حقوق ماهیانه یه رشوه است که رویاهاتو فراموش کنی...
💡 #تلنگر؛
گر تو آزاد نباشی، همه دنیا قفس است!
هر كجا هست، زمین تا به ثریا قفس است!
تا كه نادان به جهان حكمروايي دارد!
همهجا درنظر مردم دانا قفس است!
#فریدون_مشیری
به تعداد
آدمهای
روی کره ی خاکی،
تفاوت فکر و نگرش وجود دارد!!
پس این را بپذیر:
کسی که تفکرش باتو متفاوت است،
دشمنت نیست؛
انسان دیگریست.
#روانشناسی
مشکل اکثر کشورهای جهان سوم،
این است که
شعور ملت شان،
از شعور دولت شان
بیشتر است
🕴 کارل پوپر
استقامت رودخانه، دل صخره را میشکافد.
نه بخاطر قدرتش، بلکه به خاطر استقامتش!
وقتی حرف میزنی فقط چیزایی که
میدونی رو تکرار میکنی
وقتی گوش کنی
ممکنه چیزای جدید یاد بگیری.
#پندانه
@jpz09399909120
دی ماه ۱۳۵۳ استاندار وقت کرمان
در دفترش پذیرای زوجی بود، زوج
میانسال پولداری، ساکن تهران که
به تازگی از مسافرت طولانی به
دور دنیا و شهرهایِ ایران برگشته
بودند.
هیچوقت کسی ندونست چرا از
بینِ این همه شهر کرمان رو انتخاب
کردند.
مرد مهندس کشاورزی و تحصیل
کرده ی دانشگاه تهران و بعدا پاریس
بود.
خیلی پولدار بودند، پولی که حاصل
کارِ مرد از تجارت و تخصصش بود نه ارثیه ی فامیلی.
مرد به استاندار وقت گفت:
"سالهاست زندگی میکنیم و متاسفانه فرزندی نداریم و وارثی.
تصمیم گرفتیم با پولی که داریم در کرمان چیزی بسازیم.
"استاندار خیلی خوشحال شد.
فوری پیشنهاد داد: "بیمارستان
بسازین. کرمان بیمارستان کافی
نداره."
مرد گفت: "نه!"
استاندار پیشنهاد داد: "هتل! کرمان
فقط یک هتل داره."
—نه!
—مدرسه؟ مسجد؟ مرکزِ خرید؟
و جوابِ همه نه بود.
همسرِ مرد توضیح داد:
ما تصمیم گرفته ایم در کرمان دانشگاهی بسازیم. با همه ی امکانات!
و مرد کلامِ همسرش رو کامل کرد:
ما یه دانشگاه اینجا میسازیم اونوقت هتل و مسجد و بیمارستان و مرکزِ
خرید و مرکزِ جذبِ توریست هم در
کنارِ اون دانشگاه ساخته میشه.
ما دانشگاهی در کرمان میسازیم برایِ بچههایی که نداریم و میتونستیم
داشته باشیم.
اون روز و تمامِ هفته ی بعد اون زوجِ میانسال در ماشین استانداری تمامِ
کرمان رو برایِ پیدا کردنِ زمین مناسب
برایِ ساختن اون دانشگاه زیر و رو کردند. هر جا بردنشون، چیزی پسند نکردند.
روزِ آخر در حومه ی کرمان در بیابونِ برهوتِ کویری کرمان، راننده کلافه
دمی ایستاد تا خستگی در کنند و
آبی بنوشند.
راننده بعدها تعریف کرد که:
" تا مرد پیاده شد که قدمی بزند، زیر پاش یک سکه ی یک ریالی پیدا کرد. برش داشت و به من گفت همین زمین
رو میخوام. برکت داره.
پیدا کردنِ این سکه نشونه ی خوبیست.
اینجا دانشگاه رو میسازم.
" راننده می گفت بهشون گفتم:
"اینجا؟؟ اینجا بیابونه. بیرونِ کرمانه،
نه آب داره و نه برق. خیلی فاصله
داره تا شهر." ولی مرد سکه ی یک
ریالی رو گذاشته بود جیبش و اصرار کرده بود که نه فقط همین زمین رو میخوام.
همه ی زمینِ این منطقه رو برام
بخرین. دانشگاه رو اینجا میسازم.
"اون زمین خریده شد، و احداثِ
دانشگاهِ کرمان از همون ماه با
هزینه و نظارتِ مستقیم اون مرد
شروع شد.
اتاق کوچکی در اون زمین ساخته شد
و تصویرِ کوچکی از اون مرد رویِ
یکی از دیوارها بود.
کسی تو کرمان اصلا اونو نمیشناختش. سالها گذشت، خیلی اتفاقها افتاد.
انقلاب شد، جنگ شد. ولی هیچ چیز و
هیچ کس نتونست، مشکلات شخصی، بیماری، و حتی در اوج جنگ هرگز اجازه نداد ساختنِ اون دانشگاه متوقف شه.
و در تمام این مراحل همسرش در کنارش بود و لحظهای ترکش نکرد. اون دانشگاه ساخته شد. یکی از زیباترین، مجهزترین دانشگاههای ایران.
شامل دانشکدههای مختلف تقریبا در تمامی رشته ها. سرانجام در ۲۴ شهریور ۱۳۶۴ در حضور خودش و همسرش ، اون دانشگاه افتتاح شد. دانشگاهِ شهید باهنرِ کرمان! نامی از او بر هیچ جا نبود غیرِ از همون عکسِ کوچیکِ قدیمی تو اون اتاق کوچیک.
وقتِ سخنرانی افتتاحیه گفته بود که چقدر خوشحاله که اون دانشگاه رو ساخته و حس میکنه که این فرزندانِ خودش هستند که به اون دانشگاه میان. و آرزو کرده بود که اتاقِ کوچکی در ورودی اون دانشگاه داشت که با همسرش اونجا زندگی میکرد و میتونست آمد و رفتِ هر روزه ی فرزندانش رو ببینه.
اتاقی به اون داده نشد. ولی او ادامه برایِ اتمامِ اون دانشگاه رو هرگز متوقف نکرد. دانشکدههای مختلف یکی بعد از دیگری شروع به کار کردند.
آخرین دانشکده ، دانشکدهِ پزشکی بود.
در کنارِ این دانشکده او و همسرش یک بیمارستانِ ۳۵۰ تخت خوابی هم ساخته بودند.
روز افتتاحِ اون دانشکده دقیقا با فارغ التحصیلی من
افتتاحیه رفتم، همه ی دانشجوها از رشتههای مختلف اومده بودند.
جا برایِ سوزن انداختن نبود. کسی حتی نمیدونست که اونا اومدن یا نه. بیشترِ ماها هیچ تصویری از اونا ندیده بودیم.وقتی رئیس دانشگاه کرمان سخنرانی کرد و گفت به پاسِ تمامِ تلاشها و کاری که کرده اند دانشکده و بیمارستانِ دانشگاهِ کرمان به نام او نامگذاری شده، و با اصرار از او و همسرش خواست که پشت تریبون بیان و شروع به کارِ اونجا رو رسما اعلام کنند، اون وقت ما زوجِ پیر و کوچیک و لاغر اندامی رو دیدیم که از پلهها بالا رفتند. هیچ سخنرانی نکردند و هیچ نگفتند. فقط اونجا ایستادند و دانشجوها همه بدونِ هیچ هماهنگی قبلی همه با هم به احترامشون بلند شدند و برایِ بیشتر از ۲۰ دقیقه فقط دست زدند. و اونا فقط نگاه کردند و گریه کردند. زنده یادان فاخره صبا و علیرضا افضلی پور.هم اکنون هر دو در کنار هم و در قبرستان ظهیرالدوله آرمیده اند.
#برداشت_ازاد
#داستانک
#تلنگر
@jpz09399909120
9.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
محال است باشنیدن این ابیات کسی به فکر فرو نرود
شعری با مضمون عمر از استاد شهریار
واقعا شنیدنی است
مهندسی کلمات که استاد انرا به نظم کشید
#ادبی
#موسیقی
#تلنگر
@jpz09399909120
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این کودک پولاشو جمع کرد که ساز بخره که ...
خدایا شکرت که هنوزم آدمای خوب کنارمون هست 🥲❤️
#عمومی
#تلنگر
ﺍﺳﺘﺎﺩﯼ ﺍﺯ ﺷﺎﮔﺮﺩﺍﻥ ﺧﻮﺩ ﭘﺮﺳﯿﺪ: ﺑﻪ ﻧﻈﺮ ﺷﻤﺎ ﭼﻪ ﭼﯿﺰ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺭﺍ ﺯﯾﺒﺎ میکند؟
ﯾﮑﯽ ﮔﻔﺖ: ﭼﺸﻤﺎﻧﯽ ﺩﺭﺷﺖ...
ﺩﻭﻣﯽ ﮔﻔﺖ: ﻗﺪﯼ ﺑﻠﻨﺪ...
ﺩﯾﮕﺮﯼ ﮔﻔﺖ: ﭘﻮﺳﺘﯽ ﺷﻔﺎﻑ ﻭ ﺳﻔﯿﺪ...
ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺩﻭ ﻟﯿﻮﺍﻥ ﺍﺯ ﮐﯿﻔﺶ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺁﻭﺭﺩ؛
ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻟﯿﻮﺍﻥﻫﺎ ﺑﺴﯿﺎﺭ گرانبها ﻭ ﺯﯾﺒﺎ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺳﻔﺎﻟﯽ ﻭ ﺳﺎﺩﻩ...
ﺳﭙﺲ ﺩﺭ ﻫﺮ ﯾﮏ ﺍﺯ ﻟﯿﻮﺍﻥﻫﺎ ﭼﯿﺰﯼ ﺭﯾﺨﺖ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺷﺎﮔﺮﺩﺍﻥ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﺩﺭ ﻟﯿﻮﺍﻥ ﺭﻧﮕﯿﻦ ﻭ ﺯﯾﺒﺎ ﺯﻫﺮ ﺭﯾﺨﺘﻢ ﻭ ﺩﺭ ﻟﯿﻮﺍﻥ ﺳﻔﺎﻟﯽ ﺁﺑﯽ ﮔﻮﺍﺭﺍ..!!
ﺷﻤﺎ ﮐﺪﺍﻣﯿﮏ ﺭﺍ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ میکنید؟
ﻫﻤﮕﯽ ﺑﻪ ﺍﺗﻔﺎﻕ ﮔﻔﺘﻨﺪ ﻟﯿﻮﺍﻥ ﺳﻔﺎﻟﯽ ﺭﺍ..!!
ﺍﺳﺘﺎﺩ ﮔﻔﺖ: میبینید؟! ﺯﻣﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺩﺭﻭﻥ ﻟﯿﻮﺍنﻫﺎ ﺭﺍ ﺷﻨﺎﺧﺘﯿﺪ ﻇﺎﻫﺮ ﺑﺮﺍﯾﺘﺎﻥ ﺑﯽ ﺍﻫﻤﯿﺖ ﺷﺪ.. !!
📌ﺣﯿﻒ ﮐﻪ ﺩﺭﻭﻥ انسانها ﺩﯾﺮ ﺭﻭ میشود.. #اخلاقی
.@jpz09399909120