#روایت_عاشقی
«جاذبه»
اکثرشان هفت هشت ساله بودند. توی حیاط چرخ میزدند، همدیگر را دنبال میکردند. حتی چند دقیقهای با مُشتهای پرآب دنبال هم دویدند.
یک دَم بی حرکت نبودند.
تا اینکه سخنران دستها را به دعا بلند کرد. صدایش توی کل خانه میپیچید. انگار که آهنربایی گَردههای آهن را به سمت خود بکشد، پسرها به قسمت مردانه، یعنی زیرزمین دویدند. از یکدیگر سبقت میگرفتند. چند دقیقه بعد میان دمگرفتن سینهزنها، صدای کودکانهشان میآمد: «رضاجانم، رضاجانم، رضاجان... .»
✍️خانم سعیده تیمورزاده
#امام_رضا_علیه_السلام
#مشهدالرضا
#همه_خادم_رضاییم
🌊جریان؛ جمع بانوان نویسنده 🌊
💠 @jaryaniha
در جریان باشید! 🌱
#روایت_خادمی
«شب آخر»
آخرین جفت کفش را هم گذاشت. قفسهها پُر شده بود.
فاصله گرفت. نگاهش را ریز کرد و بعد لبخند زد. راضی بود که کفش هارا مرتّب چیده. در چهارسالگی هنری بود برای خودش.
با خوشحالی به سمت مادرش آمد، دستهایش را دور گردن مادر حلقه کرد و در حالیکه در آغوش مادرش جا میگرفت گفت:« مامان دیدی خودم تنهایی تونستم ردیفهای پایین رو بچینم، از فرداشب تو دیگه کمکم نکن! همهاش رو خودم میچینم. میخوام خانم زهرا(س) ببینه من بلدم!».
مهمان جدیدی از راه رسید. پس خادم کوچک زود از جا بلند شد. به سمت قفسه ها رفت. میدانست حالا باید باقی کفشها را کجا ردیف کند.
مادر رو به من کرد. آهی مادرانه کشید، سری تکان داد و گفت: «طفلکی نمیدونه که دیگه تمام شد... .»
✍️ خانم سعیده تیمورزاده
#شب_آخر_روضه
#امام_رضا_علیه_السلام
#مشهدالرضا
#همه_خادم_رضاییم
🌊جریان؛ جمع بانوان نویسنده 🌊
💠 @jaryaniha
در جریان باشید! 🌱
#روایت_خادمی
«لابلای غنچه های گل محمدی»
خواب آشفته ای دیدم.
دو روز روح و روانم بهم ریختهٔ خواب بود.
توسل کردم، التماس کردم، از خدا خواستم آرامم کند.
شبش خواب دیدم در خانه ام روضه است.
بیدار که شدم دوباره غم عالم روی دلم سوار شد. از نظر جسمی شرایط روضه برپا کردن نداشتم. حتی روضه هم نمی توانستم بروم.
خدایا چه کنم؟
تا اینکه استعداد زنانه ام به دادم می رسد.
آرد و شکر و گلاب و آب و زعفران و هل را بر می دارم.
سینی حلوا را آماده می کنم.
به همسرم سفارش می کنم فردا صبح که می رود روضه، سینی حلوای نذری را هم ببرد.
دلم را لابه لای غنچه های گل محمدی بقچه می کنم و آن ها را روی حلوا می گذارم.
در گوششان می گویم سلام من را به صاحب اصلی روضه برسانید.
✍️انسیه سادات یعقوبی
#امام_رضا_علیه_السلام
#مشهدالرضا
#همه_خادم_رضاییم
🌊جریان؛ جمع بانوان نویسنده 🌊
💠 @jaryaniha
در جریان باشید! 🌱
#روایت_خادمی
«وانت سواری»
سه روز بود در راه بودند
از دل درخت ها و کوه ها
پسر بچه ها ذوق پیاده به زیارت علی بن موسی الرضا علیه السلام را رفتن و ذوق با هم بودن را با هم ترکیب کرده بودند... .
اما برای رفع خستگی و مجال دادن به تاول پاهایشان فرصت را غنیمت شمردند
ماشین پشتیبانی این دفعه به بچه ها اجازه داده بود که نفسی تازه کنند.
بچه ها هم از خدا خواسته هر کجای وانت که شد، خودشان را جا کردند.
امام رضا یارتان، یاوران مهدی 💚
✍مرضیه پوستچیان
#امام_رضا_علیه_السلام
#مشهدالرضا
#همه_خادم_رضاییم
🌊جریان؛ جمع بانوان نویسنده 🌊
💠 @jaryaniha
در جریان باشید! 🌱
#روایت_خادمی
«عاقبت به خیری لقمه ها»
عاقبت به خیری که فقط برای آدمها نیست، نانها، گوجهها، میوهها و... هم میتوانند عاقبت به خیر شوند!
مثلاً لقمهای شوند در دستان زائران پیادهٔ حضرت، و جان تازهای بدمند به جسم های خسته و گرسنهٔ آنها.
✍️ خانم فاطمه آزاده
#امام_رضا_علیه_السلام
#مشهدالرضا
#همه_خادم_رضاییم
🌊جریان؛ جمع بانوان نویسنده 🌊
💠 @jaryaniha
در جریان باشید! 🌱
#روایت_خادمی
«شربت آبلیمو»
پول چندانی در دستش نبود و امکانات هم در حد کم.
اما بعد از برگشت از سفر اربعین و دیدن خدمت گذاری های دلباختگان آقا ابا عبدالله الحسین علیه السلام، بی قرار بود که آخر ماه صفر، پذیرای زوار پیادهٔ آقا علی بن موسی الرضا علیه السلام باشد.
این بود که با چند نفر از دوستان، شریک شد و بساط شربت آبلیمو را برای خدمت به زائران پیاده که سر ظهر تشنه و خسته از کنار جاده عبور می کنند را فراهم کرد.
حالا همه چیز آماده شده...
بچه ها منتظرند...
کاروانی با جمعیت قریب به پانصد نفر در راهند و تا دقایقی دیگر به این موکب کوچک و بی ریا می رسند.
✍مرضیه پوستچیان
#امام_رضا_علیه_السلام
#مشهدالرضا
#همه_خادم_رضاییم
🌊جریان؛ جمع بانوان نویسنده 🌊
💠 @jaryaniha
در جریان باشید! 🌱
#روایت_خادمی
«نورٌ علی نور»
همه با هم از روستا راه افتاده بودیم، تا اولین موکب راه زیادی بود. به محض اینکه رسیدیم به موکب، سینی را گرفت دستش. انگار با ما نبوده و از صبح توی موکب منتظر رسیدن زائران پیاده است.
همه می دانستیم اخلاقش همین طوری است. هیچ فرصتی را برای عشق بازی از دست نمی دهد.
چای را که برداشتم، چند دقیقه ای روی یکی از چهار پایه ها نشستم تا نفسی تازه کنم.
گفتم:
-خداقوت مادر. کمرت اذیت می شود. بنشینی بهتر نیست؟
لبخندی زد و گفت:
-عادت دارم مادر. اولین بار که نیست نیت خدمت به سربازان آقا را کرده ام.
با این دست و پا و کمر، جوان که بودیم در رختشور خانه ها لباس رزمنده ها را می شستیم و گاهی در خیاط خانه لباس سربازان را کوک می زدیم.
حالا هم کمی ایستادن برای زائر آقا که چیزی نیست.
محو دست های پینه بسته اش بودم که گفت:
یک چای دیگر؟
.
میشود زائر باشی، اما دلت بکشد که به زائران خسته خدمت کنی؛ به پیادگان مشتاقی که قدر خستگیشان را خوب میدانی!
این یعنی نورٌ علی نور!
#امام_رضا_علیه_السلام
#مشهدالرضا
#همه_خادم_رضاییم
🌊جریان؛ جمع بانوان نویسنده 🌊
💠 @jaryaniha
در جریان باشید! 🌱
19.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ساعت ۸ صبح روز شهادت مولایمان امام رضا علیهالسلام است. 🏴گروه نویسندگان جریان فرارسیدن سالروز شهادت انیس النفوس، حضرت علی بن موسی الرضا علیه السلام را به مخاطبان کانال تسلیت عرض می نماید.🏴
🤲 حال با هم زمزمه کنیم....
يَا أَبَا الْحَسَنِ يَا عَلِىَّ بْنَ مُوسىٰ، أَيُّهَا الرِّضا، يَا ابْنَ رَسُولِ اللّٰهِ، يَا حُجَّةَ اللّٰهِ عَلىٰ خَلْقِهِ، يَا سَيِّدَنا وَمَوْلانا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَيْ حَاجَاتِنا، يَا وَجِيهاً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ
ای ابا الحسن، ای علی بن موسی، ای رضا، ای فرزند فرستاده خدا، ای حجّت خدا بر بندگان، ای آقا و مولای ما، به تو روی آوردیم و تو را واسطه قرار دادیم و بهسوی خدا به تو متوسل شدیم و تو را پیش روی حاجاتمان نهادیم، ای آبرومند نزد خدا، برای ما نزد خدا شفاعت کن
#امام_رضا_علیه_السلام
#مشهدالرضا
#روایت_خادمی
#همه_خادم_رضاییم
🌊جریان؛ جمع بانوان نویسنده 🌊
💠 @jaryaniha
در جریان باشید! 🌱
🆔 @razavi_aqr_ir
#روایت_خادمی
«خدمت دست ها»
مرد ها بر طبل و سنج و سینه می کوبند. با دست های تنومندشان علم بر دوش سوار می کنند.
زنان آرام بر سر و سینه می زنند و با ظرافت ظرف های روضه را می شویند.
زن و مرد فرقی نمی کند، دست ها اگر در راه خدمت امام کار نکند، به چه درد خواهند خورد؟
✍️ خانم انسیه سادات یعقوبی
#امام_رضا_علیه_السلام
#مشهدالرضا
#همه_خادم_رضاییم
🌊جریان؛ جمع بانوان نویسنده 🌊
💠 @jaryaniha
در جریان باشید! 🌱
#روایت_خادمی
«قصه های خوب برای بچه های خوب»
معلم بود.
نذر داشت!
هرجا روضه بود،
فرشی پهن میکرد،
بچهها را دور خودش جمع میکرد و کتاب میخواند.
کتابش همیشه یک نام داشت:
«قصههای خوب برای بچههای خوب»
هر بار یک قصه، قصههای یک جلد که تمام میشد، جلد دیگر!
داستانش که تمام شد به بچهها گفت: «خب، حالا نوبت شماست! کی داستان ضامن آهو رو بلده؟»
✍️ خانم سعیده تیمورزاده
#امام_رضا_علیه_السلام
#مشهدالرضا
#همه_خادم_رضاییم
🌊جریان؛ جمع بانوان نویسنده 🌊
💠 @jaryaniha
در جریان باشید! 🌱
با عرض تسلیت ایام،
✨مجموعهٔ نفیس ۳۰ تایی از روایت های خادمین اهل بیت علیهم السلام را در این صفحه در ایتا مشاهده می فرمایید:
@jaryaniha
شما میتوانید مجموعهٔ روایت ها را با هشتگ #روایت_خادمی دنبال نمایید.
💌جهت ارسال روایت ها، خاطرات و مشاهدات خود با موضوع خدمت به اهل بیت علیهم السلام، به آدرس زیر مراجعه نمایید:
@jaryanezendegi
🌱با ارسال این پیام به دوستانتان، ایشان را به خواندن این روایت های خواندنی دعوت نمایید.
💠 جای روایت شما در این مجموعه خالیست. مشاهدات شما از عشق و ارادت و خدمت مردم به امام می تواند به غنای این مجموعه کمک شایانی بنماید.
🔻مطلب آموزشی ضرورت روایت ۱ را در اینجا بخوانید.
🔺مطلب آموزشی ضرورت روایت ۲ را در اینجا بخوانید.
#امام_رضا_علیه_السلام
#مشهدالرضا
#روایت_خادمی
#همه_خادم_رضاییم
🌊جریان؛ جمع بانوان نویسنده 🌊
💠 @jaryaniha
در جریان باشید! 🌱