eitaa logo
✳️حافظان امنیت ✳️
1.4هزار دنبال‌کننده
69.4هزار عکس
11.2هزار ویدیو
177 فایل
مطالب شهدا و اخبار روز #خادم_امام_رضا #خادم_شهدا #راوی_برتر_جنگ #بختیاری جامونده از غافله #ایثار و #شهادت #جانباز_شیمیایی #فارغ_تحصیل_دانشگاه_شهدا #جزیره_مجنون #فعال #فرهنگی #اجتماعی #سیاسی https://eitaa.com/kakamartyr3
مشاهده در ایتا
دانلود
هر چه دیدند ما رَأیتُ إلّا جَمیلا بود چون هدف خدا بود فقط خدا .... 🌴 🌷 ▫️ شهادت : شهریورماه 1366 - سردشت(بلفت) ⚪️ رو از میشناسم داشتم از کنار یکی از چادرها رد می شدم دیدم یه صدای ناله میاد . توجه ام جلب شد، دنبال صدا رفتم و درب چادر رو بالا زدم دیدم یکی داخل چادر خوابیده و یک به گوششه و با لب های بسته و با تکان دادن دماغش از خودش صدا در میاره و از گوشه های پلک های بسته اش قطره های اشک سرازیره.💦 اول خیال کردم خودش رو به خواب زده . یکی دوبار دستم رو مقابل صورتش تکون دادم که شاید پلکهاش حرکت کنه اما عکس العملی نشون نداد. خواب خواب بود. کنجکاو شدم که با واکمن داره چی گوش میده. گوشی رو از گوشش آروم برداشتم . دیدم صدای ناله اش بند اومد. گوشی رو در گوشم گذاشتم . صدای با لحن حزینی بود که تا اون روز نشنیده بودم. ضبطش رو خاموش کردم و گوشیش رو کنارش گذاشتم و پرده چادر رو انداختم و رفتم. بعد از نماز ظهر و عصر در برگشت از اون رو کنار کشیدم و سر صحبت رو باز کردم و بهش گفتم راضی باش من خواب بودی اومدم خلوتت رو به هم زدم از اون به بعد گاهی واکمنش رو به من می داد تا اون قرآن رو گوش بدم یه خورده زبونش می گرفت. بعضی وقت ها از شدت علاقه ای که به من پیدا کرده بود می گفت: برادر جعفر؟؟؟ من توی گردان با همه دوستم اما فقط با تو رفیقم. من هم سر به سرش می گذاشتم و می گفتم : سیدجان .. رفیق یه دونه ر داره نه چند تا ررررررررررررررر😊 هم با تیم ما اومد عملیات و توی مسیر برگشت از شدت خستگی غش کرد و کلی ما رو معطل کرد. توی مستقر بودند و مقابل دشمن رو می کردند. یه شب توی سنگر بحث شد و هر کسی یه چیزی می گفت.. گفت توی شهادت سراغ من نمیاد تصمیم گرفتم از گردان برم به یه گردان رزمی. چند وقت بعد هم تسویه گرفت و از تخریب رفت یه روز صبح رفته بودم قاطر بگیرم. نزدیک تدارکات لشگر10 دیدمش. با هم روبوسی کردیم. گفتم برگشتی؟؟ گفت آره اومدم گردان کمیل لشگر27. سراغ همه بچه ها رو گرفت و از هم جدا شدیم چند روز بعد تازه از شناسایی برگشته بودم که یکی از بچه ها گفت : شده. و یادم میاد شنیدم که گفتند وقتی با آمبولانس عقبش می بردند چندین بار روح از بدنش جدا شده باز یرگشته و توی آمبولانس بلند شده و نشسته بود. به آرزوش رسید و ما موندیم و حالا حالا ها آرزو می کنیم: به هرکس قسمتی دادی خدایا شهادت قسمت ما می شد ایکاش🤲 ✍️ راوی : جعفرطهماسبی
👆👆👆 ✍️✍️ راوی : قبل از شروع بکار خواند و بعد حرکت کرد. ما از طرف (ع) مامور بودیم که برای داخل نگهبانی بدهیم .فاصله ما با عراقی ها حدود ۳۰۰ متر بود و روی قله ای بودیم به همراه سایر داخل میدون مین مشغول خنثی کردن بودند که یکدفعه صدای انفجار اومد.با صدای انفجارو با هدایت بالای سرش رسیدیم و داخل پتو پیچیدیم و از بیرونش آوردیم.ترکش های فراوانی به سفید رونش خورده بود و خون بدنش تخلیه شده بود و همان جا پرکشید من هم دوربین همراه داشتم و آخرین عکس یادگاری رو با این انداختم
6 فروردین 1367 گردان ها ی لشگر27 برای انجام عملیات در منطقه تجمع کرده و آماده برای دستور بودند. بخشی از بچه های تخریب به گردان ها مامور شده بودند و تعدادی هم برای ماموریت های بعدی مهیا میشدند فرمانده با سه تا فرماندهان گروهان تخریب جلسه مشورتی داشت که سرو کله هواپیماهای دشمن پیدا شد .بمب ها و راکت های دشمن جمع رو نشانه گرفت و از این جمع ، سه فرمانده گروهان به معراج رفتند وسردار حاج منصور رحیمی فرمانده گردان تخریب لشگر27 در روز 6 فروردین به مقام جانبازی مفتخر شد
👆👆👆 ✍️✍️ راوی : قبل از شروع بکار خواند و بعد حرکت کرد. ما از طرف (ع) مامور بودیم که برای داخل نگهبانی بدهیم .فاصله ما با عراقی ها حدود ۳۰۰ متر بود و روی قله ای بودیم به همراه سایر داخل میدون مین مشغول خنثی کردن بودند که یکدفعه صدای انفجار اومد.با صدای انفجارو با هدایت بالای سرش رسیدیم و داخل پتو پیچیدیم و از بیرونش آوردیم.ترکش های فراوانی به سفید رونش خورده بود و خون بدنش تخلیه شده بود و همان جا پرکشید من هم دوربین همراه داشتم و آخرین عکس یادگاری رو با این انداختم