خاطرات #من_نوعی از استاد #فرج_نژاد (18)
از اینکه نوشتن را بهطور جدی پی نمیگرفتم، گله داشت. بارها تشویقم میکرد تا مرا هم به وادی #نویسندگی بکشاند. با ناز و اداهای من هم راه میآمد و هر پیشنهادی را میپذیرفت.
سال 91 بود؛ استادی را دعوت کرد تا #اقتصاد_مقاومتی را برایمان توضیح دهد. شاید خودش به من گفت مباحث را یادداشت کنم. من هم نوشتم. بعد از جلسه، نوشتههای مرا گرفت و در یک پایگاه معتبر به نام خودم منتشر کرد. میخواست هم #اعتماد_به_نفس پیدا کنم، هم #اعتبار. «رسوایی» را در سینما دیدم و نقدی مختصر بر آن نوشتم. با استاد تماس گرفتم و ماجرا را گفتم. خیلی خوشحال شد و خواست نوشته را برایش بفرستم تا منتشرش کند. حالا که آن نوشته را میبینم، به نظرم مسخره میآید، ولی او هیچگاه مرا تحقیر نکرد؛ او تلاش میکرد تا بزرگ شویم؛ همان که خودش میگفت: #مرد_شو !
@jorenush