🌾🌸🌾🌸🌾🌸🌾🌸
#شهید_حسن_قاسمی_دانا
قسمت 3⃣
یادش بخیر
سردار بزرگ فاطمیون
این جمله از شهید بزرگ #سید_حکیم
نقل شده :
وقتی حسن شهید شد احساس کردم چند نفر شهید شدن
چون وقتی حسن بود همه کارها رو انجام میداد ...
این خاطره ی شهید مصطفی صدرزاده هم راجب حسن موید همین حرف سید حکیم هست:
میگفت ما تو محاصره گیر کرده بودیم
تو عملیاتی بود که حسن نبود
یکبار دیدیم از یک جناح چند نفر اومدند
برای کمک با آرپیجی و کلاش و پی کا و سمت دشمن تیر اندازی
ما تونستیم از محاصره در بیایم و کمک به موقع بود و دقیق 👌
خلاصه نجاتمون دادن بچه ها
#شهید
#مدافعان_حرم
#الگوی_آسمانیم
◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️
#دختران_مشکات
http://eitaa.com/joinchat/611057667Cde6fe6cd16
╭━═━⊰🍃🌹🍃⊱━═━╮
@ka_meshkat
╰━═━⊰🍃🌹🍃⊱━═━╯
🌺🍃🌺🍃
#شهید_حسن_قاسمی_دانا
قسمت 4⃣
بعد از عملیات فهمیدیم که حسن تنها بوده 😳😳😳😳
از یک پنجره با کلاش میزده از جای دیگه ار پی جی از جای دیگه پی کا
تنهایی دشمن رو تار و مار کرده بود
☺️👏
حرف از این مرد بزرگ زیاده
اونقدرا که هرچی بگم کم گفتم
اها تا یادم نرفته اینم بگم
حسن مسئول گردان تک تیراندازهای فاطمیون بود
و اما شهادتش
تو منطقه ی حی الزهرا
شب جمعه بود و عملیات باز پس گیری مناطق مسکونی
مصطفی تعریف میکرد باید اون خونه ها پاک سازی میشد و من وایسادم گفتم داوطلب میخوام یا علی بگه
میگفت اولین نفر حسن بلند شد
خلاصه با چند نفر رفتیم کار رو تموم کنیم
شونزده تا داعشی دو تا اتاق اون طرف تر بودن و باید پاکسازی میکردیم
میگفت من زخمی شده بودم و یکی دیگه از بچه هام زخمی بود
دیدم حسن نارنجک برداشت اومد بره سمتشون
گفتمحسن کجا
گفت یکی باید کار رو تموم کنه
و از سوراخ دیوار اومد بره داخل و آخرین نگاه رو بهم کرد
مصطفی میگفت تو دلم گفتم حسن ترسیده
ولی دیدم زیر لب داره زمزمه میکنه
میگفت ذکر آخر رو گفت و رفت تو
صدای تیر اومد و انفجار
شیش تا تیر به شکمش خورده بوده😭
اما خودش انتقام خودش رو گرفت
شونزده تا حرومزاده رو بدرک فرستاده بود
اینجور مردانی داشتیم
که مادر گیتی مثلشون نخواهد دید♥️
هر چه داشتن به عشق دفاع از عمه ی سادات گذاشتند و رفتند
پیکرش روز شهادت امیرالمومنین علیه السلام برگشت
و روز شهادت عمه ی سادات تشیع شد
◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️
#شهید
#مدافعان_حرم
#الگوی_آسمانیم
#دختران_مشکات
http://eitaa.com/joinchat/611057667Cde6fe6cd16
╭━═━⊰🍃🌹🍃⊱━═━╮
@ka_meshkat
╰━═━⊰🍃🌹🍃⊱━═━╯
💕#پنجشنبه_های_شهدایی💕
حجت الاسلام انجوی نژاد میگفتن :
یه جوونی اومد کنارم نشست و گفت: حاج آقا یه خاطره برات تعریف کنم؟؟؟؟؟
گفتم: بفرمایید
...
عکس یه جوونی رو بهم نشون داد و گفت: اسمش عبدالمطلب اکبری بود.
زمان جنگ توی محله ما مکانیکی می کرد و چون کر و لال بود، خیلی ها مسخره اش می کردند😔
یه روز با عبدالمطلب رفتیم سر قبر پسر عموی شهیدش غلامرضا اکبری. عبدالمطلب سر قبرش نشست و بعد با زبون کر و لالی خودش با ما حرف میزد، ما هم میگفتیم چی میگی بابا؟؟؟؟
محلش نذاشتیم.
هرچی سرو صدا کرد هیچکس محلش نذاشت.
وقتی دید ما نمیفهمیم کنار قبر پسر عموش با انگشت یه چارچوب قبر کشید و نوشت ؛ شهید عبدالمطلب اکبری.
ما تا این کارش رو دیدیم زدیم زیر خنده و شروع کردیم به مسخره کردن!!!
وقتی دید مسخره اش می کنیم و بهش می خندیم، بنده خدا هیچی نگفت!
فقط یه نگاهی به سنگ قبر کرد و با دست، نوشتهاش رو پاک کرد. بعد سرش رو انداخت پائین و آروم از کنارمون پاشد و رفت ...
ادامه داره .....👇👇
#الگوی_آسمانیم
🌺🌺🌺◾️◾️◾️◾️🌺🌺🌺
.•°°•.🏴.•°°•.
🏴 🏴
`•. ༄༅ #دختران_مشکات
°•¸.•°
http://eitaa.com/joinchat/611057667Cde6fe6cd16
#پنجشنبه_های_شهدایی
فردای اون روز عازم جبهه شد و دیگه ندیدیمش.
۱۰ روز بعد شهید شد و پیکرش رو آوردند!
جالب اینجا بود که دقیقا همونجایی دفن شد که با دست قبر خودش رو کشیده بود و ما مسخرش کردیم!!!
وصیت نامه اش خیلی سوزناک بود نوشته بود :
” بسم الله الرحمن الرحیم ” یک عمر هر چی گفتم به من میخندیدند،
یک عمر هر چی میخواستم به مردم محبت کنم، فکر کردند من آدم نیستم و مسخرهام کردند.
یک عمر هر چی جدی گفتم شوخی گرفتند،
یک عمر کسی رو نداشتم باهاش حرف بزنم،
خیلی تنها بودم😔
اما مردم،حالا که من رفتم بدونید، هر روز با آقام امام زمان(عج) حرف میزدم .
آقا گفت: تو شهید میشی☘
جای قبرم رو هم بهم نشون داد.
این را هم گفتم ولی مسخره ام کردید.
#الگوی_آسمانیم
#تنها_شهید_ناشنوای_استان_فارس
🌺🌺🌺◾️◾️◾️◾️🌺🌺🌺
.•°°•.🏴.•°°•.
🏴 🏴
`•. ༄༅ #دختران_مشکات
°•¸.•°
http://eitaa.com/joinchat/611057667Cde6fe6cd16
💕#پنج_شنبه_های_شهدایی💕
💌 #معرفی_یک_شهید
شهید مصطفی صدرزاده با نام جهادی سید ابراهیم، فرمانده ی ایرانی گردان عمار از لشکر مقتدر فاطمیون بود.
فاطمیون از رزمندگان افغانستانی مدافع حرم تشکیل شده و
همراه شدن مصطفی با فاطمیون روایت جالب و عجیبی دارد😊
همسرش نقل می کند که مصطفی توانایی عجیبی در یادگیری زبان و تقلید لهجه ها داشته است. او به مشهد می رود، ریش هایش را کوتاه می کند و به مسئول اعزام می گوید که یک افغانستانی است😂
مصطفی بیشتر از دو سال در مناطق مختلف سوریه درگیر نبرد با جریان تکفیر بود. و در آخر به آرزویش رسید 🕊
#الگوی_آسمانیم
#ما_را_مدافعان_حرم_آفریده_اند
•••🍁🍁🍁🍁🍁•••
#دختران_مشکات
http://eitaa.com/joinchat/611057667Cde6fe6cd16
╭━═━⊰🍃🌹🍃⊱━═━╮
@ka_meshkat
╰━═━⊰🍃🌹🍃⊱━═━╯
📒 #قرار_بی_قرار(زندگی نامه ی شهید مصطفی صدر زاده)
✍ #نویسنده_فاطمه_سادات_افقه
🌀 #انتشارات_روایت_فتح
💌 یک لقمه از کتاب
مادرش میگوید یک روز صبح با صدای یک گاو بیدار شدیم😂 🐄
با آقا محمد (پدر مصطفی) رفتیم پارکینگ تا ببینیم قضیه چیست 🤔
دیدم محمدحسین به شوخی
یک پلاکارد زده و مقدم گوساله ای را گرامی داشته 😳
مصطفی هم با لبخند به گوساله ی تَهِ پارکینگ اشاره کرد و گفت: چطوره؟؟؟؟؟.آقا محمد گفت این چه بساطیه راه انداختید🤨
مصطفی دستی به بدن گوساله کشید و گفت: همیشه دلم میخواست گاوداری داشته باشم 💜
رو به من کرد و گفت: مامان این گوساله ی ماده برای شماست😁
فردای همان روز برای گوساله اش یک گاوداری در شهرک اکبرآباد اجاره کرد و با خرید چند گاو دیگر، یک گاوداری کوچک راه انداخت☺️
به خاطر پافشاری من راضی شد پیش دانشگاهی اش را تمام کند و برود دانشگاه.
رشته ی الهیات گرایش ادیان و عرفان قبول شد.
جلسه ی اول وقتی استاد سر کلاس از بچه ها خواست اسم و فامیلشان را بگویند، مصطفی شیطنش گل کرد و گفت: من مصطفی صدرزاده، متاهلم و شغلم گاوداریه😂
همین شوخی کوچک باعث شد که خیلی از همکلاسی ها شیفته اش شوند و از همان اول با او دوستی کنند
#الگوی_آسمانیم
#ما_را_مدافعان_حرم_آفریده_اند
•••🍁🍁🍁🍁🍁•••
#دختران_مشکات
http://eitaa.com/joinchat/611057667Cde6fe6cd16
╭━═━⊰🍃🌹🍃⊱━═━╮
@ka_meshkat
╰━═━⊰🍃🌹🍃⊱━═━╯
💕 پنج شنبه های شهدایی💕
💌 دخترها هم شهید میشوند 1⃣
پنج خواهر و دو برادر بودیم 😍
والدین ما برای امرار معاش خیاطی میکردند.
پدر با پدربزرگم خیاطی میکرد.
کار پر زحمتی بود. کت و شلوار میدوختند.
اما کارهایشان و تولیداتشان عالی بود 👌
پدر روی رزق حلال تأکید داشت. همین مغازه کوچک سه خانواده را اداره میکرد. فقط خانه ی ما هفت سر عائله داشت. روزیشان از همین مغازه بود.
#الگوی_شهیدم
#الگوی_آسمانیم
🌹◾️🌹◾️🌹◾️🌹
.•°°•.🏴.•°°•.
🏴 🏴
`•. ༄༅ #دختران_مشکات
°•¸.•°
http://eitaa.com/joinchat/611057667Cde6fe6cd16
💕 پنج شنبه های شهدایی 💕
💌 دخترها هم شهید میشوند 2⃣
آن زمان (پنجاه سال قبل) کمتر کسی لباس آماده میخرید. بنابراین مادر هم خیاطی میکرد و کمک حال بابا بود 😍
مادر یکی از اتاقهای خانه را که نزدیک در حیاط بود برای کار خیاطی اختصاص داده بود.
در همین اتاق کوچک شاگرد هم داشت هم با چرخ خیاطی و هم چرخ صنعتی کار میکرد 😊
همین که از خواب بیدار میشد، میرفت لباس برش میزد و بعد میآمد صبحانه بچهها را مهیا میکرد 🍞🧀🥒
و ما تابستان ها میتوانستیم کمک حالش باشیم و در کارِ خانه یا آشپزی کمکش کنیم.
غیر از آن همه زحمتهای خانه و امور خانهداری به عهده مادر بود♥️
مادر میگفت شب غذای فردا را آماده میکردم تا بتوانم به کارهای خیاطیام برسم.
زندگی مرتب و روی اصولی داشتیم. بچههای قانعی هم بودیم 😁
نزدیک عید که کارشان زیاد بود، مادرم شلوارها را به خانه میآورد و ما دخترها پایین شلوارها را پسدوزی میکردیم. خودش هم تا صبح در کارگاه خیاطی میماند تا سفارشات مردم را سر زمان تعیین شده به دستشان برساند.
در قبال کارهایی که انجام میدادیم هم به ما دستمزد میداد تا دسترنج زحماتمان را ببینیم😍💰
با این همه مشغله همه مشغله های پدر و مادرم، آنها را از تربیت و پرورش فکری و معنوی ما غافل نبودند 👌
آنها قبل از انقلاب هم روی رفتار و حجاب ما دخترها تأکید داشتند.
مادر برای ما چادر رنگی دوخته بود. ما زیاد بیرون از خانه نمیرفتیم. مدرسه هم با چادر میرفتیم ☺️
#الگوی_شهیدم
#الگوی_آسمانیم
🌹◾️🌹◾️🌹◾️🌹
.•°°•.🏴.•°°•.
🏴 🏴
`•. ༄༅ #دختران_مشکات
°•¸.•°
http://eitaa.com/joinchat/611057667Cde6fe6cd16
💕 پنج شنبه های شهدایی 💕
💌 دخترها هم شهید میشوند 3⃣
خواهرم عصمت متولد سال ۱۳۴۱ و سومین فرزند خانواده بود.
ما در شهر دزفول زندگی میکردیم ☺️
آن زمان کلاسهای قرآنی یا مؤسسات فرهنگی وجود نداشت. ما پنج خواهر در تابستان برای آموزش و یادگیری قرآن پیش خانم کاظمینی میرفتیم که اهل عراق بود 👌
همگی روی بالکن حیاط خانهشان مینشستیم و گرمای آفتاب باعث میشد ما به کنج بالکن که سایه بود و هوای خنکتری داشت، پناه ببریم و قرآن بخوانیم 😁
بسیار به فراگیری علوم دینی و معارف اسلامی علاقهمند و اهل عمل بود.
خودش عربی نیز میخواند تا بهتر بتواند قرآن رو درک کند💗
در جلسات قبل از انقلاب شرکت میکرد. همه اینها روی شخصیت عصمت تأثیر گذاشته بود ☘
از عمهام تکه پارچهای گرفت و با آن روسری درست کرد. تنها دانشآموز مدرسه بود که قبل از انقلاب با شجاعت روسری سرش کرد 🌺
#الگوی_شهیدم
#الگوی_آسمانیم
🌹◾️🌹◾️🌹◾️🌹
#سی_و_نهمین_پاتوق_مجازی_دختران_مشکات
.•°°•.🏴.•°°•.
🏴 🏴
`•. ༄༅ #دختران_مشکات
°•¸.•°
http://eitaa.com/joinchat/611057667Cde6fe6cd16
💕پنج شنبه های شهدایی💕
💌 دخترها هم شهید میشوند 4⃣
🌸 منیژه ای که عصمت شد 🌸
عصمت بعد از اخذ دیپلم و همزمان با انقلاب برای تدریس در آموزش و پرورش پذیرفته شد، اما گفت من برای تدریس به روستاها میروم. زیرا علاقه زیادی به اجرای فرمان امام در امر مقدس سوادآموزی داشت 😍
در ادامه فعالیتهایش، همراه بچههای جهاد سازندگی به روستاها میرفت و در امور جهادی هم سهیم بود.
قبل از انقلاب نامش را تغییر داد. نامش منیژه بود، اما این نام را دوست نداشت و نام «عصمت» را برای خودش انتخاب کرد. میگفت پاکی این نام را دوست دارم.
سال ۱۳۶۰ با یک پاسدار ازدواج کرد 😊 آنقدر خواستگار داشت که دیگر خسته شده بودیم 🤪 میگفت با کسی که به لحاظ اعتقادی بالاست، ازدواج میکنم.
مراسم ازدواجش خیلی سادهای برگزار شد.
لباس عروسیاش مانتو و شلوار بود و یک چادر گلــ🌺ـــدار
شلواری را که همیشه استفاده میکرد شست و اتو کرد و همان را پوشید.
به مادرم گفته بود من لباسهای مجلسی بیرون را نمیخواهم. همین لباس ساده را برای روز عروسیام میپوشم. برای عروسیاش آرایشگاه هم نرفت.
حتی شب عروسیاش همراه همسرش رفت و در مراسم دعای کمیل شرکت کرد. زندگیاش را اینگونه آغاز کرد.
آن زمان ۱۹ ساله و تنها ۶۶ روز بعد از ازدواجش در بمباران شهر دزفول
به شهــــ♥️ــــادت رسید.
#الگوی_شهیدم
#الگوی_آسمانیم
#شهیده_عصمت_پور_انوری
🌹◾️🌹◾️🌹◾️🌹
.•°°•.🏴.•°°•.
🏴 🏴
`•. ༄༅ #دختران_مشکات
°•¸.•°
http://eitaa.com/joinchat/611057667Cde6fe6cd16
www.aviny.comآمده موسم فتح و ایمان __ بهمن خونین جاویدان.mp3
زمان:
حجم:
1.59M
#سرودهای_انقلاب
بهمن خونین
#شهید
#الگوی_آسمانیم
#الگویشهیدم
•••🌨☃☃☃🌨•••
#دختران_مشکات
╭━═━⊰🍃🌹🍃⊱━═━╮
http://eitaa.com/joinchat/611057667Cde6fe6cd16
╰━═━⊰🍃🌹🍃⊱━═━╯
💕 #پنجشنبههایشهدایی💕
معرفییکشهید
سوپر استاری که جور دیگر درخشید!
علاء حسن نجمة ملقب به نام جهادی (تراب الحسین)، رزمنده جوان و خوش سیمایی از سرزمین مقاومت یعنی لبنان بود.
علاء میتونست ستاره سینما بشه اما ...
#الگوی_آسمانیم
•••🌨☃☃☃🌨•••
#دختران_مشکات
╭━═━⊰🍃🌹🍃⊱━═━╮
http://eitaa.com/joinchat/611057667Cde6fe6cd16
╰━═━⊰🍃🌹🍃⊱━═━╯