eitaa logo
جشن انتخاب
20 دنبال‌کننده
293 عکس
8 ویدیو
10 فایل
جشن انتخاب یک دورهمی انتخاباتی است، شما هم دعوتید... ارتباط با ادمین: FmBanoo@
مشاهده در ایتا
دانلود
با چند نفر از دوستان رفته بودیم پارک شهر، افراد را دعوت کنیم به شرکت در انتخابات. با دو همکلاسی که حدس می زدیم ممکن است مایل به شرکت نباشند، وارد گفتگو شدیم. یکی از آنها گفت من همیشه شرکت می کنم و دیگری گفت من خیلی وقت است که شرکت نکرده ام و این دفعه هم بنا ندارم شرکت کنم! حالا ما سوژه مورد نظر را یافته بودیم. هم به صحبت های او خوب گوش کردیم و هم استدلال های خود را گفتیم در باب اهمیت شرکت در انتخابات. آن دانشجو می گفت "من دارم نقش های خودم را برای کشورم ایفا می کنم. هر کسی گوشه ای از کار را گرفته و داریم همگی کشور را به پیش می بریم اما ضرورتی نمی بینم حتما پای صندوق بیایم" برای خودم این قسمت صحبتش جالب بود، اینکه او خودش را در پیشرفت کشورش موثر می دانست و هویتش را در همین می دید. فقط اشکالش این بود که به اهمیت انتخابات پی نبرده بود و ما در گفتگوی صمیمانه ای که با هم داشتیم سعی کردیم این نکته را روشن کنیم. اولین نتیجه گفتگوی ما این بود که همدلی بینمان ایجاد شد و نمی دانم شاید او که حالا دوست ما هم شده، رای بدهد و روزهای آینده به حرفهای ما بیندیشد. موقع خداحافظی عکسی جیبی از حاج قاسم به او هدیه دادیم. شروع خوبی بود. @madaranemeidan
دیشب دیگه به خودم گفتم پاشو بابا، همش میگی میتونم و نمیتونم. پاشو تا دیر نشده، قضا میشه تکلیفت ها. رفتم از ایستگاه اتوبوس شروع کنم، والا تا سر صحبت رو باز میکردم اول همه شال شون رو میکشیدن جلو🌱😂😂😂. ولی خوب... اوایل فقط به همون همدردی ها پرداختم. اما همین که جلو تر رفتم فکر کن بعد از تقریباً شش هفت تا سر صحبت بازکردن در مسیر دندانپزشکی و عکس دندان و نوبت دکتر و... رسیدم به اینکه به به امروز عجب روزی برای تواصی بود چون به بهونه تبریک عید و شادی، سر صحبت راحت باز میشد. اما من از ۱۱:۰۰که از خونه اومدم بیرون تا اذان کاری نکردم. یعنی فقط همش سر صحبت باز میشد اما نمیشد برم سر موضوع خودم.😁😂🌱. (قبل این خودم رو توانا تر میدیدم ها)😔😢 در مسیر برگشت به خونه بودم که مغازه ای که قبلاً کالای پزشکی خریده بودم رو هدف قرار دادم ، گفتم هر طور شده میرم. رد شدم دیدم دونفر دختر جوان دیگه هم اونجا هستن.😁 رد شدم😂. اما گفتم پس قول تواصی چی میشه؟! برگشتم وارد مغازه شدم، خانوم فروشنده فکر کرد چیزی می‌خوام. گفتم نه، راستش فقط می‌خواستم روز دختر رو بهتون تبریک بگم...😱🦋😄😃🙈. خوب نشد، اما خوب...🌱😂. هرسه تاشون گفتن روز شما هم مبارک😂❤️😍. یهو یکی شون گفت، عه خانوم بذرافشان عید شما هم مبارک باشه😍❤️😂🌱... یعنی پامو نمیتونم از خونه راحت بیرون بزارم.😂😂، آنقدر مشهور دیگه😜. خواهر دوست دوران راهنمایی تا دانشگاهم بود. خودشم تاحدودی میشناختم.(فکر کنم خوشش اومد که اسم کوچیکش رو هنوز تو ذهنم داشتم.) یکم احوال پرسی و چاق سلامتی کردم گفتم، خوب انتخابات چیکار میکنید؟رای میدین؟ گفتن رای که باید داد....(با من من..) گفتم خوبه آفرین❤️🌱😂😍😁. خوب خیلی خوشحال شدم، شما هم هرکیو دیدین مثل من روز دخترو بهش تبریک بگید، انرژی شادی بین همه تقسیم بشه بهشون برسه. گفتن حتما😍❤️. و محیط رو ترک کردم با یه خداحافظی در انرژی. راستش با شناخت‌قبلی میدونستم شاید حتی جزو رای دهندگان نباشن. اما همینکه تو اوج انرژی و شادی این جمله رو ازشون گرفتم که گفتن رای که باید داد حس میکنم همون قدر بهشون شور انتخاباتی منتقل کردم. امیدوارم خداوند کم مارو به کرم خودش برکت بده.☺️🌱🦋❤️😍بگید الهی آمین. برگشتن سر ظهربود و دختر کوچولو مون رو خونه پیش مادرجون گذاشته بودم، باید زودتر برمیگشتم، فرصت پیاده هم کلام شدن رو فروختم به صحبت به یک نفر تو تاکسی. رفتم اون طرف خیابان ایستاد. سوار شدم، مسیر بسیار کوتاه بود و برای وقت کمم سوار تاکسی شده بودم، پس سریع به آقای راننده گفتم، شماکه رای میدین حاج آقا. گفت بله، من به آقای .... هم رای میدم. خیلی شاد بود😂😁🌱. (خوشم اومد شادی انتخاب داشت) گفتم خیلی خوبه ان شاء الله یک نفرخوب انتخاب بشه. گفت ولی جوونها خیلی ناراحتن و ناامید، گفتم حق دارن بالاخره این چند سال به همون سخت گذشته، اما چرا نا امید ،هنوز امید هست...😀. گفت آخه تورم ۱۰۰درصد و ۲۰۰درصد و ۳۰۰درصد... گفتم نه، ان شاء الله که اوضاع خوب میشه. هر موقع جلوی ضرر رو بگیریم منفعته، بعدم تلاش خودمون و مسئول کمک میکنه. ان شاء الله... گفتم شماکه راننده آید به مردم بگید، بگید که باید رای داد ، جلوی ضرر بیشتر رو باید گرفت. به مقصد رسیدم کرایه دادم و پیاده شدم. گفتم عید شما مبارک، خدانگهدار... تمام😁 الان که در خدمت شما هستم احساس اثر گذاری دارم.😁😁😁 @madaranemeidan
این روزها دغدغه انتخابات و فقط مشارکت بیشتر خیلی اذیتم میکنه.... امروز صبح یه اسنپ گرفتم بیام خونه مامانم دیدم راننده اسنپ زن هست... خلاصه اسنپ رسید و منم با یه عالمه وسیله و دو تا بچه و.... سوار شدم... اصلا قصد حرف زدن نداشتم.... یهو یکی بهم گفت... چرا از انتخابات چیزی نمیگی... راننده هم که خانم بود و شرایط مهیا برای صحبت کردن... تقریبا به نیمه راه رسیده بودیم ... اول از آب و هوا گفتم و چقدر گرمه و ساعات کاری رو کم کردن و آب و برق هم که داره قطع میشه و یهو برای انتخابات میخوان چیکار کنین😅😅😅😅 خداروشکر خانم بسیار پایه بود و میگفت میخوام رای بدم باید رای بدیم البته نباید توقع داشته باشیم که اگه فلانی بیاد یه شبه وضع خوب بشه...اگه گرگا بزارن خانم جان... هااا گرگا؟؟؟؟ منظورم آمریکا نیست، دشمنای داخلی هستن که نمیزارن یکی کار کنه 👏👏❤️❤️❤️❤️ من داشتم از ذوق میمردم😂😂😂 که رسیدیم در خونه مامانم.... آخرم گفتم خانم شما که با مردم بیشتر هستین بگین که مردم تو انتخابات شرکت کنن... حالا یه زمان فکر میکردن که آقای روحانی اصلح هست... حالا که نشده نباید قهر کنن و ناامید بشن و رای ندن... خلاصه اصل حرفم این هست که قربووووون خدا برم که وقتی دغدغه‌ی یه کاری رو داری یه جوری در و تخته رو برات جور میکنه که باورت نمیشه... اولا راننده اسنپ یه خانم بود... دوما مخاطبم همراه بود و کارم خیلی آسون بود که تجربه اول خوبی داشته باشم...
این گزارشی ست که گزارش نیست!!! همین اول بگم که قرار نیست من گزارشی به کسی بدم خصوصا بالادستی چون اصولاً من حامی شما هستم ، همین شما اعضا معمولی گروه مادرانه جنوب شرق...(، )!😁 می‌خوام از روز دوشنبه بگم براتون که تو پارک سهند چه اتفاق هایی افتاد ولی نمی‌دونم از کجا شروع کنم و کجاهاش رو بگم چون من گزارش نویسی بلد نیستم، خصوصا وقتی بالادستی امر بده و بگه بنویس مغزم کلا خشک میشه!😯😬 نمی‌دونم از کجا شروع کنم و از کجاش بگم؟ از نیمچه استرس اولیه ای که داشتم از نابلدیم برای شروع صحبت با مردم و بعدش دست گرفتن بحث و ول نکردنم(مثل اینا که میشینن سر سفره و میگن میل نداریم و گشنمون نیست ولی از بقیه بیشتر غذا میخورن)!😉 از کجاش بگم؟ از نگرانی که در پس ذهنم از دختر چهارسالم داشتم و از رشدی که تو دل گروه بچه های همسالانش داشت براش رقم میخورد و من کنار دغدغه ی انتخاباتی این همراهی با بقیه ی بچه هارو می‌دیدم و تو این کرونا و خونه موندگی و بی دوستی ،از داشتن این فرصت داشتم ذوق مرگ میشدم؟😍 از کجاش بگم؟ از جایی که شروع کردیم پای صحبت دوتا خانم نشستیم و اونها درد و دل کردن و همدلی کردیم و گاهی با نقدهاشون همراه شدیم و دوتا نقد هم خودمون گذاشتیم روش و بحث رو به این مسیر پیش بردیم که تا حالا ما مردم پای این کشور وایستادیم بدون کمک خارجی ها و از این به بعد هم خودمون باید بسازیمش..💪 از کجاش بگم؟ از حرفهایی که نتیجه ش این شد که ما ظرفیت داریم ولی مدیر اجرایی نداریم و مدیر رو ما باید انتخاب کنیم..😌 از کجاش بگم؟ از اونجا که طرف سردار سلیمانی رو قبول نداشت و ما فقط با دوتا سوال و با جواب خودشون به این نتیجه رسیدیم که جنگ با دشمن خارجی توی یه کشور دیگه بهتر از جنگ با دشمن تو کشور خودمونه... 😇 نمی‌دونم از کجاش بگم؟ از اونجایی که انقدر برای اومدن هول شدم که هیچی با خودم نیاوردم ولی مامان زکیه جبران همه ی کم کاری هام رو کرد و برای گرسنگی و تشنگی بچه هامون هم دغدغه بخرج داد و براشون غذا و آب خرید...🙃 واقعا نمی‌دونم از کجاش بگم چون من اصولاً گزارش نویسی بلد نیستم فقط خواستم باهاتون یکم حرف بزنم... میدونین بچه ها الان تو موقعیت خوبی نیستیم ، یعنی کشور تو موقعیت خوبی نیست، الان نشستن و با دونفر همدلی کردن و ترغیبشون به رای دادن و مشارکت شون تو امر انتخابات خیلی اهمیت داره،،، هوا گرمه بچه داریم شام چی درست کنیم بیام بیرون با بچه داغون میشم از خستگی کرونا رو چیکار کنم از من ساقطه تکلیف آره منم همه ی این فکرها رو با خودم کردم ولی بعضی چیزها ضابطه و رابطه و قانون و این چیزا سرش نمیشه باید خط بزنی رو همه ی تفکراتت و فقط با خودت بگی وقتی نمونده و نباید همین چند روز باقی مونده رو از دست داد با خودت بگو امروز تکلیفم چیه؟ بیا و کمک کن تو این دعوت به مشارکت تنها نباشیم. تو هرکسی با هر قدر معلومات و اطلاعات بشدت به کمکت نیاز داریم.... چی شد این گزارشی که گزارش نبود تهش تبدیل شد به دلنوشته... معلوم نبود از کجاش میخواستم بگم ولی تقریبا همش رو گفتم... فردا بوستان منتظرتیم.... منتظر تک تک شما که این پیام رو میبینید و می‌خونید...
اما دلمان میخواست ادامه دهیم .. یکی از دوستانمان را از دور می دیدم که نزدیک به یک ساعت سرپا بود . فاطمه کوچولویش پیش مادران مراقب روی زیلو نمانده بود و از بغل مادر هم پایین نمی آمد. دوستمان دیگر رنگی بر صورت نداشت اما روشنگری را رها نمی کرد انگار طرفش قصد داشت تمامی شبهه هایی که در زندگی داشت را از او بپرسد، خانومی به او گفته بود ، چقدر پول میگیرید از کجا شمارا فرستاده اند در دلم گفتم خدایا این کم را از ما بپذیر و برای روز بیچارگی مان ذخیره کن .. خلاصه که از نشستن پای درد و دل مردم لذت بردیم و ما هم سبک شدبم از اینکه کاری می کردیم راضی بودیم .. بچه هایمان هم بر خلاف همیشه خیلی لجبازی نکردند. یاد داستان جنگ بدر افتادم که خدا فرشته ها را مأمور کردده بود تا به کمک مومنین بیایند.. نصرت خدا همین قدر برای ماواضح بود و نتیجه اش در کاممان شیرین تر از عسل..🌈🌹 @madaranemeidan
قرار ما پارک سهند قسمت بازی بچه ها حوالی ساعت ۵ حوالی ساعت پنج که شد دلشوره ی عجیبی داشتم و با خودم کلنجار میرفتم: نرو بابا اصن فایده ای نداره! و همش صحبت های دوستان توی ذهنم مرور میشد اما احساس ترس داشتم بالاخره بخودم غلبه کردم و به پارک رسیدم، مسیولیت خطیر نگه داری از بچه ها رو یکی از خواهران بعهده گرفت و ما آسوده خاطر شروع کردیم. پرسشنامه ای طراحی شده بود و بعد از شناسایی افراد باکسب اجازه با طرح سوال شروع کردیم گفتن:انتخابات انجام شده است و رییسی رییس جمهوره؛ما از انتخابات ۹۲ گفتیم و هجمه های رسانه از مشکلات زمان جنگ پرسیدیم و نحوه ی برون رفت از شرایط، همه معتقد بودن به همدلی و اتحاد داخلی و اینکه الان رهبری اقتدار لازم رو نداره و چون قبل تر از رشادت حاج قاسم گفته بودن، ما به وصیت نامه ایشون اشاره کردیم و اینکه باید به تفکری رای داد که حرف شنوی داشته باشه و از لزوم مردم سالاری و نمیشه رهبری ی مسیول را عزل کنن بخاطر دشمنان کشور گفتن رای دادن بی تاثیر، گفتیم چرا دشمنان آنقدر اصرار به رای ندادن دارن پس حتما نتیجه ای براشون هست از دلسردی مردم و بدبینی نسبت به دین گفتن، از حضرت زهرا و شبهه های زمان گفتیم و اونها رو دعوت کردیم از اثرگذاری در حد یک رای با توجه به عملکرد نامزدها چرا که ما همه خانواده ایم و راه اعتراض منتفع کردن دشمنان با رای ندادن نیست. خلاصه! گفتگوهای ما در این مجال نمیگنجه اما با خودم فکر میکنم اگه به افکار مزاحم قبل رفتن بها داده بودم که رفتنم بی فایده است مثل کسانی بودم که فکر میکنن رای دادنشون بی فایده است. الحمدلله..... @madaranemeidan
:_میدان_اول_مدرس_تا_ابوذر :آرایشگاه_و_فروشنده‌های_خانم بالاخره بعد کلی امروز و فردا کردن برای شروع تبلیغ چهره به چهره و در اوج ناامیدی با قبول کردن نگهداری بچه‌ها توسط یکی از اعضا قسمت شد صبح امروز تبلیغ برای شرکت در انتخابات رو شروع کنیم. ؛🇮🇷 اولین مکان یک آرایشگاهی بود که صدای خواننده زن میومد؛ از درون من انکار و از فهیمه جان اصرار 😂 که بریم اشکال نداره...خلاصه رفتیم داخل و اول خواهش کردیم سیستم صوت رو خاموش کنن خانم هم با روی باز و با اخلاق بسیاااار خوش قبول کردن🙏 بعد گفتیم برای انتخابات مزاحم‌تون شدیم و تصمیم‌تون برای انتخابات چیه و... خودم رو برای هررر واکنشی آماده کرده بودم😂 که خانم آرایشگر با همون لبخند و روی خوش، گفتن من حتما شرکت میکنم و به عنوان ناظر صندوق هستم😳😄😄 گل از گل‌مون شکفت گفتیم چقدر عالی و خوب و خلاصه ازشون خواهش کردیم بقیه مشتریان‌شون رو هم به مشارکت در انتخابات دعوت کنن😊 در آخر هم یه قسمت از وصیت‌نامه حاج قاسم عزیز رو بهشون هدیه دادیم که خیلی استقبال کردن... بعد اولین تجربه که بهترین تجربه‌مون بود انرژی مضاعف گرفتیم و به راه‌مون ادامه دادیم🦋 هر مغازه‌ای که فروشنده خانم داشتن رو میرفتیم و باهاشون صحبت میکردیم که نظرشون درباره انتخابات چیه؟ طبیعتا شبهات سرازیررررر میشدن و حقیقتا حق و باطل طوری همدیگر رو پوشش میدادن که گاهی کار سخت میشد... از مشکلاتشون میگفتن : گرونی و ناامیدی و بی اعتمادی به دولت .... تا شبهاتی مثل اینکه خوب مشخصه کی میخواد رییس جمهور بشه یا دخالت‌های رهبری و نبودن آزادی و ما باید کجا اعتراض‌مون رو نشون بدیم و و و خلاصه مشکلات رو میشنیدیم و از اینکه چشم تو چشم همشهری‌هامون باهم صحبت می‌کردیم خیلی خوشحال بودیم... 😍😍😍😍 خیلی جاها با خانم‌هایی که در ظاهر شباهتی نداشتیم کلی خندیدیم... و سر ناراحتی ها و دغدغه‌هاشون هم ناراحت شدیم ... 🇮🇷بعد شنیدن مشکلات میگفتیم خوب بخشی از ریشه این مشکلات انتخاب هشت سال قبل اکثریت مردم بوده... (یعنی فارق از درست یا غلط بودن حاصل انتخاب مردم بوده )و اگه از تولید 🇮🇷حمایت میشد، اگه جلوی واردات گرفته میشد، اگه جلوی فساد گرفته میشد و به جای توجه به سرمایه دارها به مردم توجه میشد قطعا شاهد این وضعیت نبودیم... از امیدها و پیشرفت‌های کشور گفتیم... اینکه مشکلات با رای دادن به فردی که عملکرد خوبی داشته حل شدنی هست... خیلی از مردم همراهی میکردن و ما رو پذیرفتن و حتی بسیار هوشیار و با بصیرت بودن... بعضی هم فقط فکر میکردن و بیشتر ساکت بودن... یکی از خانم‌ها که نمیخواست رای بده بعد اینکه با همدیگه صحبت کردیم به ما گفت "حالا چه کسایی کاندید شدن؟" 😁 خدا روشکر تونستیم ۸ تا مغازه و آرایشگاه رو بریم و مردم رو برای مشارکت در انتخابات دعوت کنیم.
سلام به همگی😍😍 ما امروز با مدافعین حرم انقلاب زدیم به خط💪💪💪 جاتون خالی رفتیم امامزاده عبدالله(غرب تهران) داخل امامزاده کسی نبود اما بیرون تو فضای سبز یه عده نشسته بودن 😃 رفتیم پیش خانم ها و گفتیم میشه در مورد انتخابات با هم گپ بزنیم🙂 گفتن بله ولی ما رای نمیدیم🤨 نزدیک دو ساعت با خانمها تو اون فضای سبز مشغول بحث و گفتگو بودیم😰 هلاک شدیم🤕😷 جمعیت خوبی بود می اومدن قاطی بحث و حرف میزدن آخرش یه گفتن رای میدن و حتی پرسیدن به کی رای بدیم🤩 به تعداد گفتن رای میدیم ولی باید فکر کنیم🤪 یه تعدادی هم کلا مرغشون یه پا داشت اما حرف زدن و حرف شنیدن من میگم اونها هم رای میدن به برکت خون حاج قاسم🙃 بعد از امامزاده دو تا از بچه ها رفتن منزل و بعد ما سه نفری رفتیم پارک شمشیری 🤓😎🧐 دنبال شکار می گشتیم که ناگهان 🤩🤩🤩 تیریبون آزاد رو دیدیم😍 خلاصه یکی از رفقا رفت پای تیریبون و هرچی به فکرش رسید گفت😏😏 کل پارک جمع شدن و تب انتخابات گرم شد الحمدلله 😇 موقع رفتن هم خانمی جلومونو گرفت و گفت شما بودید حرف زدید گفتیم بله و دوباره یه میتینگ انتخاباتی راه انداختیم😎😎😎 روز پرباری بود خداروشکر☺️☺️☺️ @madaranemeidan
اولین روز کار میدانی انتخابات در تهران😉 از ماشین که پیاده شدیم بهمراه پول یه تراکت کوچک نه چندان جذاب که خیلی با عجله درست شده بود😅 به راننده ماشین که خانوم بود دادم، اونم روشو خوند و گفت حتما رای میدم، منم با لبخند باهاشون خداحافظی کردم. به همراه بچه ها، زیر انداز به دست وارد پارک شدم، اطراف نگاه کردم تا فضا دستم بیاد، اول رفتیم قسمت مزار شهدا زیارتی کردم و ازشون استعانت گرفتم، تا انشاءالله قدم خرد ما هم اثر بخش باشه و مقبول. به قسمت فضای بازی بچه ها رفتم و گوشه ای که سایه بود زیر انداز رو پهن کردم. کمی نگذشت که دو نفر از دوستان اومدن. قرار شد یکی حواسش به بچه ها باشه و دو تای دیگه بریم برای دادن پرسش نامه ها. رفتیم سراغ افرادی که روی نیمکت ها یا تو سبزه ها، نشستن و می گفتیم برای اندیشکده مون یه سری پرسشنامه داریم، برامون پر می کنید؟ اگه حوصله داشتن با یه خودکار بهشون میدادیم، بعضیا کم حوصله تر بودن می گفتیم شما بگید ما می نویسیم این گزینه ها برای شروع گفتگو خیلی بهتر بودن😉 بعضی ها هم که می گفتن نمی دونیم، سوالا سخته و ... که معلوم بود حوصله ی حرف زدن هم ندارن از خیرشون می‌گذشتیم. سوالا تا حدودی نقش مردم و اینکه چطور از شرایط بحرانی زمان جنگ عبور کردیم بدون کمک کشور قدرتمندی و امروز هم با تکیه به خودمون و نگاه به داخل پیشرفت هایی داشتیم و آدمها مخلصی هنوز هستن که بشه بهشون اعتماد کرد و .... رو پوشش میداد. با مدل های مختلفی از آدمها برخورد داشتیم. یکی می‌گفت من این نظام قبول دارم ولی بچه هام به خاطر شرایط بد اقتصادی و ... خیلی ناامیدن، ما هم سعی کردیم با ابراز همدردی و بعد امید دادن به اینکه خیلی از مشکلات الان بخاطر توجه مسیولینیه که به جای تقویت داخل دل به غربی بستن که خیرش هیچ وقت به ما نرسیده و انشاءالله یکی بیاد که با تکیه به داخل برنامه داشته باشه و اینطوری مشکلات کم کم حل میشه و... یکی دیگه که کلا فاز متفاوتی داشت و می‌گفت جز خدا، هیچ چیز دیگه ای رو قبول نداره و امام زمان و پیامبر و .... هیییچ!😔 کمی وارد بحث های اعتقادی هم شدیم می‌گفت خودشون انتخاب میکنن ماام گفتیم مگه آقای روحانی رو مردم انتخاب نکردن می‌گفت قدرت دست خودشونه و اومدن جیب خودشونو پر کنن و ... ما هم وظیفه ی ما چیه ،از نقش مردم گفتیم و .... یکی دیگه از عدم فضای مطالبه شاکی بود، ما هم سعی کردیم از برخی مطالبه هایی که باعث اغتشاش نمیشه و از تجمع گاه و بی گاه ملت جلوی مجلس که خشونتی هم بهمراه نداره بگیم از مطالباتی که رسانه ای شد و نتیجه گرفتن و ... ولی کلا نمیشد ایرادات رو نادیده گرفت و خیلی جاها مجبور بودیم با همدردی بحث رو پیش ببریم. و کلا بحث های خوبی بود و دوست داشتم این بحثا و گفتگو ها با انتخابات تموم نمیشد. حتی داشتم به ایجاد فضای گفتگو و مناظره توی پارک فکر می کردم😅 انشاءالله باقی تجربیات رو تو پیام های بعدی میذاریم... @madaranemeidan
بسم‌الله به خاطر وضعیت جسمی ام خیلی توان کارهای میدانی را نداشتم اما حسرتش را تا بخواهید.. وقتی میبینم مادرانه انقلابی سبزوار پرچم به دست از این کوچه به کوچه دیگر ، از مغازه تا مسجد وپارک علم یاری امام زمان ارواحنافداه رو به دوش می‌کشند والحمدلله خیلی زود بقیه خواهران ندیده انقلابی ام در سرتاسر کشور ، آه حسرت از نهادم بلند میشود. اتفاقی با یکی از دوستان در پارک همیشه خلوت نزدیک خانه قرار میگذارم....منتظرم وشاید بیست دقیقه ای منتظرم...جرقه در ذهنم روشن میشود...من هم دنبال مورد برای گفتگو انتخاباتی ام میگردم... خانمی هم قد من ولی تیپی کاملا مخالف مانتو جلو باز موهای بلوند و دو کودک ...اول به خاطر بچه ها لبخند می‌زنیم و بعد کم کم کنار هم می‌نشینیم و هم کلام میشویم.. _شما همیشه میآید اینجا؟پارک همیشه اینقدر شلوغه؟ _تقریبا هرروز میام ، ولی همیشه خلوته لبخند می‌زنیم _این کرونا بره بچه ها بدون دغدغه بازی کنند _تازه اخبار میگفت ویروس ...هم اومده که خیلی بدتره ... _راستی شما انتخابات شرکت میکنید؟ _نه! مگه دیوونه ام... _اره واقعا از بس گرونی و از بس بیکاری و... آدم اصلا دلش نمی‌خواد رای بده _اره راست میگی _ولی اگه رای ندیم بدتر از ایناسرمون میاد یا حداقل همین روند ادامه پیدامیکنه _اخه اصلا فایده نداره خودشون انتخاب میکنند _آخه اگر خودشون انتخاب میکردن که روحانی نمی اومد روکار . . . خلاصه که گفت و گویی داشتیم مفصل گفت شاید رای بدهم اسم کاندیدای مورد نظرشم گفت.. @madaranemeidan
تصمیم گرفتیم خانوادگی روز جمعه ای و همزمان با سالگرد رحلت بنیانگذار نظام جمهوری اسلامی به گلزار شهدا برویم و سپس روشنگری😉 دیر رسیدیم نیم ساعتی به اذان مغرب نمانده بود رفتم سمت چمن های بین گلزار که مردم در آنجا نشسته بودند ترجیح دادم در این فرصت کم افرادی که تنها نشسته بودند را انتخاب کنم یک خانم مانتویی که دخترش در حال دوچرخه سواری بود نظرم را جلب کرد... اولین جمله ای که از زبانش خارج شد بعد اینکه متوجه شد درباره انتخابات میخواهم باهاش صحبت کنم احمدی نژاد رد صلاحیت شد؟؟😐 بله واقعیتش احمدی نژاد از خط انقلاب و ارزش هایی که به آن شناخته می شدند منحرف شدند درسته که ایشون درد مردمو فهمید و قدم های نسبتا خوبی براشون برداشت ولی در این دوره هم هستند کاندیداهایی که خیلی با برنامه تر و مردمی تر و انقلابی تر به فکر حل مشکلات مردم و معیشتشان هستند.. گفت اخه از کجا بدونیم کی راست میگه کی دروغ همشون مثل همند قبل انتخابات کلی میان وعده و وعید میدهند بعدش که به پست میرسن مارو فراموش می کنند! گفتم به وعده و وعید و شعارهای فریبنده رای ندید بچرخید ببینید کدوم کاندید برنامه علمی داره برا حل مشکلات! کدوم کارنامه و عملکرد درخشان تری داره!کدوم انقلابی تر و صادق تره! گفتم مگه خودتون نگفتید چرا احمدی نژاد رای نیاورد حتما یکسری کارهاش مورد پسند شما بوده که آرزوی اومدن دوباره شو دارید و به اون راضی شدید گفت بله یارانه و مسکن مهر....مگه مردم چی میخوان اینکه بتونند به یه سقف بالاسری برسند و از اجاره نشینی دربیان😢 گفتم اگر اینبار بدون اینکه تو مناظرات دنبال این باشیم کی فن مناظره خوب بلده و خوب تخریب و هوچی گری می‌کنه به کسی رای بدیم که متخصصه و برنامه علمی داره و در عین حال باتقوا و نجیبه قطعا میتونیم بهترین شخصو تو مسند ریاست جمهوری تو ۳۰‌ سال اخیر بنشونیم گفتم نظام ما کم ندارد از آدم های مخلصی که جون و مال و آبروشونو گذاشتن کف دستشون بدون کمترین منفعت شخصی فی سبیل الله فقط برا خدا قیام کردند همین شهدایی که امروز اومدید زیارتشون نمونه این افراد هستند پس ناامید نباشید که اینها استثنا بودند و دیگه تمام شدند نخیر! همین شهدای مدافع حرم همین حاج قاسم عزیزمون❤️ ...تا گفتم حاج قاسم بغض تو گلوش پیچید و گفت: عاشقشم بدونی چقدر من برا این مرد گریه کردم چقدر برا شهید حججی گریه کردم تا به حال اینطور من عزا نگرفته بودم! اصلا نورانیت از چهره اینها می‌بارید! گفتم آفرین آدم های مخلص و با تقوا نورانیت از چهره شون میباره بگرد تو کاندیدا ببین کدوم باتقوا تره و نورانی تره😉خدا محبت بنده های مخلصشو تو دل دیگران میندازه❤️ گفتم ما به خون این شهدا مدیونیم اینها پس برا چی رفتند جونشونو دادند! تا این انقلاب حفظ بشه تا دیگه ملت ما زیر ظلم مستکبران و ظالمان نره! حفظ نظام از اوجب واجباته حتی از جان امام بالاتر!ما وظیفه شرعی داریم نسبت به این مسأله اگر کوتاهی کنیم گناه کبیره مرتکب شده ایم... پس برای چی امام حسین خانوادگی قیام کرد و جانشو فدا کرد؟ جز برای حفظ اسلام.‌.. سکوت کرده بود و به فکر فرو رفته بود بعد چند ثانیه گفت درست میگید قبل اینکه با شما هم صحبت بشم اصلا برام مهم نبود که در این دوره در انتخابات شرکت بکنم یا نکنم ولی هم خودم شرکت میکنم و هم اطرافیانم را ترغیب میکنم😍 گفتم خیر ببینید ماشاالله بهتون💪 گفت ممکنه بپرسم شما به کی رای خواهید داد!؟ گفتم هنوز معلوم نیست دارم برنامه هاشونو دنبال میکنم ببینیم کدوم با کفایت تره ولی بین و یکیو انتخاب خواهم کرد.. @madaranemeidan