eitaa logo
☫جبهه اسلامی☫
781 دنبال‌کننده
12.1هزار عکس
8.6هزار ویدیو
33 فایل
🌷 اَللّهُــمَّ عَجـِّـل لِوَلیِّــکَ الفَــــرَج 🌷 هرآنچه که یه دهه هشتادی غیرتمند برای روشنگری و جهاد تبیین نیاز داره واقعی و کاملا موثق اینجاست خوش اومدی رفیق💐 کپی:حلال👌 ادمین @fatmh8789 ارتباط با مدیر @Saghy66
مشاهده در ایتا
دانلود
°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°° °💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°°💚° °💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°💚° °💚°°💚°°💚°°💚°°💚° °💚°°💚°°💚°°💚° °💚°°💚°°💚° °💚°°💚° °💚° ↯ ﴿**عشق‌بہ‌یڪ‌شࢪط**﴾ 📕⃟? بغض کرده گفتم: - اخه چرا مگه من چیکارت کردم؟ شونه هاش لرزید و با گریه مهدی منم گریه ام گرفت و گفت: - داشتی من ترک می کردی! داشتی بی من کجا می رفتی نامرد! ها؟ متعجب گفتم: - من؟ من که جایی نرفتم. یکم نگاهم کرد و انگار چیزی فهمیده باشه گفت: - تو سه هفته است بیهوشی توی کما بودی به من نگفتن دیروز اومدم و اتفاقی طاهر رو توی بخش کما دیدم فهمیدم تو سه هفته است تو کما هستی ولی هیچکس چیزی به من نمی گفت سطح هوشیاری ت اومده بود پایین قلب ت ایستاد داشتی ترکم می کردی دستگاه ها رو کشیدن شک جواب نداد پارچه کشیدن روت نزاشتم سرشون داد زدم تو هیجا نباید می رفتی شک زدم خودم برگشتی سطح هوشیاری ت برگشت اوردنت اینجا دکتر می گه باعث شدم بهت شک وارد بشه و مثل یه معجزه می مونه! شکه با چشم های گرد شده داشتم نگاه ش می کردم. که در باز شد و طاهر اومد تو. زدم زیر خنده و گفتم: - برو بابا خودتونو مسخره کنید داداش بیا نگاه مهدی کن می گه من سه هفته است تو کما بودم و مردم و زنده شدم مگه می شه اخه! طاهر سمتم اومد و خم شد پیشونی مو بوسید و دستمو توی دست ش گرفت و گفت: - راست می گه می دونی چقدر دقم دادی تو این مدت؟ راست می گفت خیلی لاغر شده بود و غمگین. ولی باور نمی کردم. شکه داشتم نگاه شون می کردم. طاهر به چشام زل زد و گفت: - اگر مهدی نبود تو رو نجات بده زندگی من فلج می شد ترانه! و شونه های طاهر هم لرزید. اب دهنمو قورت دادم و گفتم: - واقعا من مرده بودم؟ به قلم بانو
°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°° °💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°°💚° °💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°💚° °💚°°💚°°💚°°💚°°💚° °💚°°💚°°💚°°💚° °💚°°💚°°💚° °💚°°💚° °💚° ↯ ﴿**عشق‌بہ‌یڪ‌شࢪط**﴾ 📕⃟? باورم نمی شد! همین جور بهت زده نگاهشون می کردم. طاهر کنارم موند و همش هی زل می زد بهم انگار می ترسید نبینتم دیگه! زینب بنده خدا خیلی خسته شده بود بس که بیمارستان بود و رنگ به رو نداشت. اخر سر هم حالش بد شد و اگر طاهر نگفته بودتش پخش زمین می شد. همین که افتاد جیغی از نگرانی زدم که طاهر سریع متوجه شد و گرفت ش. پرستار رسید و گفت: - چه خبره اینجا بیمارستانه. به زینب اشاره کردم که زود سمتش رفت و گفت: - ای بابا باز که این خانوم اینجاست بابا من چند بار باید بهش بگم به استراحت نیاز داره انگار نه انگار حامله است بابا برای بچه ات خطرناکه ضعیف شدی. چشای من و مهدی و طاهر گرد شد. طاهر بهت زده گفت: - چی؟ زن من بارداره؟ پرستار سرمی بهش وصل کرد و گفت: - بعله اقای محترم یعنی به شما نگفتن؟ خودشون انگار فهمیده بودن و همون روز دوم که اینجا اومده بودید تست دادن و بعله باردارن 5 ماه شونه ویتامین های بدن ش کمه بهشون یه سری قرص داده دکتر زنان و زایمان ولی این خانوم اصلا رعایت نمی کنه مدام سر پاست زیاد چیزی نمی خوره و همش گریه می کنه جون نمونده تو بدن ش من بهتون گفته باشم اینطوری پیش بره بچه سقط می شه! و رفت. طاهر داداشم انقدر شکه شده بود نمی دونست چیکار کنه. برگشت سمتم و گفت: - یعنی .. با خنده گفتم: - بابا داری می شی مبارک باشه! طاهر روی صندلی وا رفت و انقدر خوشحال شده بود پرت و پلا می گفت با خودش. خیلی خوابم می یومد و هی چشام روی هم می رفت. مهدی زل بده بود بهم و منم خودمو مجبوری بیدار نگه می داشتم و با هم اس ام اس می دادیم چون طاهر و زینب هم توی اتاق بودن. همین جور داشتم به زور چشامو باز نگه می داشتم که مهدی نوشت: - خانوم بخواب خسته ای. بهش نگاه کردم که لبخندی بهم زد. با اس ام اس شب بخیر بهش گفتم البته شب که نبود دم دمای صبح بود. تا چشم مو بستم بیهوش شدم از خواب. با صدای پچ پچ و حرف چشم باز کردم. اتاق پر شده بود از جمعیت. تا چشم های باز مو دیدن کل خانوم های همکار های مهدی دورم حلقه زدن و اشک شوق ریختن و دیگه باورم شد واقعا مرده بودم و برگشتم. خدا به من و مهدی رحم کرد واقعا ! کلی قربون صدقه ام رفتن و باهام حرف زدن. ملیحه خانوم گفت: - اقای کامرانی زینب جان کجاست؟ طاهر با لبخند گفت: - والا چی بگم دارم بابا می شم زینب هم به مراقبت جسمی نیاز داره گذاشتمش خونه البته نمی رفتا به زور بردمش درو روش قفل کردم . تبریک ها بالا رفت و مرد ها با داداشم روبوسی کردن و تبریک گفتن. که گوشی طاهر زنگ خورد و گفت: - حلال زاده است. جواب داد: - جانم خانوم سلام. ...... - علیکم و سلام خوبی؟ ...... - عجب خوب حوصله ات سر رفته بخواب یکم جون بگیری غذا هم گذاشتم. .... - زینب خانوم تا شما یه دور دیگه بخوابی منم اومدم می برمت بیرون. ..... - نخیر پیاده عمرا با ماشین می برمت. - ..... - چشم . و بعد خداحافظ ی کرد که گفتم: - داداش. اومد سمتم و گفت: - جان عزیز دل داداش جانم؟ دستشو گرفتم و گفتم: - برو خونه زینب حوصله اش سر می ره من و مهدی ام که کاری نداریم یه سرم و سوزن هست که پرستار می زنه برو بارداره باید همش پیشش باشی! به قلم بانو
°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°° °💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°°💚° °💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°💚° °💚°°💚°°💚°°💚°°💚° °💚°°💚°°💚°°💚° °💚°°💚°°💚° °💚°°💚° °💚° ↯ ﴿**عشق‌بہ‌یڪ‌شࢪط**﴾ 📕⃟? طاهر بوسه ای به پیشونیم زد و باشه ای گفت. از همه گی خداحافظ ی کرد و رفت. کم کم اتاق خلوت شد و بقیه هم رفتند. با مهدی داشتیم حرف می زدیم که پرستار داخل اومد و گفت: - اقای نیک سرشت اماده باشید الان دکتر میاد بخیه هاتونو بکشه! و رفت. متعجب گفتم: - بخیه؟ بخیه های کجات؟ مهدی لبخندی زد و گفت: - شکمم بازوم پام. بغض کردم. مهدی اخمی کرد و گفت: - باز که بغض کردی خانوم سالم جلوت وایسادم دیگه بخیه که چیزی نیست خودت هم بخیه خوردی بازوت و پات سرت ولی جذبی الان ناقصی؟ نه! منم عین تو. یکم اروم گرفتم و سر تکون دادم و گفتم: - چرا برای تو جذبی نزدن؟ مهدی گفت: - اوضاع م وخیم بود خون زیادی رفته بود تو اتاق عمل دیگه زدن. سری تکون دادم و گفتم: - چرا من رفتم تو کما؟ تو که بیشتر از من زخمی شدی! مهدی لبخند تلخی زد و گفت: - سکته کردی. با تعجب نگاه ش کردم و به صحنه تصادف فکر کردم . راست می گفت. بهت زده گفتم: - اره تصادف کردیم اون تریلی عقب ماشین و کامل له کرد ولمون نمی کرد محکم کبوندمون توی ستون پایه درد داشتم سر من و تو خورده بود توی شیشه و شیشه ترک برداشته بود و زده مون تو ستون شیشه خورد شد جلوی ماشین له شد پاهام انگار داشت قطع می شد درد و حس می کردم نگاهم خورد به تو فرمون با شدت رفته بود تو شکمت از دهن و سرت خون می ریخت ترسیدم خیلی ترسیدم یهو قلبم شدید درد گرفت و دیگه نمی دونم. مهدی سرشو پایین انداخت و گفت: - پس به خاطر من رفتی توی کما و سکته کردی شرمنده اتم. اخمی کردم و با قهر رومو برگردوندم. هر چی می شه می زاره تقصیر خودش! اروم صدام زد: - خانومم. که در باز شد و دکتر اومد نشد دیگه چیزی بگه. بخیه هاشو کشید و رفت . پشت بهش دراز کشیده بودم و نگاهش نمی کردم! تا ادب بشه که به قلم بانو
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
9.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
●عزیزِ ِدوجهان. . به‌فدایِ‌قلبِ‌شما.‌‌.. 🌱 ○پدرِ ندبه‌های دلتنگی ●اِی که چشمت همیشه شبنم داشت ○ماجرای ظهور تو هر بار ●سیصد و سیزده نفر کم داشت .. «ای‌مهدی،ای‌امیدمنتظَر و ای‌خورشیدی که افول و غروبی‌ندارد."❤️‍🩹". السَّلامُ‌عَلَیْکَ‌یَاحُجَّةَ‌اللّهِ‌فِی‌أَرْضِهِ، ‎‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌╭🇮🇷 ╰┈➤💻@jebhe_islamic
روياهام گرفت همش رنگِ كربلا دلم برات تنگه 💔 اَلسَّلامُ عَلَیْڪَ یا اَبا عَبْدِ اللَّهِ وَ عَلَى الْاَرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِنائڪَ عَلَیْڪَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَالنَّهارُ وَ لا جَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِڪُمْ اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَعلے اولاد الحسين وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ ╭🇮🇷 ╰┈➤💻@jebhe_islamic
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
﷽ 🔘✨سـ🌼ــلام 🕊✨روزتـــون 🔘✨پر از خیر و برکت 🕊✨امروز  جمعه↶ ✧       9          شهریور        1403  ه.ش ❖          25        صفر          1446  ه.ق ✧         30      آگوست       2024  میلادی ┄┄┄┅┅❅✾❅┅┅┄┄┄ 🔘✨↯ ذڪر روز ؛ 《 اللهم صل ؏ محمد وآل محمد 》 🔘✨《 ﷺ❤️ﷺ🤍ﷺ❤️ﷺ  》 ‎‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌╭🇮🇷 ╰┈➤💻@jebhe_islamic
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸سلام به 🌸جمعه 9شهریور مـــاه آخرین جمعه ماه صفر 🌸خوش آمدید 🌸آدينه مبارک 🌸سرتون سبز 🌸لبتون گـــل 🌸چشماتون نور 🌸کامتون عسل 🌸لحنتون مهر 🌸حرفاتون غزل 🌸حستون عشق 🌸دلتــون گــرم 🌸لبتون خندان 🌸حالتون خوب 🌸خوب، خوب 🌸روز زیبای شما عزیزان 🌸بـــه خـــیـــر و شـــادی ‎‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌╭🇮🇷 ╰┈➤💻@jebhe_islamic
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام صبحتـون 🐬 قـشنـگـــــ 🐬 امـروزتـان 🐬 سـبز و زیبـا 🐬 هـرکجا هستين 🐬 سهمِ امـروزتـان 🐬 یه بغل شـادی وآرامش🐬 سلام روزتــون سـرشـار از زیبـایـی 🐬 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌╭🇮🇷 ╰┈➤💻@jebhe_islamic