فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #ویدئو_استوری
🕋 #مذهبی
سست نشوید، غمگین نشوید شما پیروزید اگر ایمان داشته باشید
👤 سوره آل عمران، آیه 139
🌸🦋 @JomLax 🦋🌸
نظری کن که به جان آمدم از دلتنگی
👤 عراقی
🌸🦋 @JomLax 🦋🌸
یک روز می آیی که من
دیگر دچارت نیستم...
🌸🦋 @JomLax 🦋🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پاییزکم کم داره🍂🐥
رنگ میبازه🍂🐥
امیدوارم این لحظات⏳
پایانی پاییزکه جوجه هارو🐥
میشمارین🐥
اگرجوجه ای کم میاد🐥
غم هاتون باشه🐥
که بادلی شادبه پیشواز❤️
یلدا برین🍉😍
یک جایی توی فیلمِ "ولنتاینِ غمگین" سیندی می ایستد مقابل مردی که یک روزی عاشقش بوده و رک و راست میگوید "من دیگر عاشقت نیستم"، گریه میکند و غصه دار است و یکجای دیگر، دین را عاشقانه میبوسد و با لباس سفید قسم میخورد که در غم و شادی اش بماند و دوستش داشته باشد...
زندگی درست همینقدر غیرقابل پیشبینی است و ما آدمها دقیقا همین قدر پر نوسان.
یک روز شاید آدمی را دوست داشته باشیم و روز بعد شاید بودنش اصلا به چشممان نیاید، یک روز شاید انجام دادن کاری خوشحالمان کند و روز بعد شاید حالمان از انجام دادنش بد باشد و روزها و لحظه ها بگذرند و ما هر روز با نوسان و بلاتکلیفی جدیدی رو به رو شویم که شعله ی احساس تازه ای را در ما روشن کند...
مهم این است که دقیقا آنجا که باید، مثل سیندی تصمیم خودمان را بگیریم و یک لگدِ محکم بزنیم زیرِ هرچیزی که حالمان را بد میکند و بگوییم "دیگر نمی توانم" و برویم پی خودمان حتی اگر یک روزی عاشق بوده باشیم و محتاج و علاقمند....
یکجایی باید سیندی درونمان حتی بعد از گذشت سالها، تصمیم خودش را بگیرد!
#نازنين_عابدينپور
🌸🦋 @JomLax 🦋🌸
چو رنج بوده فقط سهمم از جهان شما
خوشا به کنج اتاقم، خوشا جهان خودم
که کیمیای سعادت، سکوت بود، سکوت
چه زخم ها که نخوردم من از زبان خودم!
#سجاد_رشیدی_پور
📸: Fair.frame
🌸🦋 @JomLax 🦋🌸
جانا ز فراقِ تو
این محنتِ جان تا کِی :)
🌸🦋 @JomLax 🦋🌸
بعد از تو
دیگر دستهایم توان نداشت
به روی لبی کشیده شود
تا رژی را پاک کند
بعد از تو
دیگر زبانم توان نداشت
به کسی بگوید
دیوانه لبهایت را
چنین شیرین نکن
بعد از تو
دیگر چشمهایم جان نداشت
به روی دلبری کسی
چپ چپ نگاه کند
تا حرمت نگاه دارد
بعد از تو
من دیگر توان نداشت
خودش را نصیحت کند
تا عشق را پیگری کند
بعد از تو
دیگر نشد به نرفتن کسی
اصرار کند
بعد از تو،
بعد از تو من مرد
اما نفس کشیدن را مجبور شد...
#حامد_رجب_پور
🌸🦋 @JomLax 🦋🌸
آن روز كه چشمانِ تو در من نگريست
میبايد مُرد و باز میبايد زيست...
♥️🙃
#احمد_شاملو
🌸🦋 @JomLax 🦋🌸
💭
یکبار هم به من گفت: «عزیزترینم»!
تا آن زمان هیچ واژه ای نتوانسته بود تا این حد برایم جاودانه بماند و کلمات فقط مشتی کلمات بودند در اقتضای زمان و مکانی محدود.
ولی «عزیزترینم...!» فکرش را بکنید که در میان تمام عزیزانی که دارد، تو، « ترینِ » آنهایی!
#حمید_جدیدی
🌸🦋 @JomLax 🦋🌸
باری
امید خویش
به دلداری ام فرست
دانی که
آرزوی تو تنهاست در دلم...
#هوشنگ_ابتهاج
🌸🦋 @JomLax 🦋🌸
ولی خودمانیم بد حیف کردی...
میخواستم برایت از آن مرد هایی شوم
که هر شب پشت سرت مینشست و موهای خرمایی ات را میبافت و عطر موهایت را نفس میکشید...
میخواستم برایت از آن مرد هایی شوم...
که وقتی خسته و کوفته از سر کار به خانه برمیگشت و در حال آشپزی بودی،تو را در آغوش میگرفت و تمام خستگی از تنش بیرون میرفت..
میخواستم برایت از آن مرد هایی شوم...
که پایه تمام شیطنت هایت بود،وسط زمستان بستنی میخوردیم،زنگ خانه ها را میزدیم و فرار میکردیم،برایت لاک میزدم،عصر های جمعه برایت آشپزی میکردم،دامن گل گلی ات را میپوشیدم و برایت ادا و شکلک درمیاوردم تا بخندی...
میخواستم برایت از آن مرد هایی شوم....
که جدا از دوست داشتنت تو را بلد بود
تو را درک میکرد
با اخلاق های خاص زنانه تو میساخت
تو را میفهمید
میخواستم برایت از آن مرد هایی شوم....
که در زمان پیری،حتی اگر
دیابت هم داشتم و فشارم بالا و پایین بود
ولی با دیدن تو باز هم قند در دلم آب میشد و آن چشمهای جذابت فشارم را بالا و پایین میکرد
میخواستم برایت از آن مرد هایی شوم....
که تو را تاج سر خود میگذاشت
تمام شهر از عشقمان صحبت میکرد
داغ جداییمان را روی دل تک تک حسودهایمان میگذاشتیم
ای امان امان امان از این روزگار...
بد حیف کردیا...بد حیف کردی
#امیرعلی_اسدی
🌸🦋 @JomLax 🦋🌸
💭
مثلا بهش پیام بدی
جناب مخاطب گرامی!
این بار نه بسته اینترنتی تمام شده و نه شارژ اعتباری
چیزی نیست تنها دلمان برایتان تنگ شده :)♥️
🌸🦋 @JomLax 🦋🌸
این منم که گم شدم..
یا تو که پیدا نشدی..؟
#عباس_معروفی
🌸🦋 @JomLax 🦋🌸
يک بار زنگ زده بودم منزل نقیزاده.
اسمش فرامرز بود و با يكی ديگر كه هيچ يادم نيست، سه نفرى روى يک نيمكت مینشستيم. مادرش كه گوشی را برداشت، اسمش يادم رفت.
- منزل نقیزاده؟
از بابام ياد گرفته بودم بگويم منزلِ فلانی. مادرش شاكی و عصبی گفت:
- با كی كار دارين؟
با .. پسرتون!
- كدومشون؟
تک پسر بودم و فكر اين را نكرده بودم كه در يک خانه شايد بيش از يک پسر وجود داشته باشد.
- كدومشون؟ با كدومشون كار دارى؟
شاكیتر و عصبیتر پرسيد.
هول شدم. يادم نيامد كه مثلا بگويم آن كه اول راهنماييه.
مِنمِنكنان گفتم «اون كه موهاش فرفريه، حرف بد میزنه، قشنگ میخنده».
اونی كه قشنگ میخندید خانه نبود. تق!
فردايش گفت «من قشنگ میخندم!؟»
و ريسه رفت. من حرصم درآمده بود چون دفتر مشقم را نياورده بود، ولی از قشنگ خنديدنش خندهام گرفت.
بعدترها فكر كردم آدم بايد هر از گاهی اسم همخانهاش را، رفقایش را، بغلدستیهایش را فراموش كند. بعد زور بزند توى سه جمله توصيفشان كند؛ بدو بدو بگويد مثلا: آنكه خندهاش قشنگ است.
آنكه حرف زدنش مثل قهوهى تازه دم است.
آنكه سينهاش حال عاشقی دارد.
#حسین_وحدانی
🌸🦋 @JomLax 🦋🌸