور است؛ هر کاری که شما مشغول هستید، ‌کار دستی، کار فکری، کار اداری، کار علمی، اگر ورزش کنید، آن کار را بهتر انجام میدهید؛ یعنی نشاط ذهنی‌تان بیشتر میشود و بهتر میتوانید آن را انجام بدهید.» «اگر میگوییم زنان ورزش کنند، یعنی حتماً باید در مسابقات شرکت کنند؟ نه. ورزش کنند، مثل این که غذا میخورند؛ مثل این‌که کارهای روزانه‌شان را انجام میدهند؛ مثل این‌که درس میخوانند. ورزش باید یکی از برنامه‌های حتمی زندگیشان باشد.» پ.ن: بیانات رهبر معظم انقلاب در ۲۰ شهریور ۱۴۰۱ و ۱۳ بهمن ۱۳۷۷ ✍ تیمورزاده 🌊جریان؛ تربیت نویسندهٔ جریان ساز 🌊 ‌💠 @jaryaniha در جریان باشید! 🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یک سوالی را تازگی ها زیاد از اطرافیانم میشنوم. البته راستش را بخواهید خودم موش دوانده ام در ذهن طفلکی شان. هر جا با دوست و آشنا نشستم و گفتند:" خوب چه خبرا! چکارا میکنی؟" فوری جواب دادم که دارم مصاحبه هایی انجام میدهم برای یک پروژه تاریخ شفاهی. بندگان خدا اولش فقط میپرسند از چه کسی مصاحبه میگیرم و بعداً میخواهم با نتایج این کار چه کنم. اما در مورد عبارت "تاریخ شفاهی" هیچ چیز نمیگویند. مدّتی میگذرد و در جمعی، دوباره همدیگر را می بینیم. این دفعه در می آیند که : "راستی بگو ببینیم اصلا این تاریخ شفاهی چی هست؟" حتی گاهی کاملا بی مقدمه میپرسند. معلوم است در فاصله دیدارها این دو کلمه را چند باری شنیده اند. درست در همان نقطه است که من شروع میکنم به بیان تفاوت تاریخ و تاریخ شفاهی. اغلب مواقع مخاطبم چنان ذوق زده گوش میدهد که فکر میکنم همین الان است بگوید:"یکی از همین پروژه های دور و برت رو بده دست ما ، ما هم بیایم تو گود" آخر تاریخ شفاهی تفاوتی بسیار دل نشینی با تاریخ دارد. به همین زودی برایتان خواهم گفت. ✍فهیمه فرشتیان 🌊 جریان، جمع بانوان نویسنده🌊 💠 @jaryaniha 🌱 در جریان باشید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آقای آقاهای جهان... باباترین... دوست ترین.... طبیب ترین... والا مقام، والا مقام.... ! . چیزی برای گفتن ندارم، خودتان هم می دانید چرا، فقط خواستم در این شب عید، بنویسم ممنون!🌹 ممنون که بار سنگین هدایت ما را تنهای تنها به دوش کشیدید. 💚 در دل جهنم و جاهلیت، با آن همه مانع شروع کردید تا مرا بعد از هزار سال راه بیندازید‌! چطور قدردان نباشم؟ ممنون که با این همه فشار، الگوی وسعت بودید. 💙 من ِ هزار سال بعد، هنوز احساس می کنم زیر بال و پر شما جا می شوم.... از بس که وسیعست و مهربان... . 🌸 فقط خواستم تشکر کنم، در این شب عید ِ زمین و زمان.✨ به حق حقی که بر گردن ما دارید، دعا کنید خدا توفیق بدهد در دستگاه شما خدمت کنیم.... .🤲 🌊جریان؛ تربیت نویسندهٔ جریان ساز 🌊 ‌💠 @jaryaniha در جریان باشید! 🌱
خدای عزیز درباره‌اش فرمود: لَقَد جاءَكُم رَسولٌ مِن أَنفُسِكُم عَزيزٌ عَلَيهِ ما عَنِتُّم...﴿۱۲۸﴾ به یقین، رسولی از خود شما بسویتان آمد که رنجهای شما بر او سخت است؛ و امروز هم سخت است برای قلب مهربانش که ما رنج بکشیم. چقدر باعث قوت قلب و آرامش دلمان است وقتی درک می‌کنیم که بهترینِ مخلوقاتِ عالمِ هستی، طاقت رنج کشیدن ما را ندارد؛ آنجاست که با همۀ وجودمان درمی‌یابیم که یکی هست که عاشقانه و با همۀ هستی‌اش دوستمان دارد ای دل حواست باشد برای چه چیزهایی رنج می کشی نکند رنج بیهوده کشیدنت قلب پیامبر مهربانمان را آزرده خاطر کند. ✍ پوستچیان 🌊جریان؛ تربیت نویسندهٔ جریان ساز 🌊 ‌💠 @jaryaniha در جریان باشید! 🌱
تو در بغلم خواب بودی و من پشت گلدان ایستاده بودم، روی ایوان. از آنجا می‌شد سفره ات را دید، سفره ایی که برای تو پهن شده بود. حس غرور می‌کردم که دارمت، حس برگزیده شدن می‌کردم که شیر من‌ را می‌خوردی. شیما هم ذوق داشت، همیشه بعد از سلام تو را با لفظ برادر معرفی می‌کرد. شوهرکم بعد از آمدن تو زبانزد شده بود در عشیره که چقدر احترامم می‌کند. مادرت را نمی‌دانم، اما من اگر بجای او بودم می‌مردم از حسادت که خودم عروس بزرگان باشم و طفلم را حلیمه‌نامی از اطراف مکه بزرگ کند! من می‌خواستم از شیما و پسرانم بگذرم که برایت بهترین ها را مهیا کنم، اما تو خاک را می‌خواستی و سختی هایش را. یا از بین قبرستان ها دخترکان را بیرون می‌کشیدی یا کوه ها را می‌پیمودی که تاریکی هوا را نزدیک خدایت باشی. خدایی که تنها رفیق مانده‌ات بود، بعد از بی‌پدر بزرگ شدنت، فوت مادرت، پدر بزرگت. خدایی که برای هم صحبتی‌اش در سکوت غار می‌رفتی. خدایی که بخاطرش دختر بچه ها را به زندگی باز می‌گرداندی. در نامت همه چیز پیداست، تمام روز هایی که محمد صدایت می‌کردم می‌دانستم آسمان و زمین تو را ستایش می‌کنند. ✍ قلمشاهی 🌊جریان؛ تربیت نویسندهٔ جریان ساز 🌊 ‌💠 @jaryaniha در جریان باشید! 🌱
هفته پیش در حال ورق زدن تقویم بودم. متوجه تعطیلی سه شنبه آینده شدم. مناسبت تعطیلی را نگاه کردم و دیدم، بله، میلاد رسول مهربانی هاست. در لایه های عمیق قلبم، شور و نشاطی حس کردم. شوری متفاوت با همه ی مناسبت ها. شب، هنگام خواب به حالی که صبح در قلبم حس کردم، فکر کردم. از خودم پرسیدم؛ چه روزی مهم تر از تولد پیامبر (ص)؟ چه جشنی بزرگ تر از جشن میلاد پیغمبر اکرم (ص)؟ چه یادآوری مهم تر از روز آمدن خاتم پیامبران؟ روزی که طبق این آیه شریفه «لَقَد کانَ لَکُم فی رَسولِ اللهِ اُسوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَن کانَ یَرجُو اللهَ وَ الیَومَ الآخِرَ وَ ذَکَرَ اللهَ کَثِیرًا»،"اسوه حسنه" به دنیا آمده است. عالم هم همیشه و همه جا محتاج داشتن الگو و اسوه بوده است و خواهد بود. آن هم این چنین الگویی که در قله قرار گرفته. شادی قلب من بی حساب نبوده. قلبم برای جشن کسی شاد بوده که الگو و قله است برای همه ی عالمیان! ✍ ممشلی 🌊جریان؛ تربیت نویسندهٔ جریان ساز 🌊 ‌💠 @jaryaniha در جریان باشید! 🌱
یادم می آید وقتی کودک بودم، مادربزرگم همیشه به من و خواهر و برادرم می گفتند: شما مثل یک صفحه ی سفید هستید؛ سفید، پاک و بی آلایش.🗒🏳️ حالا من هم یک مادرم. سفیدی صفحه ی فرزندانم را می بینم و با تمام وجودم درک می کنم. 👩‍👧‍👧 می بینم که در بسیاری از موقعیت ها با روح صاف و ساده ی کودکانه ی خود، چقدر زیبا و راحت زندگی می کنند. زندگی برایشان خوب و زیباست. با چشمان بی نظیرشان دنیا را زیبا می بینند و پر از خوبی.🌸🌼🌺 یکی از مهم ترین ویژگی های کتاب کودک، مثبت گرایی است. ➕➕➕ کتابی که برای کودک نوشته می شود باید مطابق با سرشت و وجود او باشد. وجود او پر از مثبت هاست. برای کودک باید به گونه ای نوشت که هم مثبت باشد و هم از آن تاثیر مثبت بگیرد. حتما همه ی ما در سال های تحصیلمان این جمله ی معلم ریاضی یادمان هست که می گفت: " مثبت در مثبت؛ مثبت!" ➕➡️ ➕✖️➕ 🌊جریان؛ تربیت نویسندهٔ جریان ساز 🌊 ✍ فاطمه ممشلی ‌💠 @jaryaniha در جریان باشید! 🌱
آقای من؛ در این عصر جمعه ی پاییزی، دلم تنگ است، سنگین است، گرفته است، نمی دانم چیست و از کجاست، من، میان روزمرگی و شلوغی های این دنیا، گیر کرده ام، خودم را گم کرده ام، تو را گم کرده ام، راهی نشانم بده، تا پیدایت کنم، تا ریشه ی دل گرفتگی ام فقط به تو برسد، آن وقت، یقین دارم که آرام می شوم... 🌊جریان؛ تربیت نویسندهٔ جریان ساز 🌊 ✍ فاطمه ممشلی ‌💠 @jaryaniha در جریان باشید! 🌱
زمین زیر پایمان لرزید و ترسیدیم. اما خبر برادران حماس دلمان را قرص کرد و از لرزه ای که بر تن اشغالگران افتاده است خوشحالیم. 🌊جریان؛ تربیت نویسندهٔ جریان ساز 🌊 ‌💠 @jaryaniha در جریان باشید! 🌱
ما شب جمعه ی شهادتت را با چنین صبحی به شنبه خواهیم رساند ... 🌊جریان؛ تربیت نویسندهٔ جریان ساز 🌊 ‌💠 @jaryaniha در جریان باشید! 🌱
نظر به ساعتِ خود کرد و نقشه درسر داشت تبر به دوشِ کسی از نوادگانِ خلیل چقدر مانده از این بیست‌وپنج ساله مگر؟! که محو گردد از عالم نشانِ اسرائیل شاعر: قاسم نعمتی 🌊جریان؛ تربیت نویسندهٔ جریان ساز 🌊 ‌💠 @jaryaniha در جریان باشید! 🌱