جیم
عجیب است که شب قدر تعبیر به سیدهالنسا شده است.
کسانی هستند که نمیتوانند در جوار قرآن و یا ذکر اسما اهل بیت پا دراز کنند و دراز بنشینند!
خاطرهای برایتان نقل کنم:
دوست دانشجویی داشتم. او میگفت وقتی به دانشگاه میرفتم کمی چشمچران میشدم. ماجرا را برای پدرش گفته بود و ایشان همه توصیه کرده بودند که بابا ده بار لاحول و لاقوه الا بالله بگو
دوستم میگفت میدانستم که اگر بگویم همهچیز از چشمم میافتد و نگاه نمیکنم و از آن ببعد گفتن لاحول سختترین کار ممکن بود! او تازه میفهمید چقدر خواهان است و حالا باید دل بکند!
برای من همیشه مایهی تذکر بوده است که چگونه رهبران مقاومت در جهان، اولاد فاطمه سلامالله علیها هستند! و فقط اینهایند که از پا نمینشینند و دشمن درجه یک اسرائیل میشوند!
رزمندگان دفاع مقدس و سربازان حزبالله هم هنگام شلیک موشک به مواضع اسرائیل ذکر یازهرا میگویند.
میشود دیوانه شد و پا به خواست و میل داد و بینی دشمن را یکشبه بخاک مالید و سینهها را از عقده خالی کرد ولی اینگونه جهانی ساخته نمیشود!
گرچه امروز این سادهترین کار است اما این زهراست که تا آن نقطه پیش رفته که با آتشِ مهر مادریاش همه را میسوزاند و شبها امت پیامبر را دعا میکند تا اهوا و خشم و کینه را در هم شکند و اینگونه است که قدر او و قدر آدمی پدیدار میگردد و سوره انسان نازل میشود و چشم مردمان هم به نحو دیگری از زیستن باز میشود بقول مولوی:
بازگو! دانم که این اسرار هوست
زانکه بیشمشیر کشتن کار اوست!
بلای اسرائیل فقط با ذکر و اسم یازهراست که تاب آورده و فتح میشود!
آنجا که شما با صبر و مقاومت و آرزوی مرگ خود منتظرید تا حقیقت آشکار شود و حق بیاید و باطل برود!
واگرنه جنگ ۸ سالهای خواهد بود که روایت فتح ندارد! مثل همه پیروزیهایی که تمام گشته و از یاد رفتند و یا شکستهایی که هیچ و پوچ تلقی شدند و سبب ناامیدی گشتند.
زمین مردم فلسطین توسط کسانی غصب شده است و وقتی خواهان حقشان شدند و بر درهای نفهم کوبیدند از آدم و انسان خبری نبود! و اکنون در زیر آتش مظلومیت میسوزند
آیا فلسطین همانند فدک نیست که بر انسان و حق او ترجیح داده میشود و در راه رسیدن به آن همهچیز پایمال میشود؟ و خانه و نخلستانها در آتش خواست نابحق میسوزد؟
میسوزد تا امت ضعیفِ مسلمان، شیطان را در پشت پرده ببینند که در گوششان آیات میخواند و ببینند چه برسرشان آمده است!
امت ترکیب کلمهی (ام) بمعنی مادر و ( ه =تا)بمعنای وحدت و یکی است و مردانی که اهالی یک خانه و از یک مادر نیستند حق دارند بجان هم بیافتند تا آنکه بفهمند بیمادراند.
تا آنکه بفهمند از یک مادراند و مادر و دلسوز و شافع همهشان که در این دنیا خود را مانند پرستویی در آتش انداخت و در قیامت هم مانند مرغی که به دانه حریص است پرپر میزند و بهدادشان میرسد همان امابیهاست و این جهان بسوی او و شناخته شدن قدر او پیش میرود که رهبری قیام مهدی عج همانگونه که میبینیم به پرچمداری و رهبری ایشان است و همه رهبران انقلاب اسلامی به او و راه او تمسک کردهاند که پایانش ملاقات با خداست.
در شان ایشان گفتهاند کانت علیها السلام صدیقه الکبری و بر معرفت ایشان است که قرون اولی گذشت.
سخن ابراهیم علیه السلام را نقل کنیم:
پروردگارا این بتها گروه بسیاری از مردمان را سرگشته ساخته است پس هرکه پیرو من شود از من است و هرکه از من سرپیچد تو پوشاننده و بس مهربانی!
و سخن عیسی علیه السلام:
اگر عذابشان دهی که بندگان تواند و اگر از ایشان بگذری باز تو پوشاننده و بس مهربانی!
این همان عزمی نیست که ما در میان سخنان پیامبرانمان میبینیم؟
آنچه که از شناخته شدن قدر فاطمه علیها السلام در قرون گذشته میفهمم همین بود
انشاالله همه باهم بزودی در قدس شریف نماز بخوانیم و قدر فاطمه آشکار و آشکارتر شود
.
فرار از غزه
در این چند روزه همه کم و بیش خبرهایی از جنگ درگیریهای کشور فلسطین شنیدهاند و هرکس هم بهموافقت و یا مخالفت با آن نظر هایی نوشته و یا در سر پرورانده است.
عدهای علاقههای سیاسی دارند و بیشتر به این موضوع در ذهن خود پرداخته و یا ابراز کردهاند.
عموم هم گوشهای در کار های روزمرهی خود ابراز احساساتی کرده و به کار خود ادامه دادهاند.
اما سوال اینجاست که نسبت ما با فلسطینیان و اسرائیلیها چیست؟
گویی این اتفاق، صرفا یک امر سیاسی است و ما میتوانیم در حد نظر دادنی همانند نظرمان درباره شرایط اقتصادی و یا سیاسی یک کشور و یا نظرمان درباره عقاید و سلایق چگونه لباس پوشیدن و چه خوردن و... باشد. یکی رنگ فرهنگی داشته باشد و یکی رنگ دینی و یکی هم مثل فلسطین رنگی سیاسی/دینی و اندکی احساسی.
بله! وقتی زندگی به مجموعهای از زیستِ مادی، عقاید مذهبی، تمایلات اجتماعی سیاسی و اخلاقیات و ... ، که هرکدام از هم فاصلهها دارند و آدمهایی که هرچه این مجموعه را کاملتر داشته باشند در صدر کمال انسانی به حساب آید، تبدیل شده باشد، دور از انتظار نیست که ما هم در توهم خود به زندگیمان ادامه دهیم و نسبتمان با فلسطین را نهایتا در حد موافقت و یا مخالفتی به بینمکی یک نظر و یا بهشوری یک گریهی حسابی باشد.
میخواهم از این توهم صحبت کنم که ماها انگار از این زمین جدا شدهایم و هریک در گوشهای بهکار خود مشغولیم و تنها نسبتمان با بیرون از خودمان به علایق و سلایق تبدیل شده و درکی از عالم نداریم. حالِ غزه و وجود بمب اتم و کرونا و حالِ همسایه و... در مزه غذایمان بیتاثیر شده و برای هرکدام دقیقهای و شاید لحظهای توجه کرده، نظری میدهیم و در ادامه به برنامهی خودمان میرسیم.
اجازه دهید تا مثالی از فیلم سیونه پله بزنم.
دختری به یک پسری که متهم بهقتل است دستبند شده است و آن دخترِ گیرافتاده مدام در پی اثبات قاتل بودن پسر است، اما در صحنهای پسر دست دختر را میکشد و در چشمانش نگاه میکند و بهاو یادآور میشود که اگر من قاتل باشم اولین کسی که خلاص میشود( کشته میشود) خود تو هستی و سوال میپرسد که تلاش تو برای چیست؟
آری این قصهی ماست! که بند بودن دست خود را بهعالم نمیبینیم و یادمان رفته که قصهی اسرائیل قصهی ماست و اگر متوجه این قصه بودیم یا تا به حال دق کرده بودیم و یا آستین بالا زده، شب خوابمان نمیبرد.
اما وقتی درک از عالم برای انسان وجود نداشته باشد و پیوندی با آن نبیند در گوشهای بهزندگی خود ادامه میدهد و بهجای اینکه حوادث، به عنوان نشانهای رخت خواب از زیر خواب سنگینش بکشد مایهای میشود تا با گریه و موافقت یا مخالفت بهزندگی و خواب سنگینش ادامه دهد.
اما امید بهآن است که همهی این تصاویر و فیلمها و خبرها آن لحظهی کشیدن دستمان باشد وبا قصهمان چشم در چشم شویم و قصه را به یاد بیاوریم و دست بندمان را ببینیم.
آری قصهی غزه قصهی هر روزی ماست و زندگیای که، آدمها برایمان انقدر کم ارزش شدهاند که سرکردن با دیگری را عوض دقیقهای با گوشی سر کردن مبادله میکنیم، برای ما بچهدار شدن در عداد معادلات اقتصادی قرارگرفته است و اگر صدای انفجار از خانهی همسایهای بلند شد به فکر خواب خودمان دلگیر از بیفرهنگی همسایهمان هستیم. و غزه که هیچ! اگر تمام عالم و آدمهایش نابود شوند در دل ما خبری نخواهد شد ...
آری مردم غزه که خوب قصه را فهمیدهاند فرصتهای چندین سالهی مهاجرت به خانههای امن و خواب شیرین را، خودکشی دیده اند و محکم ایستاده اند تا یادآور قصهی زندگی و عالم جدید شوند. مادری کودک بهدست، یادآور بی مادری مان میشود و پدری که خانه اش بعد از چندین سال زحمت، خراب شده، دادِ همه اش فدای فلسطین سر میدهد تا بیخانمانیمان و بیشوق زندگی کردنمان را بهیادمان بیآورد.
آری! اسرائیل بمبباران میکند و خانهها را خراب میکند و آدمها را قتلِعام میکند و پیش میرود. شاید بهظاهر، مردم غزه بتوانند از این معرکه فرار کنند اما به کجا فرار کنند؟
این ماجرا آنجایی به اوجش میرسد که ما فکر میکنیم از اسرائیل فاصله داریم و میتوانیم خارج از قصه در گوشهای به زندگی خودمان ادامه دهیم و تلاشهای پیدرپی، برای زندگیای در آرامش داشته باشیم و آینده آنرا هم خوب بیمه کنیم و حساب و کتاب همهچیزش را بکنیم. پنبهای در گوش کرده و صدای بمبها را نشنویم، بمبهایی که دود آن سراسر زندگیمان را گرفته است. عدهای شبها به کاوارهها و عیش و نوش و یا بازی وسرگرمی فرار میکنند و مذهبی هایمان هم بههیاتی فرار کرده خوب گریه کرده تا روزی دیگر را تاب بیاورند. فارغ از لحظهای که بمبی میان خانهمان فرود آید و ببینیم که حتی فرزندمان راهم دوست نداریم،
آن لحظه ما به کجا فرار میکنیم؟
🖊محمدحسین پورعلیرضا
جیم
بچهها میگویند ممنون امدادگران ممنون امدادگران امدادگر میگوید: بگو یارب و آندو هم شروع میکنند:
خانهشان مثل باد در هواست
بالهای ملائکه
زیر پایشان پهن گشته است
کاینچنین برقرار میروند
خانهشان،
برسر دشمن ذلیل و خسته و کلافهشان
ریخته است
ذکرشان
این دو نوجوان
این دو نوگلِ کنون
از درون آتش آمده
داغِ داغ، ذکر پاک یارب است
نُقلشان
این دو طوطیِ از قفس
پرکشیده
قند و شکّرِ
شکر و حمد و امتنان
سوی شهر میوزند
تا خنک کنند
هرم و التهاب شهر را و
گرچه خاکیاند
لباس رزم پوشیدهاند و جنگیدهاند
بین دود و نور و آتشاند
خلیلزادهاند
از درون باغچه
سوی باغ میروند
گرچه ظاهرا
بچهی کلاس اولند شاعرند
پشت میز نیستند
روی تخته میروند و
مشقِ امشباند
مردِ عشق و عاشقند
زبانشان بازِباز
درس عشق میدهند
سوی کوه میروند
کوه آتشفشان
بسکه از سینهی مادرانشان
جای شیر خشک
شیر مرگ و صبر را
کردهاند نوش جان
جای مزه هم
شهادتین دادهاند خوردشان
فتح میکنند
کارهای نکرده را
چیزهای ناشنیده را
جیم
🔴کودک فلسطینی و حرفهایی از جنس مقاومت و ایمان قوی این ملت شکست ناپذیر است. ✅ بدون سانسور؛ فوری و ل
.
تردید را میبری و
خط کشیدهای
بر روی هر چه که تا پیش از این
با تار و پودِ فکر و خیالم
آهسته بین لب
به زیر زبانم
میخواندمش:
محال (بهنجوی)
یا هیچ جز ملال
باور نمیآمدم
هرگز
این لحظهای را که در آنی
بنشسته بر تختهی سنگی
نهت خانهای نه سایهی گرمی
نهت تکیهگاهی و نه پناهی
جز آیهای که فتح تو بودهست
مثل زبان تو !
تازه! تر !
چون نعش مجروح شهیدی
کان را به ارمغان
گویا دقیقهای است
از بین معرکه آوردند
همچون تو باز گرم و صمیمی
بر پردههای یخ زدهی قلب
بر تارهای کر شدهی گوش
باور پذیر
باشد قبول! هر چه تو گویی!
نصر آن توست بلبل شیرین
اما بگو
کاین همه باور
آبشخورش کدام می ناب
یا گو که از که تاک خریدی!
آوار گشته خانهات اما
بر روی آن چه شاد نشستی
همچون گلی که تازه دمیدهاست
چون لاله یا که یک گل وحشی
در بین دشت
یا در مسیر رود زلالی
8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔹۶ آبان
سالروز ولادت دلاوریست که آرزویش در حال تحقق است ...
نابودی اسرائیل ...
🔰 اخبار لحظهای از عملیات طوفان الاقصی در کانال #اخبار_سرزمین 👇👇
🔸 @AkhbareSarzamin
1.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
▶️پیام یک فلسطینی که در یک برنامه زنده ترکی خوانده شد:به کشورهای مسلمان بگویید برای ما نماز میت نخوانند.مازنده ایم وشما مرده
#طوفان_الاقصی
#محو_اسرائیل
✔️آنچه دراراضی اشغالی میگذرد؛ #اسرائیل_به_فارسی 👇
🆔️ @IsraelinFarsI
آیا امروز میتوانیم با خود کمی خلوت کنیم و از خود این پرسش را داشته باشیم که در پس تمام این هیاهوها و فضاسازیهای دنیای امروز، ما چه صدایی را در خود می شنویم؟
همه ما شنیده ایم که میگویند ارزش هرکس به تقوای اوست! اما سوال این جاست که این تقوی چیست؟
آیا می توان گفت ارزش و تقوای هر انسانی در نسبت با صدایی است که از هستی میشنود و با آن انس دارد!؟
در این موقعیت است که هیچچیزی به کمک انسان نمیآید. چرا که هر چیز جز در نسبت با آن صدا خواهد رفت.
با این توصیف اگر خواستیم رسانه یا مبلغی باشیم که از پایگاه انقلاب اسلامی حرف میزند چه کار باید بکنیم ؟
آیا میتوانیم یک کلمه باشیم اما واقعی؟ یا آنکه دل به اوهام بسپاریم و همچون رسم رایج رسانههای امروز مطالب و سخنانی را بر زبان جاری کنیم که هیچ انعکاس و پژواکی در دل و جان ما ندارد.(شاید راه دوم همان معنای حبط عملی است که در معارف دینی بیان شده)
🖊 م.ا
جیم
▶️پیام یک فلسطینی که در یک برنامه زنده ترکی خوانده شد:به کشورهای مسلمان بگویید برای ما نماز میت نخوا
امروز یک عالِم
قبلش یکی مرد هنرپیشه
همراهِ همسر
نقل و حدیثها هم زیاد است
دیروز هم حتما
یک مرگ معمولی
یا سکتهای مغزی
با چهرهی مغموم یک جراح که ناگاه
دستها را طبق عاداتی که مرسوم است
با یک تکان سر میافشانَد
و آهسته
جوری که آن همراه بیماری که حالا گشته وارث
باور کند که هر دو مغموماند
عذر میخواهد
چندین زن و مرد کهنسال
یا بچهای کوچک
بر زیر یک تایر
در زیر تیرآهن
در گوشهای ناگاه
شاهد فراوان است ...
هر چه بگویم باز کم گفتم
تازه نگفتم خودکشیها را
بیخیالش
آری عزیزان!
هرکس که از ما زنده مانده
وقتی که میبیند کسی مرد
با خود میاندیشد:
خدا رو شکر که من زنده هستم
و سفت میچسبد
دنبالهی این زندگی را
تا آنکه میمیرد
و باز تکرارِ:
خدا را شکر او مرد
من زنده هستم
یاد حیات وحش افتادم
آنگاه که یک دسته از گوران
خود را کشانده از میان دشتهای خشک
طبق عاداتی که از خلقِ زمین مرسوم بوده است
بر پای یک برکه که آبش چرک و گندیده است
وآن تشنگان ناچار
که زندگیشان بسته بر آن آب گندیده است
حمله می آرند سویش
و آرزوی هر یک از آنها
البته میدانیم گوران هیچ رویایی
آرزویی خام یا پخته
در دل و یا در سر ندارند
ولی هربار میدیدم که
یک گور جوان یا پیر در چنگ یک صیاد افتاده است
من حرص میخوردم
که چرا آن جمعیت
( آن گلهی در سردی و گرمی همیشه پابپای هم
پشتِ سر هم تا ابد
از آن زمانی که زمین بوده است)
از هم جدا گشتند؟
هان چرا ؟
آنها که باهم پشت هم یا در کنار هم مثل یک کوهند
باز یادم رفت کآن گوران
هیچ رویایی
یا آرزویی خام یا پخته
در دل و یا در سر ندارند
شاید فقط زان خیل جمعیت یکیشان پیش خود گوید
خدا رو شکر او مرده
من زنده هستم
و سفت میچسبد
دنبالهی این زندگی را
تا برکهای دیگر
بازهم تکرار بازهم تکرار ...
جیم
چشمان من
این تیلههای مات
بیگانه با دستان من
نا آشنا باهم
این چشمهای بیتفاوت
تا چند فصل پیش
با دستهایم آشنا بودند
چشمان من همداستان
دستان من بودند
چشمان من
بر آشنایی
عاشقترین بودند
پیوسته میگشتند
انگار
در کوچهها بین خیابان
گم کرده بودند
یکبار دیگر لذتِ لمسِ لطافت را
تا لمس میکردند
روی علف را
آرام میگشتند
تا چند فصل پیش
چشمان من از صخرههای قلب من پیوسته میجوشید
چون آبشارِ گیسوانِ بازِ بیتابی
بر التهابِ صخرههایِ نیمهبازِ شانههای هرچه میخواست
محکم فرو میریخت
در نیمههای شب
در بین تاریکی
وقتی نمیدیدند چشمان سیهروزم ...
من دست، بر دیوار میگشتم!
چشمان من دیوار را شفاف میدیدند
تا چند فصل پیش
چشمان من شب را بسان روز میدیدند
اما چهشد!؟ ای وای!
این سالهای بیبهارِ بیخبر از برف و از باران
بر جای دستانِ نوازشگر
ذهنها آوار میگردند بر
هر آنچه دلخواه است یا نه
هرچه تنخواه است
این ذهنهای بیحیا دستی که میکوبند
بر روی علف ها
این ذهنهایی که نمیفهمند نور آشنایی را
بیگانه با هر دست
نشناخته هرگز
طعم جدایی را
ای نازنینم
گمکردهای آغوش مادر را !
شکر خدا که تشنه هستی
دستان محتاجی برای جرعهای آغوش داری
با چشمهایی که میگریند و میگردند
روی زمین را
شکر خدا روی زمین گمکردهای داری !
من چند سالی میشود ای نازنینم!
گم کردهام چشمان خود را لابلای این
علفهای بلندِ هرزپروردهی هوای شوم و مسمومی
که از گندِ لجنزار، آب مینوشند و میپوشند
سوی دیدگانم را