خاطرات #من_نوعی از استاد #فرج_نژاد (18)
از اینکه نوشتن را بهطور جدی پی نمیگرفتم، گله داشت. بارها تشویقم میکرد تا مرا هم به وادی #نویسندگی بکشاند. با ناز و اداهای من هم راه میآمد و هر پیشنهادی را میپذیرفت.
سال 91 بود؛ استادی را دعوت کرد تا #اقتصاد_مقاومتی را برایمان توضیح دهد. شاید خودش به من گفت مباحث را یادداشت کنم. من هم نوشتم. بعد از جلسه، نوشتههای مرا گرفت و در یک پایگاه معتبر به نام خودم منتشر کرد. میخواست هم #اعتماد_به_نفس پیدا کنم، هم #اعتبار. «رسوایی» را در سینما دیدم و نقدی مختصر بر آن نوشتم. با استاد تماس گرفتم و ماجرا را گفتم. خیلی خوشحال شد و خواست نوشته را برایش بفرستم تا منتشرش کند. حالا که آن نوشته را میبینم، به نظرم مسخره میآید، ولی او هیچگاه مرا تحقیر نکرد؛ او تلاش میکرد تا بزرگ شویم؛ همان که خودش میگفت: #مرد_شو !
@jorenush
خاطرات #من_نوعی از استاد #فرج_نژاد (19)
تابستان 92، یکی از مدیران #مدرسه_عشق با من تماس گرفت و گفت در اردوی امسال میخواهیم تو هم تدریس کنی. گفت حسین فرجنژاد گفته که در #تاریخ خیلی خوب کار کردهای. من هم که میدانستم این اندازه اغراق را نباید جدی بگیرم، گفتم احتمالاً ایشان توهم کردهاند. ولی در نهایت پذیرفتم.
همان داستانِ نوشتن بود؛ استاد میخواست هم #اعتماد_به_نفس پیدا کنم، هم #اعتبار. و البته #تدریس و #نوشتن، هر دو، ما را #عمق میبخشید. او میگفت چون شما متعهدید، وقتی مسئولیت نوشتن یا تدریس را به عهده بگیرید، مجبور میشوید که مطالعه و فکرتان را افزایش دهید و این به #رشد شما کمک میکند.
@jorenush