«روزگار همیشه بر یک قرار نمیماند؛
روز و شب دارد،
روشنی دارد،
تاریکی دارد،
کم دارد،
بیش دارد،
دیگر چیزی از زمستان باقی نمانده،
تمام می شود بهار میآید...»
#محمود_دولت_آبادی
@jaryaniha
بسم الله...
📚طعم سیب زرد📚
🖋نویسنده : ناصر یوسفی
📜انتشارات: پیدایش
📌گروه سنی: +12
🔰
اسمم نثار است. نه دروغ گفتم، ماهان است، سیناست، میناست، شاید هم نیلوفر!
داستان با این جمله شروع می شود و کم کم با شخصیت اصلی رمان آشنا خواهید شد.
شخصیتی که شما با آن غریبه نیستید.
او هم درگیر بحران ها و چالش های دوران نوجوانی است.
دست روزگار شرایطی را برای او رقم زده است که احتمالا خودش را بدبخت تر از همه می داند. نه تنها آرامش روحی اش برهم خورده است بلکه جسمش نیز تحت تاثیر فشار های روحی قرار گرفته است.
تصور کنید نوجوانی را که هنوز شب ها تشکش را خیس می کند. 😟
🔰
اگر می خواهید بدانید چطور چنین چیزی ممکن است؟
مگر درگیر چه چالش ها و بحران هایی است؟
مشاور این شخصیت چه راه حل هایی به او پیشنهاد می دهد؟
و چطور از پس بحران هایش بر می آید؟
کتاب طعم سیب زرد را بخوانید. 🙂
ناصر یوسفی که خود روانشناس است در تحلیل و پردازش بخشی از بحران های نوجوانی از جمله ارتباط با والدین و دوستان، خوب عمل کرده است.
✍خانم یعقوبی
عضو فعال کارگروه کودک و نوجوان
@jaryaniha
#بزرگــــواژه
«برایم خوشایند است که با کلمات همانطور کار کنم که یک صنعتگر با چوبش سنگش و یا هر چیز دیگر. آنها را بکوبم، بتراشم، فرم دهم، گره بزنم، برجسته کنم و سمباده بزنم تا در الگوها، صحنهها و پیکره ها به هم بپیوندند و انگیزهی شاعرانهای را بیان کنند، تزلزل یا اعتقادی درونی را، نوعی حقیقت مبهم به دل گواه شدهای را، که من باید به چنگش بیاورم.»
📝دیلنتو
@jaryaniha
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
همه قداست نوستالژیکم فرو ریخت 😅
🍀این روزها تب تخفیف برای فروش کتاب داغه داغه، شما برای تعطیلات رمضانی تون چه برنامه ای دارید؟
مطالعه کتاب رو حتما در برنامه تون قرار بدید و البته از لذت خریدش هم بی نصیب نمونید 😍
الان هم سایت هایی مثل کتابستان تخفیف ویژه دارن و هم نزدیک تعطیلات، مراکزی مثل شهر کتاب با کد ملی متقاضی، تخفیف میگذارن، که حتما استفاده کنید.
#قصه_شب
📻فارسی شکر است
نویسنده: محمدعلی جمالزاده
بخش دوم
«...گفتم: «ماشاءالله عجب سوالی میفرمایید، پس میخواهید کجایی باشم؛ البته که ایرانی هستم، هفت جدم هم ایرانی بودهاند، در تمام محلهی سنگلج مثل گاو پیشانی سفید احدی پیدا نمیشود که پیر غلامتان را نشناسد!»
ولی خیر، خان ارباب این حرفها سرش نمیشد و معلوم بود که کار یک شاهی و صد دینار نیست و به آن فراشهای چنانی حکم کرد که عجالتا «خان صاحب» را نگاه دارند تا «تحقیقات لازمه به عمل آید» و یکی از آن فراشها که نیم ذرع چوب چپقش مانند دسته شمشیری از لای شال ریش ریشش بیرون آمده بود دست انداخت مچ ما را گرفت و گفت «جلو بیفت» و ما هم دیگر حساب کار خود را کرده و ماستها را سخت کیسه انداختیم. اول خواستیم هارت و هورت و باد و بروتی به خرج دهیم ولی دیدیم هوا پس است و صلاح در معقول بودن.
خداوند هیچ کافری را گیر قوم فراش نیندازد! دیگر پیرت میداند که این پدر آمرزیدهها در یک آب خوردن چه بر سر ما آوردند....
🍁ادامه دارد...
@jaryaniha
«تنها به تماشای چهای؟
بالا، گل یک روزهی نور.
پایین، تاریکی باد.
بیهوده مپای، شب از شاخه نخواهد ریخت، و دریچهی خدا روشن نیست..»
#سهراب_سپهری
@jaryaniha