گفت: هیچکس از دوریِ کسی نمرده! مرده؟
گفتم: اونایی که مردن، زبانِ گفتن ندارن.
#سیدمحمد_مرکبیان
میلیاردها آدم توی این دنیا هست که همهشون میتونن بیتو زندگی کنن. چرا من نمیتونم؟
من نمیتونم بیتو زندگی کنم!
کاری که از یه بچهء پنجساله هم برمیاد!
#رومن_گاری
- خداحافظ گاری کوپر -
هزار کاکُلی شاد
در چشمان توست
هزار قناری خاموش
در گلوی من
عشق را
ای کاش زبان سخن بود...
#احمد_شاملو
و رسالت من این خواهد بود
تا دو استکان چای داغ را
از میان دویست جنگ خونین
به سلامت بگذرانم
تا در شبی بارانی
آنها را
با خدای خویش
چشم در چشم هم نوش کنیم...
#حسین_پناهی
. حوالي ساعت
❤️❤️:❤️❤️
شـــد و باز قلب مڹ...
شعرے براے ناز نڪَاهت
ســـروده است
ایڹ صفر عاشقي همہ از
عشق روے توست
ناز نــڪَاه تو دڸ مـــڹ را
ربــــوده
به هیچ یک از ...
فصل هایِ سال شبیه نبود!
تنها، بلد بود...
هم چون پاییز عریانم کند از احساس،
هم چون بهار شکوفه وعده بیافریند در دل ،
هم چون زمستان سردم کند از بی مهری،
هم چون تابستان آتشم بزند از فراق ،
او خود فصلی بود،
فصل ِتمام شدن ِ من...
#امیر
🌹🌹🌹🌹🌹
تقدیم به مردهای تنها...
خودم ...
وهمه کسانی که تنهایی خود را بادنیای رنگارنگ عوض نکردن...
عاقبت از نفس افتاده ترین مرد شدی
وارث واقعی قافیه ی درد شدی
به بهاران نرسیدی همه ی عمر ولی
پیش از انی که به پاییز رسی زرد شدی
پیش خورشید دروغین گروهی گمراه
تا که اثبات صداقت بکنی گرد شدی
مثل فرمانده که پشت سرخود خالی دید
چاره ای نیست وتسلیم عقبگرد شدی
اتشی بودی ودر کوره ی یاران ،یک عمر
زیر خاکستر نامردیشان سرد شدی
مهر دیوانگی اخر به دلت خورده وچون
مهره ای سوخته از بازیشان طرد شدی
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
بجای همه کسانی که از زن
رنگ لبهایش را می شناسند نه رنگ احساسش،
موهایش را می پسندند نه حرفهایش،
چشمهایش را ستایش میکنن نه نگاهش،
زنگ صدایش را می خواهند نه قدرت کلامش،
زیبایی اندامش را می ستایند نه بلوغ افکارش،
عجیجم وعجقم صدایش می زنند نه بانو وخاتون
و
بجای همه ی اینها که عروسک بازند
من شرمسارم...
شرمسارم ازاینکه عکسهای برهنه بیشتر از جمله های زیبا لایک میخورند.
زخم هایی که بر قلب داریم....
اگر چه جایشان هرگز خوب نخواهد شد
ولی به یادمان خواهد آورد
که ما هم
کسانی را دوست داشته ایم...
حقیقتِ تلخ آنجاست
که قلب همواره خواهد تپید
زخم بارها باز خواهد شد
و "دوست_داشتن"
چون عفونتی خوش خیم
تمام وجودمان را خواهد گرفت
شاید برای همین است که آدم های زخم خورده
همیشه لبخندی ملایم و سرد
روی لب دارند....
🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
#پندانه
🔴 دعوا کن ولی با کاغذت 😳
اگر از کسی ناراحتی یک کاغذ بردار و یک مداد
هر چه خواستی به او بگویی روی کاغذ بنویس.
خواستی داد هم بکشی ،
تنها سایز کلماتت را بزرگ کن نه صدایت را .
آرام که شدی برگرد و کاغذت را نگاه کن ...
آنوقت خودت #قضاوت کن.
حالا می توانی
تمام خشمِ نوشته هایت را با پاککُنت پاک کنی،
دلی هم نشکانده ای
وجدانت را هم نیازرده ای
خرجش همان مداد و پاک کن بود
نه بغض و پشیمانی
آری گاهی می توان از کورۀ خشم پخته تر بیرون آمد.
مهربان تر #زندگی کنیم ...‼️
💖 💖
🔻 مادرهای ما از نسل مادرهایی هستند که تخت دونفره نداشتند اما شب سرشون رو با شریک زندگیشون، روی یک متکا میذاشتند .... #عاشقانه هاشون رو جااااار نمیزدند .....
🔻مادرهای ما از نسل #مادر هایی هستند که به #قناعت و قانع بودن #افتخار میکردند .
مادرهای ما یک میز پر از عطر و لاک و سرخاب و رژ لب نداشتند، اما بعد از حمام لپهاشون گـ🌸ـل می انداخت و لباسهاشون بوی عطرِحنا و #گلاب میداد!
🔻مادرهای ما با کم و زیادِ #زندگی ساختن و دَم نزدند و صبور بودند.
کیک تولد و کادوی ولنتاین و سالگرد ازدواج نداشتند اما #خنده هاشون عمیق و از ته دلـ💗 بود!
🔻مادرهای ما هود وماکروفر وظرفشویی نداشتند اما خونه هاشون همیشه بوی #تمیزی میداد، عطرِ غذاشون تا سر کوچه میومد، سبزی و نون تازشون همیشه تو سفره بود، شیشه های ترشیشون روی طاقچه چیده بود😋
🔻 نگران مانیکور پدیکور ناخنهاشون نبودند، با دستهاشون کتلت درست میکردند اونقدر خوشمزه که انگشتامون رو هم باهاش میخوردیم🍲
🔻مادرهای ما واقعی بودند!
زنده هاشون موندگار😘 و رفته هاشون بهشتی ..🌸
♥️♥️
میترسم بمیرم و کسی تو را نشناسد
و نداند اینهمه دیوانگی
در این درخت پرتقال
برای که بود...
#جواد_گنجعلی
4_419002402213987101.mp3
8.93M
حال همهء ما خوب است
اما تو باور نکن
#سیدعلی_صالحی
- صدای خسرو شکیبایی -
کاش من و تو
دوجلد از یک رمان عاشقانه بودیم
تنگ در آغوش هم
خوابیده در قفسههای کتابخانهای روستایی
گاهی ترا
گاهی مرا
تنها بهسبب تشدید دلتنگیهایمان
به امانت میبردند
حتمٲ بخوانید
همسر پادشاه, دیوانه ای را دید ، كه با كودكان بازی می كرد و با انگشت بر زمین خط می كشید .
پرسید : چه می كنی ؟
گفت : خانه می سازم
پرسید : این خانه را می فروشی ؟
گفت : می فروشم .
پرسید : قیمت آن چقدر است؟
دیوانه مبلغی را گفت !
همسر پادشاه فرمان داد كه آن مبلغ را به او بدهند ،
دیوانه پول را گرفت و میان فقیران قسمت كرد .
هنگام شب پادشاه در خواب دید كه وارد بهشت شده ، به خانه ای رسید
خواست داخل شود اما او را راه ندادند و گفتند :
این خانه برای همسر توست...!!
روز بعد پادشاه ماجرا را از همسرش پرسید:
همسرش قصه ی آن دیوانه را تعریف كرد !
پادشاه نزد دیوانه رفت و او را دید كه با كودكان بازی می كند و خانه می سازد .
گفت : این خانه را می فروشی ؟
دیوانه گفت : می فروشم .
پادشاه پرسید : بهایش چه مقدار است ؟
دیوانه مبلغی گفت كه در جهان نبود !
پادشاه گفت : به همسرم به قیمت ناچیزی فروخته ای !
دیوانه خندید و گفت : همسرت نادیده خرید و تو دیده می خری
میان این دو، فرق بسیار است...!!!
ارزش كارهای خوب به این است كه برای رضای خدا باشد نه برای معامله با خدا
درهمه کارا رضایت خدا ...
May 11
سفر در چمدان آرام نمیگرفت
و دیدن تو رنجی را کم نمیکرد
به کوه رفتم
و تا صبح در چادر مسافرتی منتظر ماندم
نه خرسی به من هجوم آورد
نه مونوکسید کربن کارم را تمام کرد
میبینی؟
حتی برای خوب مردن هم باید شانس بیاوری
من از تو میمردم اما
تو زندگانی من بودی...
تو با من میرفتی
تو در من میخواندی
وقتی که من خیابانها را
بی هیچ مقصدی میپیمودم
تو با من میرفتی
تو در من میخواندی...
#فروغ_فرخزاد
دوستت ندارم يك
دوستت ندارم دو
دوستت ندارم سه
دوستت ندارم...
در من
كودكی مغرور
در محاصرۀ نيمكتهای خالی نشسته
و جريمههای دلش را مینويسد
شرحه شرحه...