تقویم نجومی اسلامی
✴️ یکشنبه 4 آبان 1399
✴️ 8 ربیع الاول 1442
✴️ 25 اکتبر 2020
⚫️ مناسبت های دینی و اسلامی.
▪️شهادت امام حسن عسگری علیه السلام " 260 ه.ق " .
🔴 احکام دینی و اسلامی:
❇️ روز شایسته ای است برای امور زیر :
✅ خرید و فروش .
✅ میهمانی و ضیافت.
✅ و ملاقات با قاضی و دیگران نیک است .
برای زایمان خوب و نوزادش تولدی خوب و عمری طولانی خواهد داشت . ان شاء الله
✈️ مسافرت :
سفر دریایی و زمینی خوب نیست و درصورت ضرورت همراه صدقه باشد .
🔭 احکام نجوم:
🌗 امروز برای امور زیر خوب است:
✳️ ختنه و نامگذاری فرزند .
✳️ معامله و خرید خانه و آپارتمان .
✳️ و آغاز بنایی و تعمیر خانه و دیوار نیک است.
📛و امور ازدواجی خوب نیست.
🔲 این مطالب تنها یک سوم اختیارات سر رسید تقویم همسران است بقیه امور را در تقویم مطالعه بفرمایید.
مباشرت و مجامعت:
مباشرت امشب (شب دوشنبه) ، برای سلامتی مفید است و فرزند آن حافظ قرآن گردد . ان شاءالله
⚫️ طبق روایات، اصلاح مو (سر و صورت) در این روز از ماه قمری، باعث بیماری می شود.
💉🌡حجامت خون دادن فصد و زالو انداختن
خون دادن یا حجامت فصدزالو انداختن در این روز، از ماه قمری ، باعث درد در سر است .
✨ تعبیر خواب:
خوابی که شب " دوشنبه " دیده شود طبق آیه 9 سوره مبارکه " توبه "است.
اشتروا بایات الله ثمنا قلیلا فصدوا عن سبیله..
و چنین استفاده میشود که دو نفر برای قطع معامله نزد خواب بیننده بیایند و به این صورت مطلب خود رو قیاس کنید......
🌻 ناخن گرفتن:
یکشنبه برای گرفتن ناخن، روز مبارک و مناسبی نیست و طبق روایات ممکن است موجب بی برکتی در زندگی گردد.
👕 دوخت و دوز:
یکشنبه برای بریدن و دوختن لباس نو روز مناسبی نیست . طبق روایات موجب غم واندوه و حزن شده و برای شخص، مبارک نخواهد بود.
✴️️ وقت استخاره در روز یکشنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲ و بعداز ساعت ۱۶ عصر تا مغرب.
❇️️ ذکر روز یکشنبه : یا ذالجلال والاکرام ۱۰۰ مرتبه
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۴۸۹ مرتبه یافتاح که موجب فتح و نصرت یافتن میگردد .
💠 ️روز یکشنبه طبق روایات متعلق است به حضرت علی علیه السلام و فاطمه زهرا سلام الله علیها . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
#تقویم_محاسبات_نجومی
@jihadmughniyeh_ir
💠 #حدیث_روز 💠
🔰 امام حسن عسکری:
💢 خَصْلَتانِ لَیْسَ فَوْقَهُما شَیءٌ: الاْیمانُ بِاللهِ، وَنَفْعُ الاْخْوان
✍ دو خصلت و حالتی که والاتر از آن دو چیز نمیباشد عبارتند از: ایمان و اعتقاد به خداوند، نفع رساندن به دوستان و آشنایان
📚 تحف العقول، ص. ۴۸۹
شهادت مظلومانه یازدهمین اختر فروزان ولایت و امامت، حضرت #امام_حسن_عسکری (علیه السلام) بر محبان حضرتش تسلیت و تعزیت باد.
@jihadmughniyeh_ir
#امام_خامنه_ای :
از نیرو های داوطلب مخلص و جوانان مومن و صالح میخواهم بار دیگر وارد میدان شوند...
نیروهای #جوان #مومن #انقلابی گوش به فرمان هستند انشاء الله رو سفیدتان میکنیم #آقاجان
هستیم بر آن عهد که بستیم...
انشالله همه عهد میبندیم تا ریشه کن کردن این #ویروس_منحوس در میدان جهاد بمانیم
@jihadmughniyeh_ir
شهیدجهادمغنیه 🇵🇸
#قسمت هشتم داستان دنباله دار فرار از جهنم: 🔵 هم سلولی عرب توی زندان اعتیادم به مواد رو ترک کردم
#قسمت نهم داستان دنباله دار فرار از جهنم:
🔵 تصویر مات
ساکت بود … نه اون با من حرف می زد، نه من با اون … ولی ازش متنفر بودم … فکر کنم خودشم از توی رفتارم اینو فهمیده بود … یه کم هم می ترسیدم … بیشتر از همه وقتی می ایستاد به نماز، حالم ازش بهم می خورد … .
هر بار که چشمم بهش می افتاد توی دلم می گفتم: تروریست عوضی … و توی ذهنم مدام صحنه های درگیری مختلف رو باهاش تجسم می کردم … .
حدود 4 سال از ماجرای 11 سپتامبر می گذشت … حتی خلافکارهایی مثل من هم از مسلمون ها متنفر بودن … حالا یه تروریست قاتل، هم سلولی من شده بود …
یک سال، در سکوت مطلق بین ما گذشت … و من هر شب با استرس می خوابیدم … دیگه توی سلول خودم هم امنیت نداشتم … .
خوب یادمه … اون روز هم دوباره چند نفر بهم گیر دادن … با هم درگیر شدیم … این دفعه خیلی سخت بود … چند تا زدم اما فقط می خوردم … یکی شون افتاده بود روی من و تا می تونست با مشت می زد توی سر و صورتم … .
سرم گیج شده بود … دیگه ضربه هایی که توی صورتم می خورد رو حس نمی کردم … توی همون گیجی با یه تصویر تار … هیکل و چهره حنیف رو به زحمت تشخیص دادم …
اون دو تا رو هل داد و از پشت یقه سومی رو گرفت و پرتش کرد … صحنه درگیریش رو توی یه تصویر مات می دیدم اما قدرتی برای هیچ کاری نداشتم …
✍ ادامه دارد ...
@jihadmughniyeh_ir
شهیدجهادمغنیه 🇵🇸
#قسمت نهم داستان دنباله دار فرار از جهنم: 🔵 تصویر مات ساکت بود … نه اون با من حرف می زد، نه من ب
#قسمت دهم داستان دنباله دار فرار از جهنم:
🔵 کابوس های شبانه
بعد از چند روز توی بیمارستان به هوش اومدم … دستبند به دست، زنجیر شده به تخت … هر چند بدون اون هم نمی تونستم حرکت کنم … چشم هام اونقدر باد کرده بود که جایی رو درست نمی دیدم … تمام صورتم کبودی و ورم بود … یه دستم شکسته بود … به خاطر خونریزی داخلی هم عملم کرده بودن … .
همین که تونستم حرکت کنم و دستم از گچ در اومد، منو به بهداری زندان منتقل کردن … اونها هم چند روز بعد منو فرستادن سلولم … .
هنوز حالم خوب نبود … سردرد و سرگیجه داشتم … نور که به چشم هام می خورد حالم بدتر می شد … سر و صدا و همهمه به شدت اذیتم می کرد … مسئول بهداری به خاطر سابقه خودکشی می گفت این حالتم روانیه اما واقعا حالم بد بود … .
برگشتم توی سلول، یه نگاه به حنیف کردم … می خواستم از تخت برم بالا که تعادلم رو از دست دادم … بین زمین و هوا منو گرفت … وسایلم رو گذاشت طبقه پایین … شد پرستارم … .
توی حیاط با اولین شعاع خورشید حالم بد می شد … توی سالن غذاخوری از همهمه … با کوچک ترین تکانی تعادلم رو از دست می دادم … من حالم اصلا خوب نبود … جسمی یا روحی … بدتر از همه شب ها بود …
سخت خوابم می برد … تا خوابم می برد کابوس به سراغم میومد … تمام ترس ها، وحشت ها ، دردها … فشار سرم می رفت بالا… حس می کردم چشم هام از حدقه بیرون میزنه … دستم رو می گذاشتم روی گوشم و فریاد می کشیدم … نگهبان ها می ریختن داخل و سعی می کردن به زور ساکتم کنن … چند دفعه اول منو بردن بهداری اما از دفعات بعدی، سهم من لگد و باتوم بود …
اون شب حنیف سریع از روی تخت پایین پرید و جلوی دهنم رو گرفت … همین طور که محکم منو توی بغلش نگهداشته بود … کنار گوشم تکرار می کرد … اشکالی نداره … آروم باش … من کنارتم … من کنارتم …
اینها اولین جملات ما بعد از یک سال بود …
✍ ادامه دارد ...
@jihadmughniyeh_ir
#بسم_رب_الشهداء_و_الصدیقین
در راستای زنده نگه داشتن یاد و خاطره شهیدان، همانگونه طبق فرمایش رهبر معزز انقلاب اسلامی ، امروز فضیلت زنده نگهداشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست،
با این هدف ارزشمند، ما تعدادی از جوانان که بصورت جهادی ، اقدام به ایجاد یک جریان فرهنگی در فضای مجازی به اسم #قرارگاه_فرهنگی_شهید_جهاد_عماد_مغنیه کرده ایم، از این رو از کسانی که در رشته های زیر، تخصص و مهارت های لازم را دارند جهت همکاری دعوت به عمل می آید ، لازم به ذکر است که این قرارگاه کاملا جهادی بوده و توسط عده ای از فعالان فرهنگی ایجاد گردیده است. فلذا از اعضای محترم، هر کسی که میتواند بصورت جهادی و بدون هیچ هزینه ای همکاری بفرماید، به شخصی بنده پیام ارسال نماید:
1⃣ گرافیست کامپیوتر (جهت ساخت پوستر ، بنر و ... برای شهدا)
2⃣ تعدادی مترجم که بتوانند متون عربی به فارسی یا برعکس را ترجمه نمایند ( به زبان عربی تسلط داشته باشد.)
3⃣ همچنین به کسانی که به زبان انگلیسی تسلط دارند ( جهت ترجمه به فارسی یا برعکس)
4⃣ تدوینگر و یا کلیپ ساز در حدی ( به چند نفر که بتوانند استوری ، کلیپ ، موشن و ... بسازند)
5⃣ به چند نفر نویسنده ( کسانی که بتوانند متن هایی را در مورد شهدا ارائه دهند و بنویسند)
جهت اعلام مشارکت از طریق یکی از پیامرسان های زیر پیام ارسال نمایید:
ایتا:
🆔 https://eitaa.com/Jihad_mughniyeh
تلگرام:
🆔 https://t.me/Ibn_aljihad
اینستاگرام:
🆔 http://Instagram.com/ibnjihad94
روبیکا:
🆔 https://rubika.ir/jihadmughniyeh_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃💔
اباصالح...
عزاداری...
@jihadmughniyeh_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃💔
یا امام حسن عسکری علیه السلام 💔
@jihadmughniyeh_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃💔
غریب سامرا...
حبیب آشنا...
@jihadmughniyeh_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃💔
قسمت کعبه نشد تا که طوافت بکند ...
به دل کعبه همین داغ فراوان کم نیست...
شهادت امام حسن عسکری علیه السلام تسلیت باد.
@jihadmughniyeh_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃❤️
بدحجابی، به نفع کیه؟
💚استاد رائفی پور
@jihadmughniyeh_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃💔
یا حسین جاااان 💔
سامونم بااش،
بـــی ســامونمـــ....
@jihadmughniyeh_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔
ای دل من سینه بزن، خون ببار،
که صاحب الزمان شده عزادار...
@jihadmughniyeh_ir
🍃❤️
فرهنگ غرب یعنی؛
حیوانی که به گردن #زن قلاده میبندد متمدن،
و مسلمانی که برای #امنیت ناموس جان میدهد زن ستیز است!
@jihadmughniyeh_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃💔
وقتی امام زمان عج الله ظهور میکند.. ❤️
استاد رائفی پور
@jihadmughniyeh_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃💔
امام حسن عسکری یا عسگری؟
نشر بدیم...
@jihadmughniyeh_ir
🍃❤️
روزگار، گوشمان پیچانده است...
ره خطا رفتیم،
اما تو بیا...
#العجل
@jihadmughniyeh_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃💔
خودت بخواه که این روزگار سر برسد...
دعای این همه چشم انتظار، کافی نیست...
@jihadmughniyeh_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃💚
ای جان جانانم..
اللهم عجل لولیک الفرج❤️
@jihadmughniyeh_ir
❤️💚❤️
صد شاخه گل محمدی با صلوات❤️
تقدیم امام عسکری در عتبات💚
جز حضرت مهدی نبود نایب او💚
آغاز امامتش درود و صلوات❤️
@jihadmughniyeh_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃❤️
عیدتون مبارک ❤️😍
@jihadmughniyeh_ir
🍃❤️
آغاز امامت منجی بشریت، حضرت صاحب الزمان عج الله، خجسته باد ❤️
@jihadmughniyeh_ir
شهیدجهادمغنیه 🇵🇸
#قسمت دهم داستان دنباله دار فرار از جهنم: 🔵 کابوس های شبانه بعد از چند روز توی بیمارستان به هوش
#قسمت یازدهم داستان دنباله دار فرار از جهنم:
🔵اولین شب آرامش
من بی حال روی تخت دراز کشیده بودم … همه جا ساکت بود … حنیف بعد از خوندن نماز، قرآن باز کرد و مشغول خوندن شد … تا اون موقع قرآن ندیده بودم … ازش پرسیدم: از کتابخونه گرفتیش؟ … جا خورد … این اولین جمله من بهش بود …
نه، وقتی تو نبودی همسرم آورد … .
موضوعش چیه؟ … .
قرآنه … .
بلند بخون … .
مکث کوتاهی کرد و گفت: چیزی متوجه نمیشی. عربیه … .
مهم نیست. زیادی ساکته … .
همه جا آروم بود اما نه توی سرم … می خواستم با یکی حرف بزنم اما حس حرف زدن نداشتم … شروع کرد به خوندن … صدای قشنگی داشت … حالت و سوز عجیبی توی صداش بود … نمی فهمیدم چی می خونه … خوبه یا بد … شاید اصلا فحش می داد … اما حس می کردم از درون خالی می شدم … .
گریه ام گرفته بود … بعد از یازده سال گریه می کردم … بعد از مرگ آدلر و ناتالی هرگز گریه نکرده بودم … اون بدون اینکه چیزی بگه فقط می خوند و من فقط گریه می کردم … تا اینکه یکی از نگهبان ها با ضرب، باتوم رو کوبید به در … .
✍ ادامه دارد ...
@jihadmughniyeh_ir
شهیدجهادمغنیه 🇵🇸
#قسمت یازدهم داستان دنباله دار فرار از جهنم: 🔵اولین شب آرامش من بی حال روی تخت دراز کشیده بودم
#قسمت دوازدهم داستان دنباله دار فرار از جهنم:
🔵 من و حنیف
صبح که بیدار شدم سرم درد می کرد و گیج بود … حنیف با خوشحالی گفت: دیشب حالت بد نشد … از خوشحالیش تعجب کردم … به خاطر خوابیدن من خوشحال بود …
ناخودآگاه گفتم: احمق، مگه تو هر شب تا صبح مراقب من بودی؟ … نگاهش که کردم تازه فهمیدم سوال خنده داری نبود … و این آغاز دوستی من و حنیف بود … .
اون هر شب برای من قرآن می خوند … از خاطرات گذشته مون برای هم حرف می زدیم … اولین بار بود که به کسی احساس نزدیکی می کردم و مثل یه دوست باهاش حرف می زدم … توی زندان، کار زیادی جز حرف زدن نمی شد کرد …
وقتی برام تعریف کرد چرا متهم به قتل شده بود؛ از خودم و افکارم درباره اش خجالت کشیدم … خیلی زود قضاوت کرده بودم … .
حنیف یه مغازه لوازم الکتریکی داشت … اون شب که از مغازه به خونه برمی گشت متوجه میشه که یه مرد، چاقو به دست یه خانم رو تهدید می کنه و مزاحمش شده … حنیف هم با اون درگیر می شه … .
توی درگیری اون مرد، حنیف رو با چاقو میزنه و حنیف هم توی اون حال با ضرب پرتش می کنه … اون که تعادلش رو از دست میده؛ پرت میشه توی زباله ها و شیشه شکسته یه بطری از پشت فرو میشه توی کمرش … .
مثل اینکه یکی از رگ های اصلی خون رسان به کلیه پاره شده بوده … اون مرد نرسیده به بیمارستان میمیره … و حنیف علی رغم تمام شواهد به حبس ابد محکوم میشه …
✍ ادامه دارد ...
@jihadmughniyeh_ir