eitaa logo
شهیدجهادمغنیه 🇵🇸
1.2هزار دنبال‌کننده
8هزار عکس
3.3هزار ویدیو
271 فایل
"به‌نام‌عشق‌،‌به‌نام‌شہیدوشہادت(:" • #کپی_آزاد مافرزندان‌مکتبی‌هستیم‌که‌ازدشمن‌امان‌نامه ‌نمےگیریم✌️🏿✨ #شہید‌جھادمغنیھ..🎙 ارتباط با ادمین : @ya_gadimalehsan جهت تبادل به ایدی زیر پیام دهید : @sarb_z_313. خواستندخاکت‌کنند،جوانه‌‌زدی! #برادرم♥️
مشاهده در ایتا
دانلود
⚠️ . صدقھ‌دهندھ‌هࢪگزبھ‌مࢪگ‌دلخراش! نمےمیࢪد:)🚶🏻‍♂ میزان‌الحڪمھ‌‌ج6‌ص22 .
.• مومن‌اگرقدرخودش‌را‌ بداندغیرممکن‌است‌که‌دور‌ گناه‌بگردد،وخود‌رابه‌خفت‌اندازد..🔥! •. ..💌 ↳
؎○•روز هفـتـمᖰ⸼⊑7⊒⸼ᖱ ؎‌○•چلــه زیــارت عــاشورا ؎○•به‌نیت‌شهیـد🇦🇫 《سیـد‌میثـم‌حسیـنـی》 ؎↻بھ‌‌؏شق‌امامـ‌حسـین‌بࢪاےظهوࢪ فرزند‌حسـین♥
اسرائیل نیروهای ویژه ارتش‌اش را با این هلی برن جهت اسارت حسن نصرالله فرستاد و عملیات همراه شد با بمباران‌های هوایی شدید، ولی این حسن نصرالله تنها یک کشاورز ساده لبنانی بود و عملیات دشمن هیچ نتیجه‌ای برایش به بار نیاورد. پ.ن:بریده‌ای از کتاب «پشت صحنۀ سیاسی جنگ 33 روزه»؛ خاطرات معاون سیاسی «نبیه بری»، مسئول مذاکرات سیاسی در طول جنگ به نمایندگی از حزب‌الله (صفحه 165) نویسنده: علی حسن خلیل
السلآمُ‌علۍٰألغَریبَ‌ألغُرَبـٰا ✦حَرَمَـت‌حَریم‌ِحُرمَـت‌هاۍِجَھـٰان‌اسـت؛ بِہ‌حُرمَـت‌ِحَرَمَـت‌مَـرامَحرَمِ‌حَریمَـت‌قَـراربِـده...! امـٰام‌رِضـٰاۍِقَلـب‌ِمَـن...🧡✋
با پدر و بدون پدر! درد دل های منو پنجره های حرمت کودکی های منو خاطره های حرمت [پ ن: شهید محمدحسین جونی یکی از همرزمان شهید جهاد عماد مغنیه‌بود، محمد‌حسین جونی ملقب به «منتصر»، یکی از شهدای جوان مدافع حرم حزب‌الله لبنان است که در سال‌1394 و در سن‌26 سالگی به درجه رفیع شهادت نائل شد. شاید یکی از پررنگ‌ترین ویژگی‌های او تلاش و هوشش در درس بود که او را تا پذیرش گرفتن در دوره دکتری در یکی از دانشگاه‌های انگلستان پیش برده بود]
+آقــای‌امــام‌حسیـن‌❤️ گفتــی‌جنـس‌بُنجــل‌ام‌میخـــری‌😔 مـگـه‌نـه😢 🥀
بِسْـم‌ِرَب‌ِّالـجهــاد♡ہـ♡ـہــ♥️
'-🌙-' عآشقآنـھ.. هآٻـم ؛ ٺمآمش! براے "ٺ♡و" سـت یا مھدے''' ♥️ 🌸
لهُ في قلوبِ الكِرام مَنازِل ...❤️
« وَ أَذِقنَا حَلاوَةَ وُدِّکَ وَ قُربِکَ » الهی ! شیرینى محبّت و مقام قربت را به ما بچشان..🍃 دم زِ مهرِ تو زَنَم تا که حیاتم باقیست‌...♥️
شهیدجهادمغنیه 🇵🇸
بسـم‌نامت‌یا‌الله🌱 نگاهش‌گوشه نشین شده بود و قامت بلند و چهارشانه‌اش را درهم جمع کرده بود. مدتی بو
در شهر قزوین باهم کلاس‌های زبان فارسی را رفتند و درمقابل نگاه متعجب همه، در زمان کوتاهی موفق شدند هم خوب فارسی حرف بزنند و هم به نگارش آن مسلط شوند. در همان قزوین بود که صوت زیبای اذانشان همه را درگیر کرده بود. صدای ملکوت‌وار داشتند و همه با صدای آن دو برای نماز صبح بیدار می‌شدند. تا جایی که حسین و بقیه هم دوره‌ای‌هایشان بعضی وقت‌ها قبل از اذان بیدار می‌شدند، تنها به شوق شنیدن صدای یاسر و حسن. هر دو قرارگذاشته بودند اگر یکی قبول نشد آن یکی هم بماند و نرود اما حالا یاسر به دانشگاه مشهد اعزام شده بود و حسن به دانشگاه اصفهان. نگاهش عمیق‌تر شد؛ تصمیمش را گرفته بود؛ باید هرجور شده مسئولین را راضی می‌کرد با یاسر در یک دانشگاه درس بخواند. می‌دانست نفس اوهم به نفس رفیقش بسته است. دستش را روی زانویش گذاشت و بلند شد. حسین نمی‌دانست در فکر او چه می‌گذرد یا چکار می‌خواهد بکند. از وقتی در قزوین با حسن و یاسر هم اتاقی بود، آنها را باهم دیده بود؛ عین برادرهای دوقلو! 🎈
🕊‌﴿شهید علی حسین مرعی (کربلا)﴾🇱🇧 🌷تاریخ تولد : 1371/05/19✨ 🏡محل تولد : الغندوریه - نبطیه - لبنان✨ 📿تاریخ شهادت : 1397/03/25✨ 💎محل شهادت : حلب - سوریه✨ 👨‍👩‍👧‍👦وضعیت تاهل : مجرد✨ 🕌محل مزار شهید : لبنان - الغندوریه✨
؎○•روز هشتـم ᖰ⸼⊑8⊒⸼ᖱ ؎‌○•چلــه زیــارت عــاشورا ؎○•به‌نیت‌شهیـده🇮🇷 《طـیبـه‌سـادات‌مـوسـوی‌زمــانی》 ؎↻بھ‌‌؏شق‌امامـ‌حسـین‌بࢪاےظهوࢪ فرزند‌حسـین♥