فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌿شهادت هویت ماست
یاد حاج همت بخیر ...
جز هوای عاشقی در سر نداشت
نخل سبزی بود امّا « سَر » نداشت !
📎فرماندهٔ دلاور لشگر۲۷محمدرسولالله (ص)
#سردارشهید_محمدابراهیم_همت🌷
#سالروز_شهادت
╭─┅═ঊঈ🌷ঊঈ═┅─╮
╰─┅═ঊঈ🌷ঊঈ═┅─╯
🚨دستگیری ۲۰۵ نفر از اراذل و اوباش و فروشندگان مواد محترقه
📌رئیس سازمان اطلاعات پلیس پایتخت از دستگیری ۲۰۵ نفر از اراذل و اوباش در طرح اقتدار پلیس اطلاعات تهران بزرگ خبر داد.
🔹سرهنگ پیام کاویانی رییس سازمان اطلاعات پلیس پایتخت در جمع خبرنگاران در تشریح اقدامات انجام شده اظهار داشت: با تلاش همکارانم ۲۰۵ نفر از متهمان در حوزه شرارت، درگیری، اوباشگری، حمل سلاح و فروشندگان مواد محترقه دستگیر شدند.
🔹سرهنگ کاویانی تصریح کرد: در این عملیات ٤٠ نفر از اراذل و اوباش مطرح و صاحب نوچه و دارای باند، ٢٧ نفر از اراذل و اوباشی که سلاح گرم و فعالیت اوباشگری داشته، ٢ نفر در حوزه مشروبات الکلی و ٤٠ نفر از مزاحمین نوامیس که حتی خانواده ها جرأت شکایت از این افراد را نداشتند دستگیر شدند.
🔹وی ادامه داد: ٣٤ قبضه انواع سلاح گرم جنگی و شکاری، ٢٥٠ تیر فشنگ جنگی و سه میلیون و ٣٠٠ هزار عدد ماده محترقه غیر مجاز کشف شد.
🔹رئیس سازمان اطلاعات پلیس تهران اعلام کرد: با ۲۶۲۰ واحد صنفی نیز که محل حضور افراد لاابالی بود مورد بازدید قرار گرفت که متصدی ۱۸۰۰ واحد صنفی مورد توجیه و تذکر قرار گرفتند.
🔹سرهنگ کاویانی با اشاره به تداوم اجرای طرح و مبارزه با اراذل و اوباش از سوی پلیس گفت: اجازه نخواهیم داد تا اوباش آرامش و آسایش مردم را خدشهدار کنند.
🔹وی با بیان اینکه هر وقت این اراذل و اوباش در ندامتگاه و حبس بودند مردم در آرامش بوده و هر وقت آنها آزاد شدند بار دیگر شرارت به جامعه بازگشته است ،خاطرنشان کرد: پلیس با اقتدار با افرادی که مصداق اوباشگرایی بوده و آرامش مردم را مختل می کنند با شدید ترین وجه ممکن برخورد خواهد کرد.
🔹وی از شهروندان درخواست کرد هرگونه ایجاد نا امنی را به پلیس اعلام کنند تابه سرعت با این افراد برخورد شود.
🔰سازمان اطلاعات فراجا
🚨جزئیات دستگیری عوامل بدحالی دانشآموزان در فارس
سخنگوی فراجا:
📌ماموران اطلاعات فرماندهی انتظامی شهرستان لارستان با همکاری ماموران اطلاعات سپاه 5 نفر را شناسایی و دستگیر کردند.
🔹افراد دستگیر شده دو مرد 50 و 22 ساله و سه خانم که یکی از آنان دانش آموز مردودی 21 ساله بودهاند.
🔹این افراد به صورت تیمی اقدامات خود را انجام میدادهاند و طی روزهای اخیر با پرتاب گاز نیتروژن به داخل 7 مدرسه در شهرستان لارستان باعث بدحالی 53 نفر از دانش آموزان شده بودند.
🔹3 خانم دستگیر شده ضمن انجام اقدامات از آن فیلمبرداری و به شبکههای معاند از جمله اینترنشنال ارسال میکردهاند.
🔹متهمان در تحقیقات انگیزه خود از این اقدامات را ایجاد جو بدبینی نسبت به نظام جمهوری اسلامی ایران و همچنین ایجاد فضای ناامنی در مدارس اعلام کردند.
🔰سازمان اطلاعات فراجا
┄═❁๑๑🌷๑๑❁═┄
#سلام_بر_ابراهیم
🏔در ارتفاعات کوره موش چهار اسیر گرفتیم و قرار بود بعد از چند روز تحویل پادگان ابوذر بدیم. یک اتاق آهنی در میان حیاط وجود داشت همه پیشنهاد دادن که اسرا را در آنجا نگه داری کنیم.
🏠اما ابراهیم آنها را آورد داخل اتاق هر غذایی که می خوردیم بیشترش را به اسرا میداد و می گفت این ها مهمان ما هستند. بعد از چند روز برای آنها لباس تهیه کرد و آنها را راهی حمام کرد. بعد از اینکه قرار بود اسرا را تحویل دهیم همه ی آنها به ابراهیم نگاه می کردند و گریه می کردند و التماس می کردند کنار ابراهیم بمانند.
☘ این است نشانه ی اخلاق و رفتار خوش.
🍃🍃🍃🍃🍃🍃
#سیره_شهدا
همیشه وضو داشت. وقتی از او می پرسیدم که چه کار می کنید دائما وضو می گیرید ، می گفت: من همین را دارم و جز این چیزی ندارم . می گفت: شما هم دائم الوضو باشید اکثر مواقع با نیرو ها بود یا آنها را توجیح می نمود یا در حال انجام مأموریت بود، بلافاصله که بر می گشت، اجازه نمی داد که شبها بچه ها بخوابند و می گفت خواب همیشه هست و نماز شب بخوانید.
موقعی که نماز شب می ایستاد ، این قدر طول می کشید که می گفتیم نماز جعفر طیار است. از نیمه شب تا اذان صبح درحال گریه و زاری بود . اینقدر با خلوص نیت بود که عجیب بود.
#شهید غلامرضا کرامت
#شهدای_فارس
#ایام_شهادت
🍃🌷🍃🌷
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
⭐️یادی از سردار شهید محمد حسین(امیر) مهدی زاده⭐️
🌹شب عملیات کربلای 4، بعد از خواندن نماز مغرب و عشاء آماده رفتن شدیم. در هنگام خداحافظی متوجه شدم امیر چند برابر حد معمول به لباس غواصی اش نارنجک بسته است. گفتم: این همه نارنجک می خواهی چیکار؟
خندید و گفت: وسط آب، بعضی ها از ترس سنگینی و غرق شدن، بند حمایلشون را باز می کنند. این ها را با خودم میارم آن طرف دست بچه ها خالی نباشه!
من همراه گروهان دوم از گردان فجر به آن سوی اروند رفتم. امیر و شهید مسلم آشتاب را دیدم. وضعیت را پرسیدم. گفتند به خاطر حجم آتش بچه ها نتوانستند پیش روی کنند.
ظاهراً فقط یگان ما وارد خاک عراق شده و جناحین ما به خاطر آتش سنگین جلو تر نیامده بودند. در این وضعیت پیشروی فایده ای نداشت. دستور عقب نشینی به ما هم داده شد.
در حین عقب آمدن باز امیر را دیدم. بر افروخته بود و بچه ها را عقب می فرستاد. از او هم خداحافظی کردم و عقب آمدم. امیر حین عقب فرستادن نیروها خورد و پیکرش سال ها همان جا ماند..
🌹🍃🌹🍃
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
شهید حسن باقری••|🍃🌸|••
اگر از دست کسی ناراحت هستید #دورکعت_نماز بخوانید و بگویید :خدایا
این بنده تو حواسش نبود،من از او گذشتم توهم بگذر^^👌🏻😔^^.....
#مکتب_شهدا
🌹🍃🌹🍃
همسر شهيد:
مبارزه كار هميشه يوسف رضا بود، او فقط ميخواست به هر صورت از حريم مرزي و اخلاقي كشورش دفاع كند. يكبار در جريان مبارزه با قاچاقچيان استان فارس از ناحيه پا مجروح شد. وقتي به بيمارستان رفتم، نتوانستم آرامش خود را حفظ كنم، و با ناراحتي به او اعتراض كردم. اما او در جواب بيتابي من گفت: «مشقتهاي كار من، زندگي راحت را از شما گرفته. دختر عمو! من را حلال كن. اما خودت را زياد ناراحت نكن، و از خدا صبر بخواه . ما ميتوانستيم مانند بعضي از انسانها بيدرد زندگي كنيم، ميتوانستيم . اما نخواستيم.» از شرم صورتم را از او پنهان كردم، ولي ابوالفتحي با خنده گفت:«اين دردها همه اش خدائيه، زياد غضه نخور.» روز بعد پرستاري از يوسف رضا را شخصا به عهده گرفتم ، تا شايد گوشهاي از زحمات او را جبران كنم.🌹
#سردارشهید یوسف رضا ابوالفتحی
فرمانده نیروی انتظامی استان فارس
#ایام_شهادت
🌱🌹🌱🌹🌱
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
⭐️⭐️یادی از سردار شهید محمدحسین(امیر) مهدی زاده⭐️⭐️
🌷حدود ده سال از رفتنش گذشت. آبان ماه سال ۷۴ بود که بالاخره زنگ خانه به صدا در آمد و خبر پیدا شدن امیر را به ما دادند. جنازه اش که چند تکه استخوان و تکه ای از لباس غواصیش بود را به ما تحویل دادند و رفتند. داغ دلم چیزی نبود که با این چند تکه استخوان مرهم گذاشته شود. کور سوی امیدم برای زنده برگشتن امیر هم خاموش شده بود. احساس می کردم چراغ عمرم هم سوسوی آخرش را می زند. مریض و بیمار در خانه افتادم. روز به روز حالم وخیم تر می شد و امید ها برای بهبودیم کمتر و کمتر می شد.
آن شب با درد بیماری به خواب رفتم. همین طور که روی تشکم افتاده بودم، دیدم امیر با لباس سبز سپاه و یک روحانی که عبا و عمامه ای سیاه به تن و سر داشت و چشمان بزرگ و سفیدش می درخشید وارد خانه شد. امیر آن روحانی را کنارم نشاند. خودش هم با ادب روبرویم نشست.
با آه و ناله گفتم: مادر، تا حالا کجا بودی، دیدی از داغ دوریت مریض شدم ، دیدی من هم رفتنی شدم.
با مهربانی گفت: تو نمی میری مادر، آقا را آورده ام که شما را شفا بدهد و خوب بشی!
گفتم: این آقا مگه کیه!
امیر گفت: ایشان امام صادق(ع) هستند!
آقا با محبت، صحبت هایی به من کردند که یادم نمانده است. بعد دست روی صورتم کشیدند و گفتند: بلند شو، بشین!
جانی در بدنم آمد. نشستم. خواستم دست آقا را ببوسم که هر دو غیب شدند و من از خواب پریدم.
دیدم در تشکم نشسته ام. دیگر نه از درد و بیماری چیزی در بدنم مانده بود نه از آن غم و ناراحتی جانکاه!
🌹🍃🌹🍃
23.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔹ﭘﺮﭼﻤﻲ ﻛﻪ ﺑﺎ ﺧﻮﻥ ﻗﺮﻣﺰ ﺷﺪ ...🚩
🌷به شهید بزرگوار، حاج منصور خادم صادق قول داده بودم که در مقری که ایشان فرمانده آنجا بود تصویری از بارگاه آقا اباعبدالله(ع)، همراه با سلام به حضرت بکشم. محمد جواد در تبلیغات لشکر بود و کارهای نقاشی را انجام می داد.
می خواست برای عیادت از برادرش که تازه مجروح شده بود به شیراز برود، او را راضی کردم تا برای این امر با من همراه شود. قرار شد محمد جواد بارگاه آقا را نقاشی کند و من هم سلام را بنویسم.
نزدیک های غروب کار ما تقریباً تمام شد. محمد جواد که پرچم را رنگ می کرد که صدای سوت خمپاره پیچید.
خرده بتن های سنگر که بر اثر موج انفجار کنده شده بود، عینکم را شکاند، همه چیز را محو می دیدم.
اما از چیزی که دیدم تنم یخ کرد. ترکشی بزرگ به پیشانی محمد جواد بوسه زده و پیشانی اش را برده بود, خون سرش بر بالای گنبد آقا، درست در محل پرچم پاشیده شده بود!"
🌷🍃🌷
#طلبه_شهیدمحمدجوادروزیطلب
#شهدای_فارس
#ایام_شهادت
شهادت: 12/12/1364- فاو
🌹🍃🌷🍃🌹🍃🌷
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🌷روزی پدر به من گفت: «برو سر زمین، سری به هندوانه ها بزن!»
با دوچرخه رفتم سراغ هندوانه ها. یک ساعتی سر زمین بودم که حوصله ام سر رفت. سوار بر دوچرخه رفتم بسیج محل، دیدم دارند نیرو اعزام می کنند. سریع رفتم به دنبال دوستم محمد. مسئول اعزام با مسئول اعزام سروستان تماس گرفت، گفت اگر قدشان اندازه باشد اعزامشان می کنیم. با متر قد وقواره ما را اندازه گرفتند هردو کوتاه بودیم، ردمان کردند. رفتم سراغ مسئول اعزام از آشنایان بود، برای اعزام راضی اش کردم!...
🌷بار اول اعزام به شدت از ناحیه زانو و سر مجروح شد، دو ماهی هم تهران بستری بود اما پس از بهبود دوباره به جبهه برگشت. عملیات خیبر، پرچم گردان را دست گرفته بود و پیشاپیش همه می رفت که جسمش زمین افتاد و روحش آسمانی شد در حالی که هنوز 13 سالش نشده بود. جسدش 11 سال گمنام در آن سرزمین زیر آفتاب و باران... بود. وقتی پیکرش را تفحص کردند بدن نحیف و کوچکش هنوز سالم بود، لباس خاکی به تن؛ پوتین به پا هنوز برای دفاع از کشور آماده بود!
🌷🌸🌷
هدیه به شهید حسنعلی مزدور(سعادتمند) #صلوات
#شهدای_فارس
#ایامﺷﻬﺎﺩﺕ 🌹
شهادت: 12/12/62 - طلائيه
🌹🍃🌷🍃🌹
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
⭐️یادی از سردار شهید حاج مهدی زارع⭐️
🇮🇷روزگار، خيلي زود يتيمي را در قضا و قدر مهدی نوشت. سه ساله بود كه مادر را از دست داد و هفت سال را نچشيده، پدر را. كودكي باهوش و زيرك كه صداقت و درستكاري را از پدر به ارث برده بود.
مهدی كلاس دوم دبستان بود، اما اصرار داشت كه همراه بقيه در ماه رمضان روزه بگيرد. به علت كمي سنش مانع مي شديم. يك روز كه براي اجراي مناجات و بيدار كردن اهالي ده بيدار شدم، ديدم در تاريكي صدايي مي آيد. با احتياط به دنبال صدا رفتم، ديدم مهدي است. گوشه اي نشسته و تنها سحري مي خورد. آن روز را روزه گرفت. با اينكه فاصله دِه تا مدرسه زياد بود و در روز فعاليت زيادي انجام داد، ديدم ايشان هيچ احساس ضعفي ندارد. ديگر با روزه گرفتنش مخالفتي نكرديم.
🌹🍃🌹🍃
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🎙همسر شهيد:
💢مبارزه كار هميشه يوسف رضا بود، او فقط ميخواست به هر صورت از حريم مرزي و اخلاقي كشورش دفاع كند.
💢 يكبار در جريان مبارزه با قاچاقچيان استان فارس از ناحيه پا مجروح شد. وقتي به بيمارستان رفتم، نتوانستم آرامش خود را حفظ كنم، و با ناراحتي به او اعتراض كردم. اما او در جواب بيتابي من گفت: «مشقتهاي كار من، زندگي راحت را از شما گرفته. دختر عمو! من را حلال كن. اما خودت را زياد ناراحت نكن، و از خدا صبر بخواه . ما ميتوانستيم مانند بعضي از انسانها بيدرد زندگي كنيم، ميتوانستيم . اما نخواستيم.»
از شرم صورتم را از او پنهان كردم، ولي ابوالفتحي با خنده گفت:
«اين دردها همه اش خدائيه، زياد غضه نخور.»
روز بعد پرستاري از يوسف رضا را شخصا به عهده گرفتم ، تا شايد گوشهاي از زحمات او را جبران كنم.🌹
#سردارشهید یوسف رضا ابوالفتحی
فرمانده نیروی انتظامی استان فارس
#ایام_شهادت
🌱🌹🌱🌹🌱
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
⭐یادی از سردار شهید حاج مهدی زارع⭐
🇮🇷اسمش جمشید بود. برای کار و تحصیل به شیراز آمده بود. آن شب در خانه کوچکش دعای کمیل برپا کرده بود.
خودش می گفت شب وقت خواب، تازه چشمم گرم خواب شده بود كه با صداي كوبيده شدن در از خواب پريدم. سؤال كردم: «كيه؟»
جواب آمد: «علي هستم!»
فكر كردم، علي پسر خاله ام است كه در مي زند. صدا دوباره بلند شد « منم علي، مولا و مقتداي تو.»
هيجان زده و ترسان به نوري كه وارد اتاق مي شد خيره ماندم. امير المؤمنين(ع) دستي به شانه ام گذاشت و گفت: «آرام باش فرزندم! از امروز نام تو مهدي است. تو از سربازان بزرگ اسلام خواهي بود و به زودي در قيامي بزرگ شريك خواهي شد.»
تا به خودم آمدم آقا رفته بود. از آن شب، شدم مهدی
🌹🍃🌹🍃
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
چشماش مجروح شد، منتقلش کردند تهران
بعد از معاینه دکتر پرسید: مجرای اشک چشمم
سالمه؟، می تونم دوباره با این چشم گریه کنم؟
دکتر: برای چی این سوال رو می پرسی؟
گفت: چشمی که برای امام حسین گریه نکنه به درد من نمی خوره ...
#شهید_محسن_درودی
🌷🍃🌷🍃
🌷صبح 14 اسفند ماه بود. در سنگر تخریب بودیم که یکی سید صدرالدین را صدا زد. رضا ایزدی بود. سید که یک پایش قطع بود لی لی کنان تا جلو سنگر رفت. رضا چیزی در گوش سید گفت و رفت. سید که برگشت گفتم رضا چی می گفت. سید سری تکان داد و گفت، میگه سید دعا کن منم شهید بشم!
🌷با بچه های تبلیغات در منطقه دور می زدیم. چشممان به رضا ایزدی و بهاالدین مقدسی افتاد که با موتور بودند. اصرار کردیم کمی صحبت کنند. رضا فقط می خندید. زیر لباس خاکی اش، لباس سیاه عزای برادرش رسول بود،اما چهره اش مثل همیشه بشاش و خندان. بها الدین در مورد شهید و نقش شهید حرف زد. نوبت رضا شد. رضا با خنده می گفت چی بگم... ناگهان جدی شد. جدی گفت ما آرزویمان است مثل حاج شیرعلی سلطانی بی سر خدمت امام حسین برسیم...
با خنده رفتند. شاید چند ساعت نشد که هر دو دوست کنار هم شهید شدند. بی سر...
🌹🍃🌹
هدیه به سرداران شهید رضا ایزدی و بهاالدین مقدسی صلوات
#سالروزشهادت
#شهدای_فارس
🔹🔹🔹🔹
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید