eitaa logo
🌹دختران مشکات 🌹
2.2هزار دنبال‌کننده
5.8هزار عکس
3هزار ویدیو
55 فایل
دختران مشکات مدیر کانال👇 @yas1386 پویشی از جنس #دخترانه اینجا دختران میدان دار عرصه فرهنگی اند #جوان_نوجوان_بانوان_نشاط_امید_آینده_زندگی_طراوت #جهت_کپی باادمین هماهنگ وصحبت کنید 👆 #تبادل_تبلیغ 👇👇 @Tabligh_meshkat
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹پنج شنبه های شهدایی🌹 💌💌 قبل از رفتن به عملیات بود. قرار شد کمی به کارهایش برسد و سر و سامانی به امور اداری و غیر اداری اش بدهد و بعد به خانه بیاید👌 در اتاق مشغول کار بودم و نفهمیدم که برگشته. وقتی از اتاق بیرون آمدم دیدم جلوی فریزر ایستاده و مشغول تمیز کردن آن است😳 با تعجب پرسیدم کی اومدید که من متوجه نشدم؟؟؟؟ چرا زحمت می کشید؟؟؟ نگذاشت حرفم را ادامه دهم، گفت دیدم حالت خوب نیست گفتم تا قبل از رفتن دستی به فریزر بکشم که شما اذیت نشی☺️ @ka_meshkat
💕💕 💌 معرفی شهید 🌷☘🌷☘🌷☘🌷☘🌷☘ پدرش می گفت: گلدسته چون تنها دخترم بود، خیلی بهش علاقه داشتم♥️ یه بار که در زمان جنگ به خونه اش در دزفول رفته بودم، دیدم شب موقع خواب با پوشش کامل می خوابه😳 تعجب کردم؛ در اون هوای گرم جنوب، خوابیدن با لباس زیاد کار آسونی نبود! علت رو که پرسیدم، گفت: « پدر جون، اینجا هر لحظه ممکنه بمبارون شود؛ باید از هر نظر آمادگی داشته باشیم. ممکنه فردا صبح زنده نباشیم. پس باید پوشش کامل داشته باشیم تا وقتی ما رو از زیر آوار خارج می کنن، مشکلی وجود نداشته باشه🍀 @ka_meshkat
💕💕 💌 معرفی شهید 🌹🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌺 شب ها در سرمای خونه نماز شب می خوند🕞📿 دلش نمی خواست کسی او رو در حال خوندن نماز شب ببینه🍀 همیشه قبل از اینکه از مدرسه به خونه بره🏡 اول به مسجد المهدی می رفت، نماز می خوند، بعد به خونه می رفت 🌹 در اول فروردین سال 1361 هنگام برگشتن از مسجد توسط منافقین ربوده شد و با خفه کردن او با چادرش او رو به شهادت رسوندن😔🥀 پیکر پاکش رو در گلستان شهدای شهر اصفهان زیر یه درخت کاج دفن کردن🖤 @ka_meshkat
💕💕 💌 معرفی شهید 🌷🌹🌹🌹🌹🌺🌹🌹🌹🌹🌷 آلکس وینز مردی که به بانوی محجبه ی مصری ،ساکن آلمان توهین کرده و دشنام داده بود 🚫 در سال 2008 وینز به مدت چندین دقیقه در پارکی 🏕که بانوی محجبه همراه پسرش به آنجا رفته بود، به وی توهین کرده و دشنام داده بود ‼️‼️ سپس در دادگاهی ⚖ که برای رسیدگی به این امر تشکیل شده بود توسط فرد مجرم و در برابر دیدگان فرزند و همسرش و قاضی و ... با 18ضربه چاقو 🔪به شهادت رسید😳😳😔😔🥀 بانویی که به دلیل داشتن حجاب در برابر دیدگان فرزندش شهید شد😔 @Ka_meshkat
💕💕 💌معرفی شهید 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 🔴‏کومله‌ها بشدت شکنجه اش کرده بودن، هیچ ناخنی در دست و پا نداشت😔 جای جای سرش شکسته و کبود بود، موهای سرش رو تراشیده و در روستا میگردوندن😭 شرط رهاییش توهین به حضرت امام(ره) بود اما او مقاومت کرد؛ پس از یازده ماه اسارت و شکنجه‌های بسیار در ۱۷ سالگی زنده بگورش کردن و عند ربهم یرزقون شد♥️ @ka_meshkat
💕پنج شنبه های 💕 💌 نام:مَروِه نام خانوادگی: شِربینی تاریخ تولد: ۷ اکتبر ۱۹۷۷ محل تولد: مصر تاریخ شهادت: ۱ ژوئیه ۲۰۰۹ محل شهادت: آلمان مذهب: اسلام http://eitaa.com/joinchat/611057667Cde6fe6cd16 ╭━═━⊰🍃🌹🍃⊱━═━╮ @ka_meshkat ╰━═━⊰🍃🌹🍃⊱━═━╯
💗💗 🌸شهیده صدیقه رودباری🌸 مادر تازه از بازار برگشته بود خانه. خسته بود. روی پله ها نشست. صغری گفت، صدیقه جان، آبجی یه لیوان آب برای مادر بیار☺️ صدیقه به حرف خواهر بزرگترش با لیوان آب کنار مادر آمد و گفت، برای چی هر روز، هر روز راه می افتید میرید بازار و خودتون رو خسته می کنید؟؟؟؟ بازار چه خبره؟🧐 چکار دارید اونجا؟🤔 خواهرش گفت: آدم که دختر دم بخت داره، باید از قبل آماده باشه😉 دختر جهاز می خواد، اسباب رختخواب، اسباب آشپزخانه، سرویس قاشق چنگال، اسباب سماور، چند قواره پارچه نبریده تو بقچه. موقع عروسی، آورد و بُرد داره، جا خالی را داره، مادر باید از حالا به فکر باشه👌 مادر گفت، الهی خیر ببینی صدیقه جان! دختر دم بخت مادر، جعبه ها را ببر توی انباری، قوطی برای قند و شکر و چای کنار سماور خریدم، ببین خوشت میاد مادر؟ رنگشُ دوست داری؟ صدیقه میان حرف مادر دوید و گفت، جهاز من تفنگه🤓 مادر روسری اش را باز کرد و گفت، من که نمی گذارم تو بری سربازی. بری سپاه دانش شاه بشی، خدمت کنی. من بچمو دوست دارم، نمی گذارم اینطور جاها بره🤨🤨🤨 صدیقه کنار خواهرش نشست و گفت: اونجا که خودم هم قبول ندارم، من سربازه آقا هستم. مادر دستش را روی زانو گذاشت و در دل گفت: آقا خودشون گفتن سربازها من توی قنداق هستن، راست می گفتن، همونا که بزرگ شدن، همونا چیز فهم شدن. و بلند رو به صدیقه گفت، حالا کو تا شرِّ شاه از سر ما کم بشه و لازم باشه، تو تفنگ دست بگیری و به فکر اینجور چیزها باشی، تو حالا 14 سال بیشتر نداری، اینجور حرفها رو هم نزن از کی یاد گرفتی؟ و خودش در دل جواب داد، صغری، عبدالخالق، حمید چهارتایی، خواهر و برادر که گوشه اتاق می نشینند و پچ پچ می کنند همین حرفها را می زنند. سپس با صدای بلند گفت: صغری جان بیا اینها را ببر توی انباری☘ http://eitaa.com/joinchat/611057667Cde6fe6cd16 ╭━═━⊰🍃🌹🍃⊱━═━╮ @ka_meshkat ╰━═━⊰🍃🌹🍃⊱━═━╯
💗🌸💗🌸💗🌸💗🌸💗🌸 🌸شهیده صدیقه رودباری🌸 مادر دستش را روی زانو کوبید و رو به دختر بزرگش گفت: شما می خواهید برید کردستان، اجازه شما دست شوهرت، برید در امان خدا، این صدیقه چرا؟؟؟؟؟ اصلاً بیاد کردستان چکار کنه؟؟؟؟؟ از صبح تا غروب، شنبه تا چهارشنبه که مدرسه و انجمن اسلامی و مسجد و هزار تا جای دیگه است، چهارشنبه عصر و پنجشنبه که هر هفته، این طرف و اون طرف، این شهر اون شهر، جهاد سازندگیه☺️ صبح جمعه که خانم باید بره بهشت زهرا، عصر جمعه که باید بره خانه سالمندان من که این بچه را اصلاً نمی بینم، منکه هر وقت دیدمش یا سرش توی کتاب و نوشتنه، یا سرنماز و سجاده، بخدا دلم براش تنگ می شه من چه گناهی کردم؟😭😭😭😭😭😭 منم مادرم. اصلاً کردستان چه خبره که شما هم می خواهید برید اونجا؟ صغری لیوان آب را دست مادر داد تا قدری آرام بگیرد بعد برای دلجویی از او گفت: مادرجان، با انجمن اسلامی مخابرات میریم کارهای فرهنگی بکنیم. آقای قندی «شهید بزرگوار قندی» هم هستن، مواظب هستن، بسپار به خدا، ببین چطور صدیقه اشک می ریزه دل سنگ آب می شه. گناه داره مثه مرغ پرپر می زنه، یکبار که بیاد هوسش می شکنه، آنقدر اونجا بهش سخت می گذره، که توبه کنه، شما اجازه بده. مادر آهی کشید و با تعجب رو به صدیقه گفت: صدیقه و ترس از سختی؟ صدیقه و شکایت از سختی؟ صدیقه و پشیمان شدن، صدیقه و بداخلاقی... کجا پشیمان می شود؟ الله اکبر چی بگم مادر. اما دفعه اول و آخرت باشه هرکاری می خواد بکنه همین جا، دیگه جنوب و غرب و چه می دونم، این طرف، اون طرف خبری نیست. گریه صدیقه بند آمده بود که گفت: الهی قربونت برم نرگس خانم مامان خوشگلم😂😂😂😂 صدیقه برای اولین بار به کردستان رفت. http://eitaa.com/joinchat/611057667Cde6fe6cd16 ╭━═━⊰🍃🌹🍃⊱━═━╮ @ka_meshkat ╰━═━⊰🍃🌹🍃⊱━═━╯
🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃 💕💞 بی تعارف و احوالپرسی بریم سراغ شهیدی که خیلی ازش حرف دارم برای گفتن قسمت 1⃣ هستین دیگه ؟؟؟ اگر دوست داشتین رفقاتونم دعوت کنین شناخت شهدا کمک میکنه به بهتر زندگی کردنمون و اینکه بهتر راه رو بشناسیم اخه با این ستاره ها گم شدن خیلی محاله خب اول از همه میخوام در باره ی حسن چند تا نکته بگم که حسن جسور و نترس و شجاع بود ۱۵ سال مربی آموزش بود حسن یک بچه مشهدی با عشق بود🌸 که اگر میدیدش میگفتی این عناوینی که قراره الان راجبش بشنوی اصن باورت نمیشه بس که خاکی بود و بی ریا مغازه نونوایی داشت خونه داشت موتور داشت زندگی راحتی داشت ولی عاشق انقلاب و نظام و ولایتش بود اینا رو اینجوری براتون بگم که داش حسن ما مربی خیلی قهاری بود تو چی؟! بخون فقط مغزت سوت نکشه مربی راپل بود مربی کایت و پاراگلایدر مربی غواصی و مربی شکار بود یکی از خصوصیات خیلی خاص حسن حضور فعالش بود تو فتنه ها مخصوصا سال هشتاد و هشت از شجاعتش که نپرس وقتی نوع شهادتش رو برات گفتم میفهمی حسن کی بود و چه کرد این مرد اولین شهید مدافع حرم مشهدی بود اصن حسن باعث شد شهادت بچه های مدافع علنی بشه و تشیع ها شروع بشه با تمام جسارت و علم و تواناییهاش همیشه خنده روی لب اطرافیانش میاورد عقیده ش این بود بچه حزب اللهی باید عین امام و مقتداش علی علیه السلام باشه به وقتش خنده به وقتش خشم👌 مثلا رضا سنجرانی میگفت وقتی جلسات مربی ها بود از بس که حسن شیرین خاطره تعریف میکرد بهش در گوشش میگفتیم و ازش میخواستیم داداش تو تعریف کن برای همه☺️ حسن عاشق شکار و تفریح و مسافرت بود خیلی شوخ طبع و جوک بود ☺️ اما نمیدونم خاطرات طنزش رو قبل از خاطره ی شهادتش بگم یا بعدش؟! بذارین اول شادتون کنم با یادش آخرش دلتون رو بشکنم و با دل شکسته دعام کنین یه روز حسن با سه تا از رفقای مشهدی میرن حرم آقامون علی ابن موسی الرضا علیه السلام💚 حسن میگه بچه ها بیاین من یک ویلچر میگیرم سوار میشم بیینیم ملت چیکار میکنن 😱😜😜😂 شب ولادت یکی از ائمه ی اطهار بوده و حسن هم خوشتیپ میشینه روی ویلچر میگفت من رو‌ ویلچر و دوستام دورم بودن و هر کس میدید میگفت آخی جووون مردم فلجه😔😔 دوستامم میگفتن برای دوستمون دعا کنین😔😔 😜😜😂😂😂😂😂😂😂 ◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️ http://eitaa.com/joinchat/611057667Cde6fe6cd16 ╭━═━⊰🍃🌹🍃⊱━═━╮ @ka_meshkat ╰━═━⊰🍃🌹🍃⊱━═━╯
🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃 💕پنج شنبه های شهدایی💕 قسمت 2⃣ رسیدیم نزدیک ضریح پشت پنجره فولاد همه برام‌ دعا میکردن😂 میگفت یکدفعه دیدم یک پسری مزاحم دختری شده 🤨😳 هی دوست داشتم پاشم بزنمش٬ هی عصبانیتم رو میخوردم ولی هی با صورتم عصبانیتم رو‌بهش نشون‌ میدادم🤨🤨🤨🤨🤨 نمی فهمید 😡 میگفت منم به رفقام گفتم آماده باشید من پاشدم دوییدم شما هم فرار کنید... میگفت یکدفعه دیدم پسره بازم مزاحم دختره شد بلند شدم زدم تو گوشش و فراااااااااااار دوستامم دنبالم ... مردم فکر کرده بودن شفا گرفتم ☺️☺️ اونها هم دنبالم منو بگیرن و تبرک کنن خخخخخخخخ😂😂😂😂 ما هم‌ فرار تا از‌ حرم رفتیم بیرون 😁😁😁😁😁😁😁😁😁😁😁😁😁😁😁😁😁😁😁😁😁😁😁😁😁😁😁😁😁😁😁😁😁😁 خیلی خیلی جوک و شوخ طبع بود اره شهدا خشک نبودند اخمو نبودند خاص نبودند عین من و تو بودن ولی به وقتش اون چیزهایی که یاد گرفته بودند رو پس دادن انبار نکردن و تقیه و این حرفا که من بمونم بقای اسلام رو تضمین کنم و این بهانه هایی که خیلیهامون میاریم تا از مسیولیت فرار کنیم میگفت: یه روز با حسن تو حلب داشتیم با موتور میرفتیم هی دیدم حسن پایین رو نگاه میکنه هی بهش گفتم جلوت رو ببین یازم حسن سرش پایینه رو موتور عصبانی شدم بهش گفتم سرتو بالا بگیر تصادف میکنیم😳🤨 حسن گفت: نمیبینی خانمهایی بی حجاب هستن! ◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️ http://eitaa.com/joinchat/611057667Cde6fe6cd16 ╭━═━⊰🍃🌹🍃⊱━═━╮ @ka_meshkat ╰━═━⊰🍃🌹🍃⊱━═━╯