#یک_خاطره
🔸خوابی که خیلی زود تعبیر شد...
#متن_خاطره|فخرالدین پیکِ من بود و داشتیم آماده میشدیم برای رفتن به عملیات بیتالمقدس۲... درجهی هوا زمانِ عملیات ۲۰ درجه زیر صفر بود. شبی که مسلح شدیم، خواب شهید علیاکبر کردآبادی رو دیدم. بهم گفت: به فخرالدین بگو فردا شب میاد پیشِ ما... از خواب که بیدار شدم، چیزی به فخرالدین نگفتم؛ ولی میدونستم که شهید میشه... فخرالدین شب زودتر از همه آماده شد و انگار از هیجان روی پای خودش بند نبود... عملیات شروع شد و فخرالدین پشت سر من قرار داشت. ناگهان تیربار عراقیها شروع به شلیک کرد و درگیری شدت گرفت. تیری به پای من خورد و بیحال افتادم. فخرالدین پرسید: چه کار کنیم؟ گفتم: برید جلو... یه دفعه صدای تیر اومد و فخرالدین با صورت افتاد روی زمین و شهید شد... و اینگونه خوابی که دیده بودم خیلی زود تعبیر شد...
👤 خاطرهای از شهید فخرالدین مهدی برزی
📚 منبع: خبرگزاری بینالمللی قرآن
____________________
🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت میکنیم
●واژهیاب:
#شهید_مهدیبرزی #رویای_صادقه #شهید_کردآبادی #شهدای_تهران #خاکریز_خاطرات